غولی بود به نام انباری ..
احساس میکردم برای مرتب کردنش باید سه شبانه روز کار کنیم ..
جمعه ساعت 11 همسر در انباری را باز کرد .. ساعت 12 من به او ملحق شدم .. ساعت 15 با یک بغل وسیله ی دوباره کشف شده به آپارتمان برگشتیم .. و تا شب و حتی فردا صبحش میزبان کمر درد و پا درد بودیم ..
و حالا هر وقت به انباری فکر میکنم یک نفس عمیق و یک خنده ملیح همراهیم می کنه ..
فقط مانده رسیدگی به چند کارتن پر از کتاب ..
.
بعضی غول ها خیلی هم غول نیستن ;)
دیروز غروب .. پردیس مــــلت .. قصـــ..ـه های رخشان بنـ.ـی اعتماد را مرور کردیم ..
با عباس شروع شد .. از همان زیر پـ..ـوست شهر هم دلم برایش سوخته بود .. و قصه ی نگفتنی از معصومه .. با طوبی ادامه پیدا کرد و آقای حلیمی .. و نرگس امد و نوبر امد و .. قصه ی سارا شروع شد .. سارای خـ..ـون بازی .. تنها چیزی که در ذهن من ماند حتی ماجرای یک بیماری مهلک نیست .. ماجـرای عشق است .. قصه ای که هیچ وقت کهنه و پوسیده و تکراری نمی شود .. ماجرایی که با " یعنی تا این حد عاااااشق" گفتن خانم کناری به همراهش به سرانجام رسید ..
فیلم تلخی ی ِ عمیقی در ذهن من جا نگذاشت .. زندگی می گذرد .. برای همه ی این ادمهایی که قصه هایشان را دیدم .. همانطور که از سالها قبل تا امروز گذشت .. فقط فکر کردم کاش نیرویی ورای همه ی کاستی ها بود .. تا آنها در فرصت چند ساله ای که از نقل اولیه قصه شان تا آغاز قصه ها داشتند زندگی را جوری دیگر می ساختند ..
من ایمان دارم .. به ساختن ها .. و نه فقط سوختن ها ..
و ایمان دارم همیشه ته ِ همه ی بدبخت بودن ها، بدبخت ماندن نیست ..
.
بعد از فیلم .. ما بودیم و هوای ثابت و ساکن پارک .. و یک نیمکت .. رو به تاریکی ی ِ سبز ..
* دیدن فیلم نیاز به گذراندن پیش نیازهایی دارد ..
از خیلی وقت پیش .. نوشته های من شده ن همین پست هایی که نمی نویسمشون .. مثل همین امروز .. و پستی که ...
نه .. می نویسمش .. این رو دیگه می نویسم ..
گاهی .. گــــــــــــاهی .. هیچ اشکالی نداره اگر کمی بزنی به جاده خاکی .. و گذر تند و سرعت سرسام آور بقیه را ببینی .. اصلا گاهی لازمه بزنی کنار تا ببینی راه ی که می رفتی مسیر خودت بود .. یا هیجان طی کردن آن، تو را به آن راه خوانده بود .. شاید راه تو درست خلاف جهت حرکتت باشه ..
من الان مدتی هست از بعضی جهات در جاده خاکی به سر می برم و از بعضی جهات در مسیر طبیعی پیشرفت .. خدا رو شکر .. گاهی ایستادن و نگاه کردن بهترین اتفاقه ..
خسته و کوفته بعد از 4 روز نمایشگاه .. امروز پشت میز محل کارم نشسته ام و دقیقا نمیدونم چرا اینقدر بدنم درد میکنه ..
یعنی ممکنه پوشیدن دو روزه ی کفش خانمانه و پاشنه بلند این عواقب را در پی داشته باشه؟
.
امروز یکشنبه است و من بی صبرانه منتظر آخر هفته ی طولانی هستم .. تا .. نخیر .. نه قراره بریم سفر .. نه گردشی در کار هست و نه استراحتی .. میخوام دو طرف خانه را بگیرم و بتکانم .. فعلا خانه ی تمیز و آراسته ام آرزوووووست ..