حوله رو که دور موهای خیسم پیچیدم .. دیگه دلت طاقت نیاورد .. سوال توی چشمهات رو سُر دادی روی زبونت و پرسیدی ”چیزی شده خانومی؟” ..
چشم دوختم بهت .. به پوست یه درجه تیره شدهات از آفتاب تیرماه .. که من رو یاد شکلات صبحانه یا شیرکاکائوی دنت میندازه .. و گونههای لاغر شدهات ..
اومدم و خودم را کنارت جا دادم .. خودم را باز اندازه آغوشت کردم .. دستهات را از هم باز کردی ..... و من باز بوی تو به مشامم خورد و لوس شدم و باز اششششک !!
و گفتم ”چیزی نیست فدایی.. دلم گرفته یه کم ”
.
حالا امشب که نیستی کی من ِ خواب رفته را از جلوی تی وی جمع کنه؟ حالا امشب برای کی شربت لیمو و عسل درست کنم و بذارم توی سفره؟؟
زود بیا که همه وجودم چشم شده .. خیره به راه آمدنت .. عزیزم ...
میپرسد : فلان قطعه رو موجود داریم؟
میگویم: اجازه بدید چک کنم .. و فایل را باز میکنم تا چک کنم ..
اعلام میکنم ”نه” .. یه دونه داشتیم که استفاده شده ..
.
بعد .. کاشف به عمل میاد که یک عدد موجود داریم .. و تصور میکند موجودی را اشتباه وارد کردهام .. من صدایش را در نمیآورم .. ترجیح میدهم در تصوراتش بی توجه به نظر برسم تا کوووووور !!
.
توضیح اینکه .. حواسم نبود QTY با فرمولی که خودم نوشتهام، مقدار موجودی اصلی هست -بعد از کسر مصرف شدهها-
کلمات انگلیسی کلا دو تا معنی دارن ”بدست آوردن” و ”مانع شدن” .. مگر اینکه خلافش ثابت بشه !!!
یعنی من الان معنی هر کلمه ای رو که فراموش کنم .. یه بدست آوردن یا مانع شدن می بندم پشتش و با احتمال 50% جواب درسته.. مگر اینکه خلافش ثابت بشه :)) .............
.
صبح .. وقتی داشتم می رفتم سمت میز تا وسایلم رو از رویش بردارم .. چند قـــــــدم مانده به میز .. یه چیزی زیر پام گفت ”چیک ” .. یا ”تِق” .. یا ”شیک” یا .. خلاصه آوایی که مفهومش این بود: به دو قسمت مساوی تقسیم شدن .. نگاهم رو که پایین انداختم .. دیدم عینک احسان بود .. و شیشه سمت چپش که به دو قسمتِ البته نامساوی تقسیم شده بود ......................
.
هر عصر با رویای درس خواندن به خانه میرم و بعد از افطار .. کاملا نامحسوس به خواب میرم .. و اینطوری .. زمان است که میگذرد .............
.
.
.