از بیخوابی سرگیجه دارم .. دلم بهم میخوره .. مغزم ضعف میکنه ..
ناخنهام اوضاعی بس بی ریخت دارن .. هم بیریخت شدهان و اوضاع و احوالشون بیریخته .. بسکه بدون دستکش ظرف میشورم –چون این حس غریب را دارم که آب باید به دستم بخوره، چون وقتی هست ولی روی پوستم حسش نمیکنم عصبی میشم !! - و ما دو نفر هر روز اندازه یک خانواده 5 نفره ظرف داریم ..
داداش یک فقره نرم افزار برای خواندن لغت زبان برایم ایمیل کرده، ولی یاهو مرده گویا .. چون باز نمیشه .. خب همین الان زنده شد و باز شد !!
خب .. یادم باشه در اولین فرصت دستم را به داداش برسانم و بکشمش .. چون به یاهو نفرستاده و به جیمیلم فرستاده و من با این حال نداشته، داشتم سعی میکردم ایمیل یاهو را باز کنم ..
.
پنجشنبه اولین میهمانی افطار خانه عشق برگزار شد .. با حضور خانواده من .. و تا چند دقیقه بعد از اذان مغرب نه میهمانی بود و نه سفرهای پهن شده بود .. همه در ترافیک مانده بودند و با فاصله یک دقیقهای از هم می رسیدند و من منتظر رسیدن آبجی کوچیکه بودم تا سفره بزرگی را که قرار بود برایم بیاره را برسونه دستم و من پهنش کنم و بساط افطار را بچینم رویش .. خواستم بگم میزبان بودن من در این حد و حدوده ..
خلاصه سفره در چشم بر هم زدنی چیده شد .. و من برای اولین بار کدبانو بودم و به موقع چای ریختم تا لب و دهان مبارک میهمانان نسوزد ولی همه گرمشان بود و آنقدر چای نخوردند تا سرد شد و از دهان افتاد ..
آش با مدیریت من! و اجرای آقای خانه عشق تهیه شده بود و جای شما خالی معرکه بود – بنده در آنتراکت بین کلاس، مدیریت میکردم و بعد احسان جان مدعی شدن که از ابتدا هم من آش پز نبودم و ایشان به من یاد دادهاند آش پزی را-
حلوا یک ساعت قبل از افطار، بعد از غلبه من بر تنبلی و خستگی تهیه شد، و نمیدانم چرا کمی کشدار بود ..
شله زرد محصول دست آجی بود و کم شکر ..
و قورمه سبزی بعد از n ساعت روی اجاق قلیدن، هنوز مثل دفعات قبل جا نیفتاده بود و به لطف آقای سبزی خرد کن و نمیدانم زیاد ریختن از کدام سبزی، یه نموره تلخ هم بود ..
:)
.
دیروز 9 ساعت سر کلاس نشسته بودم .. بعد از کلاس، یک حجم بودم با دو زاویه شکست 90 درجه، یکی در ناحیه کمر و دیگری در ناحیه زانوها .. صندلیها کوتاه و سفت هستند و من بیش از درس، حواسم به بدن درناکم هست .. و همین الان بعد از ورق زدن جزوه، کشف کردم چیز زیادی از تحــــ..ـقیق یادم نمانده .......... آخه درس هم اینقدر فررااااار .. اینقدر نچسب .. اینقدر بی معنی .. اینقدر بی منطق !! زمانی بود مغـــنـ...ـاطیس میخواندیم و الکـ...ـترونیک و مدار .. و اینقدر حس نفهمیدن بهمان دست نمیداد .. از حالا یک هدف دیگر هم در زندگی من تعریف شده و آن علاقمندی به این درس است !!
.
همه اینها خوابآلودگیهای الان من هستند .. شاید بعد از بیدار شدن و رفع خواب، سانسور شوند !!!
وای نگو از این ظرف شستن بدون دستکش که دلم خونه. من مجرد که بودم همه حسرت ناخنهای یکدست بلندم رو میخوردن حالا الان یهجور شده که انگشترمم توی دستم نما نداره از بس ناخونام زشت شدن.
چه جالب ما هم مهمونی افطاری داشتیم
اون وقت میگن صنایع گلابیه
منم ناخنهام طرفدار زیاد داشت :دی
.
آقا سر این حرف دارم واقعا :))
نمیگم سخته که .. اتفاقا الان یکی دو ساعت برق نداشتیم من نشستم خوندمش.. و الان شیر فهم شده ام :دیییی
میگم منطق نداره .. حداقل تا اینجا اینطور بوده .. با یکسری قرارداد حفظی باید مسئله حل کرد .. اینطور نیست؟؟ ـ قاصدک که هنوز روی رشته خودش متعصبه :دییییی ـ
مهم این نیست که چایی یه کم یخ شده بود یا قرمه سبزی یه کم تلخ
مهم این بود که شما دور هم جمع شده بودین
بلییییییی .. :)))))
اوووووووووووه چه خسته و خواب آلود....فکرنکنم همه چی این همه هم منفی و بد بوده باشه ها
آره واقعا اینطور نبود :)
آخی مواظب خودت باش عزیزم...
یاهو و جیمیل کلا جفتشون هی می میرن و زنده میشن!
دست گلت درد نکنه بابت افطاری، خدا ثوابشو بیشتر کنه...
قربون تو عزیزم .. ممنون ..
وای چه کدبانوییییییی ..
قبول باشه خانوم .. التماس دعا ..
