کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

516


گاهی در روابط انسانی .. چیزهایی هست بین وظیفه و لطف .. که نه وظیفه است و نه لطف .. چیزهایی که اگر نباشن .. یه گوشه از دلت قلمبه میشه و درد میگیره ..

شاید از حالا به بعد بتونم اسم ”محبت” را روی اون چیزها بذارم ..

و من دوست دارم زندگی پر باشه از محبت هایی که هر روز روانه قلب و جان هم میکنیم .. محبت هایی که نه وظیفه هستند و نه لطف ..




...

سمیرا ماند و غمی بزرگ .. ....... بی انتها .. ابدی ..

سمیرای عزیز ما عزادار پرواز پدرش شد ......

.




.............

515


نقش اول خانه تکانی احسان بود ..

جمعه قبل، درست وقتی من بی حال و بی جان سر کلاس بودم، و با هر بار تماس من و پرسیدن”چیکار میکنی؟ چه خبر؟” می‌گفت”پای لپ تابم” .. بساط طی کشی و جارو کشی و یک نموره تغییر دکور به راه بود..

بعد از کلاس به خودم نوید یک خانه منفجر را داده بودم.. و درست از یک ساعت مانده به پایان کلاس، ذهنم را آرام آرام آماده یک بعد‌از‌ظهر پر کار کرده بودم .. که به خانه برسم .. ضعف و گرما زدگی را همراه لباس ‌هایم به کناری پرتاب کنم و مشغول شوم ..

ولی ...

در خانه را باز کردم .. سر چرخاندم .. مبل‌ها سر جای خودشان بودند و جالب اینجا بود که دیده هم می‌شدند .. یک خروار وسیله‌ای که صبح روی آنها بود .. حالا نبود!! میز دو نفره کنار دیوار خلوت شده بود .. گلدان هدیه دوستم، درست وسط آن نشسته بود ..

لنز چشمهایم را تنظیم کردم و نگاهم را به آشپزخانه پرتاب کردم .. تمیز و مرتب بود .. ظرفها شسته شده و برق انداخته روی آبچکان خمیازه می‌کشیدند ..

وارد خانه شدم .. اتاق دومی .. کلا نونوار شده بود .. جای میز عوض شده بود .. روی میز خلوت شده بود و هر چه روی میز بود طبق سیستم پله‌ای روی قفسه‌های کتابخانه جاگرفته بود ..

ولی .. اتاق خودمان بود و تختی که نبود .. تختی که زیر لباس‌های آویزان به زندگی ما، از ابتدا تا حالا .. پنهان شده بود ..

یعنی فقط مرتب کردن اتاق خودمان برای من مانده بود ..

چنان ذوق زنده بودم، نگفتنی .. از این اتاق به آن اتاق و آشپزخانه فِر می‌خوردم و از مرتب بودن و تمیز بودن خانه لذت می‌برد ..

تشکر من از احسان .. علاوه بر چشمهای براقم .. یک بوس طولانی روی گونه‌ گرم از تابستانش بود ..

.

اتاق خودمان، بعد از چند روز کار، تازه دیروز مرتب شد .. تمام کشوها .. کمد دیواری ..

و حالا یک تپه لباس بدون استفاده گوشه سالن منتظر، روی هم ولو شده‌اند تا قاصدک همت!! کند و جمعشان کند و به بیرون از خانه عشق هدایت شوند ..

.

در تمام این مدت هم جزوه‌های من.. دربسته .. تنها مسیر کلاس تا خانه و خانه تا کلاس را طی کردند .. به سلامتی ..

.


514

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

513


نشسته‌ام و با قیچی خوشبینی .. یک به یک .. دم افکار منفی را می‌چینم ..


زندگی در مسیر خودش طی میشود ..


 خدا را شکر ..