کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

720

در یخچال را باز میکنم و میوه و گوجه و خیار و کمی پنیر و یک بسته حلوا شکری و چند تا دونه به را که به خیال مربا شدن چند وقته توی یخچال مونده را بسته بندی میکنم ..

یه مشت .. نه دو مشت شکلات ِ به خیال رسیدن مهمان مانده .. چند مشت آجیل دست نخورده ی عید .. لواشک ها و تافی های روی میز و یک بسته بیسکویت را کیسه کیسه مرتب میکنم و میذارم کنار بقیه ..

چمدان سبز دوست داشتنی کوچولو را از کمد در میارم و اول از همه حوله های دست و صورت و بعد لباس راحتی و بقیه ملزومات را میریزم توی چمدان ..

الکی دستی به سر و روی خانه می کشم که مثلا مرتب به چشم بیاد ..

گلدان ها را آب میدیم و بهشون می سپریم توی این یکی دو روز بچه های خوبی باشن .. 

همه جا را چک میکنیم و در را می بندیم و خودمان را می سپریم به خدا و ...

راهی شرکت میشیم .. به این امید که خدا بخواد و بعد از ساعت کاری گازش را بگیریم و بریم شمال .. ایشالا ..

.


قسمت نشد اعتکاف را تجربه کنیم .. جور نشد .. و من تا امروز تجربه ی معتکف شدن را نداشته ام .. امیدوارم یک سالی قسمت ما هم بشه ..

.



نظرات 2 + ارسال نظر
ویدا 14 اردیبهشت 1394 ساعت 08:51 http://yoursweetsmile2.blogfa.com/

ایییییییییی جان
من عاشق این مسافرتای بی تکلف شما هستم
ایشالا که همیشه دلتون شاد باشه وروزگارتون بروفق مراد


این دفعه رو رفتیم ویلای مامان اینا .. ولی واااااااااااقعا یکی از زیباترین و مهیج ترین سفرهامون همون سفری بود که یه شب توی چادر بودیم .. عااااااااااااااالی بود .. و من - به شرط امنیت- دوست دارم باز هم تکرار بشه

ایشالا همه همیشه دل آرام باشیم ..

رضا 24 اردیبهشت 1394 ساعت 09:54

اعتکاف که رفتیم
روز اول دنبال یک بهانه بودم که برم خونه
خسته بودم و کسل
آخه همینطور تو مسجد بمونی که چی؟
اما آمده بودم تا تجربه دیگران را ببینم
اگر یک میلیون آدم می مانند پس لابد خبری هست.

روز سوم همه گریه می کردند و هیچ کس نمی خواست از خونه خدا بیرون بره
من هم احساس می کردم یک حقیقتی در اینجا هست که بسیار آشناست
و به سادگی حاضر است ضعفهای ما را نادیده بگیرد و با ما انس بگیرد.
حتما تجربه کنید
بعضی مساجد اعتکاف شعبان و رمضان دارند.

ایشالا قسمت ما هم بشه ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد