بغض راهی برای رد شدن نفس نگذاشته بود ..
چند بار برگه را باز کردم و دوباره خواندم و باز برگه را تا زدم ..
وجودم بین دو احساس متضاد له شده بود ..
برگهام را به خدا سپردم و در صند.و.ق انداختم ..
حالا من مانده ام و وجدانی که نمیدانم باید راحت باشد .. یا ناراحت ..
این سندی باشد .. میان من و خدایم .. که یا به خودم و انتخابم ببالم و باز با افتخار رنگش بزنم .. و یا خدای ناکرده، بند بندش را قطع کنم، اگر چند سالی بگذرد و پردهها کنار روند و بدانم گـــــــــــــــــــول خورده ام و اشتباه انتخاب کردهام ..
.
خدایا .. خودمان را .. سرزمینمان را .. فرزندانمان را به تو میسپاریم .. که بهترین حافظانی .. یا حق ..
و من هم رای دادم...همسر را هم با خودم کشان کشان بردم
توکل بر خدا
ان شاالله هرکس رییس جمهور می شود بتواند برای این مردم مهربان کاری کند و مملکت را به سوی خوشبختی ببرد
چه بامزه .. در واقع برای ما برعکس بود و احسان جان یه کم کشان کشان من رو برد پای صندوق :)))
ایشالا خیره ..
منم که کلا شناسنامه نداشتم که برم.شناسنامه ام مونده بود آموزشگاه رانندگی واسه امتحان
شووووووووووووخی میکنی مژگان .. :D
حالا میخواستی بری یا نه؟؟
:)
من هم با این امید جلو رفتم
:)
من هم رفتم ! با یه عالم حس متناقض
و همسرم با یه عالم اکراه
اما من امیدم پر رنگ تر بود از همه ی حس های بد
خدا کنه سرخورده نشیم ....
ایشالا خیره ..
منم رفتم و با بسم اله برای اولین بار شروع به نوشتن کردم
ولی همسر نیامد !
منو رسوند و داخل ماشین منتظرم موند
میگفت یاد ۴سال قبل میفتم عذاب وجدان میگیرم رای بدم
میگفت رای ندم وجدانم راحت تره!
منم اصلا اصرار نکردم چون به نظرم شخصیه و نباید به حریم و اعتقاد شخصیش تحمیل میشد ! و اولین بار بود همسر رای نداد !
امیدوارم انتخاب درستی کرده باشم
منم امیدوارم انتخابمون درست باشه .. چه اون شخصی که بهش رای دادیم .. و چه اینکه اصلا رای دادیم ..