مرسی عزیزم ..
محتاجیم ..
من که کارام خنده داره.با دستکش ظرف میشورم.بعد دستکشو در میارم یه کاری انجام بدم فرت و فرت با مایع ظرفشوئی چیز میز میشورم بدون دستکش!!!!!دستای من یه چیزی ورای افتضاح شده.ناجور
خسته نباشی دختری.خدا شما را ثواب بی پایان دهاد انشالله
مهمونی افطار الان خیلی سخته بواسطه تایمش.
ما خونه خواهر همسر رسما تلف شدیم.انقدر که ظرف شستیم و سفره پهن و جمع کردیم.یکسری افطار یکسری شام
آخ عزیزم تو که خیلی بیشتر از من خودتو دوست داری :))
.
آره زمان افطار بدجوره .. ولی خب میشه جفتش رو با هم سرو کرد دیگه .. آخه افطار رسما زمان شام هست ..
خدا قوت..اینهمه چیز میز پخوندی!
ما اصلا شام نمیخوریم قاصدک..واسه همین افطاریمون راحت تر از شماست...همن بساط افطاری رو میاریم و والسلام.
حالا اگه مهمونام زیاد موندن مثلا ساعت 12-1 شام هم میخوریم
زیاد بود؟ نبودها .. فقط آش و حلوا و قورمه سبزی .. شله زرد هم خواهرم درست کرده بود .. من افطار رو دوست دارم .. خصوصا شدیدا معتقدم خدا هیچ سفره افطاری رو خالی نمیذاره و سفره همه پربرکت هست ..
عزیزم من اینقدر گرسنه میشم که فکر میکنم اگر شام نخورم فرداش میمیرم :دی .. و برای همین شام میخورم .. و البته که سنگین میشم ..
ایشالا مهمونی بگیری و بهتون خوش بگذره :)
به به حلوای کشدار که خیلی خوشمزه س
جنوب یه حلوایی هست که اصلا باید کشدار بشه. بهش میگن حلوا کشی. شاید ازون مدل درست کرده بودی:دی
احتمالا شنبلیه ش زیاد بوده که تلخ شده قورمه سبزیت
اتفاقا میخواستم بیام ازت دستور حلوا بگیرم .. چون کشدار دوست ندارم !
آره همینه .. اسمش یادم نمی اومد .. به نظرم شنبلیله زیاد ریخته ..
نماز و روزه هات قبول باشه.
اولین افطاری همینجوره دیگه. حالا کم کم یاد میگیری که خیلی کارهاتو از قبل بکنی. مثلا غذاتو از صبح بپزی.
آش و خورش ها، وقتی جا می افتند که حبوباتشون پخته باشه. اینو بادت باشه دخترم! برای همین، هیچوقت با حبوباتی که اولین باره ازش می پزی، برای مهمونی غذا درست نکن. از قبل بپز که اگه نپز بود، مثلا یه روز قبل خیسش کنی، بعد بیشتر بپزیش!
به هر حال دستت درد نکنه. خیلی خسته شده ای در هر حال!
از شما هم قبول ..
چه نکته هایی .. در مورد حبوبات .. ممنون کدبانو ..
البته اولین افطار توی خونه جدید ها .. سه سال و نیم هست ازدواج کردهام :)))
اتفاقا خورش که از صبح بعد از سحر مشغولش شدم .. این بین کمی خاموش هم شد و دوباره نزدیک افطار روشن شد .. آش هم حبوباتش رو از قبل خیس کرده و پخته بودم .. و آشمون خدا رو شکر خوب بود :دی
حتما توصیه هات رو به کار میگیرم :)
فک کنم شکرت زیاد بوده که کش میومده و البته روغنش
اوهوم عرضم به حضورتون که شنبلیله زیاد تلخ میکنه!از تجربیات مامانم شنیدن
اول هر درسی و موضوعی سخته....خصوصا این مدارها که گفتی و من ازش فراری بودم اون موقع
اخ که چقدرررررررر دلم افطاری میخواد...یعنی میشه ما امسال افطار دعوت بشیم جایی؟خیلی اهلش نیستیم اخه
آره فکر کنم شکر زیاد بوده .. چون کمی بیشتر از آرد، شکر ریختم ..
در مورد قورمه هم .. سبزی آماده میگیرم .. اینبار از یه جای جدید گرفتم ..
مدار که عشق منه .. این درس هم سخت نیست ها .. یه جوریه .. یعنی شک میکنی که الان حلش کردی یا نکردی .. :دییییییی
ایشالا دعوت میشید عزیزم .. حرم نمیری؟ فکر میکنم هر روز افطار میدن با زائرین ..
خیلی امیدوار شدم چون تا حالا فکر میکردم فقط موقع میزبانی من همه دنیا دست به یکی میکنن تا حالم را بگیرن و از خستگی بکشنم حتی بعد از ده سال زندگی
:دییی
البته این شکسته نفسی بود دیگه، نیست؟؟
سلام. چرا آپ نمیکنی پس؟
سلام .. شرمنده .. میام مینویسم .. a.s.a.p
به به چه خانوم کدبانویی
ایشالا همیشه دور هم به خوشی و شادی
سفره تون هم پر برکت
راستی چقدر دلم برات تنگ شده بود قاصدک
مرسی عزیزم .. این از لطفته :))
ایشالا زندگی شما هم همیشه پر برکت باشه ..
واقعا منم خیلی دلتنگت بودم ..