حوله رو که دور موهای خیسم پیچیدم .. دیگه دلت طاقت نیاورد .. سوال توی چشمهات رو سُر دادی روی زبونت و پرسیدی ”چیزی شده خانومی؟” ..
چشم دوختم بهت .. به پوست یه درجه تیره شدهات از آفتاب تیرماه .. که من رو یاد شکلات صبحانه یا شیرکاکائوی دنت میندازه .. و گونههای لاغر شدهات ..
اومدم و خودم را کنارت جا دادم .. خودم را باز اندازه آغوشت کردم .. دستهات را از هم باز کردی ..... و من باز بوی تو به مشامم خورد و لوس شدم و باز اششششک !!
و گفتم ”چیزی نیست فدایی.. دلم گرفته یه کم ”
.
حالا امشب که نیستی کی من ِ خواب رفته را از جلوی تی وی جمع کنه؟ حالا امشب برای کی شربت لیمو و عسل درست کنم و بذارم توی سفره؟؟
زود بیا که همه وجودم چشم شده .. خیره به راه آمدنت .. عزیزم ...
عزیزم... ایشالا دلتنگیات تموم بشن... برن... دیگه نیان
:بوس
مرسی ..
عزیزمممممممم
چه رمانتیک نوشته بودی...جاش خالی نباشه
:)) مرسی .
عزیز دلمی
تو هم همینطور .. :بوووس
جاشون خالی نباشه...
این دوریها سخته ولی از یک طرف نتایج مثبتی هم تو روابط داره. چرا این روزها جو وبلاگستان یک کوچولو روی مود دل گرفتگی رفته ایا؟
موافقم .. بی تعارف گاهی این دوریهای کوچولو لازمه ..
جای همسریت خالی...تا برگرده دل تو هم باز شده عزیزم
مرسی عزیزم .. ایشالا ..
بابــــــــا بیخیـــــال!قلب از در و دیوار این پستت می ریزه! اصلا دیگه جای هیچ حرفی نیست!
:دیییییییییی
چه عشقولانه قشنگی
:))
دختر لوس:)))))))))
مث من باش. قوی
پیش تو که حرفی برای گفتن ندارم :)))
نظر من کوووووووووو
کدووم نظر؟؟ چیزی نیومده ..