کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

742

دیگه حوصله م داره سر میره .. دیگه کم کم خوش خلقیم داره رنگش می پره ..

این چه خونه ی خلوت و سوت و کوریه ؟؟

.

صدای تیک و تاک ساعت مچی صورتی یا شاید گل بهی یواشم تمرکزم را به هم می زنه .. دیروز بی نهایت شلوغ و بد قلق بود و من خسته و گرسنه و اخمو ..

امروز خدا رو شکر سکوت هست و سفید و من هم گرسنه .. صبح اینقدر دیر شده بود که حتی نرسیدم کمی سوپ توی ظرف غذای مطمئنم بریزم و برای نهارم بیارم .. و حالا وقت نهار شده و من دلم به جای غذا، پیراشکی نان فانتزی خیابان بالایی رو میخواد .. ولی حس و حال رفتن تا خیابان بالایی را ندارم ..

هفته قبل بدون برنامه قبلی و هوسی رفتیم و دوران عـا..شقی را دیدیم .. توی مرکز خرید گشت زدیم و تقریبا جزو اولین نفراتی بودیم که رفتیم و پشت میز رستوران نشستیم و غذا سفارش دادیم .. تا یک عدد قاصدک گرسنه را نجات بدیم ..

کلا این روزها یکی از عمده ترین مسائلی که بهش فکر میکنم این هست که بریم خونه چی بخوریم؟؟ .. و این خوراکی و این وعده ی شام ِ  به غروب منتقل شده بسیار لذت بخش هست و گاهی غیر منتظره و رنگارنگ .. مثل وعده ی دیروز .. با مرباهای  توت فرنگی و آلبالوی دست پخت خودم و پنیر و کره و خیار و گوجه ی لیموی تازه خورده و نمک زده شده .. و یک بشقاب خورشت بامیه .. بدون برنج ..


نظرات 1 + ارسال نظر
نفیس 20 مرداد 1394 ساعت 09:46 http://diarynafiis.persianblog.ir/

ای خدا منم گاهی از خوردن سیر نمیشم حتی جلوی همسر حفظ ظاهر هم نمیتونم بکنم

عزیزم من کلا دیگه به حفظ ظاهر فکر نمیکنم ..
راحت باش .. نوش جونت باشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد