کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

517


دیروز قاصدکی در خانه بودم ..

از هفته قبل قرار بود شنبه و یکشنبه را درس بخوانم تا کم کاری ماه مبارک جبران شود ..

شنبه به کمی استراحت و کمی کار در خانه گذشت ..

صبح یکشنبه شد .. ............

بعد، ظهر یکشنبه شد .. جزوه را با سلام و صلوات باز کردم و درس خواندنم رسما کلید خورد ..

روی زمین بساطم را پهن کرده بودم و روی جزوه خیمه زده بودم .. دو خط خوانده، نخوانده پای راستم خواب رفت .. صاف نشستم و تکیه دادم به مبل .. چند دقیقه ای گذشت .. موهایی که 5 هفته قبل کوتاه شده بودند، روی گردنم را خط می‌انداختند .. گل سرم کو؟ آها ..روی دراور .. رفتم و گل سر را برداشتم و موهای کوتاهم را به سختی تاباندم و گل سر را به سختی روی سرم محکم کردم .. خب! ادامه درس .. از صاف نشستن کمرم درد گرفت .. باز خیمه زدم  روی جزوه .. گشنه بودم و تمرکز نداشتم .. نان نداشتیم و دلم کلوچه هم نمیخواست .. دست دراز کردم و از روی میز مشتی فندق و پسته و بادام هندی برداشتم .. حالا که درس میخواندم برای مغزم هم خوب بود، مغز بخورم .. اثبات نکته ص 23 را میخواندم که فکرم رفت سراغ خانه عشق و زندگی خودم و احسان .. خدایا شکرت .. چند کلامی با خدا صحبت کردم و یادم افتادم اثبات نکته ص 23 بودم .. صاف نشستم .. پاهایم را دراز کردم و جزوه را گذاشتم روی پایم، لامصب سنگین بود .. نکته را در ذهنم مرور میکردم که نگاهم افتاد به ناخن بزرگ پای چپم .. یادم افتاد آن تابستانی را که رفتم کوه و کفشم تنگ بود –البته بعد متوجه شدم که تنگ بوده- و ناخنم سیاه شد و افتاد و ...

خب کجا بودم ؟ اها .. صفحه را ورق میزنم و به خواندن ادامه میدهم .. به مثال فلان صفحه فکر میکنم که چشمم به لیوان لب تشنه روی میز می‌افتد .. بلند میشوم و لیوان را داخل سینک میگذارم و غذا را هم میزنم و لیمو عمانی میشورم ..

”حالا یه امروز که خونه ام بهتر نیست آرایش کنم؟” پای دراور میروم و یک نموره آرایش میکنم .. باز بر می‌گردم پای درس .. قبلش تا یادم نرفته به احسان اس ام اس  میزنم و لیست خرید میدهم ..

ساعت سرخوشانه می‌دود و من هنوز به یک سوم قرار درسی‌ام با خودم نرسیده‌ام .. میخوانم و خدا را شکر میفهمم چه میخوانم و پیش میروم .. این بین ماشین لباسشویی را هم راه می‌اندازم .. برنج هم خیس میکنم ..

یادم می‌ا‌فتد قرار بود امروز کابینـــه رای. اعتمــاد بگیرد .. تی وی را روشن میکنم ولی میبینم خبری نیست و اشتباه می‌کردم .. دختر خوبی هستم و کانال ها را عوض نمیکنم و تی وی را خاموش میکنم و باز خیمه میزنم روی  جزوه ..

نتیجه این همه زحمت! می‌شود یک فصل و 60 تست .. که با بی دقتی تمام زده می‌شود و یا راه حل درست است و جواب آخر غلط، یا راه حل نصفه درست است .. یا کلا حواسم نبوده و سوال را خوب نخوانده‌ام و جوابم سووت زنان دور می‌شود !!

و حالا .. این منم! قاصدکی خسته :)) که دو فصل با تست هایش از برنامه عقب است ..

 

 

.

هفته قبل یک تیاتر مذهبی دیدیم .. همراه با سید. خندان .. رئیس ج ـمهور چند دوره قبل ..



نظرات 14 + ارسال نظر
آتا 21 مرداد 1392 ساعت 13:01

چقدر شبیه منه درست خوندت قاصدک.یک زمانی ان وقتها که دانشجوی لیسانس بودم و یا حتی وقتی دانشجوی ارشد بودم اگر روی سنگ می نشستم تو اوج شلوغی بازهم میتونستم درس بخونم. یعنی ادمی بودم که کافی بود بخوام بخونم. ولی الان نمیشه. الان از ساعت 10 صبح میگم شروع میبینم ساعت 12 ظهر شده ومن دارم راه میرم چایی میخورم و با خودم حرف میزنم. دیوانه نیستم ها، عادت دارم بلند فکر کنم بلند راه حل بدم و راه برم همراه با چایی.
درست میشیم. نگران نباش. بلاخره انقدر این سر میخوره به سنگ تا درست بشه

:دیییی
اتفاقا منتظر بودم ببینم چی برام کامنت میذاری :دییییییی
وای خدا نکنه سرمون به سنگ بخورم -قاصدک که داره سرانگشتانش رو می جوه- ایشالا به خودیه خود دخترای خوبی بشیم و خوب درس بخونیم :)

سیندخت 21 مرداد 1392 ساعت 13:57

چه دیروز ِ خوبی داشتی... مهم اینه فصل اولُ با 60 تا تست خوندی... آرایش کردی، فکر کردی، مغز خوردی، غذا پختی... مهم اینه...

واقعا خوب بود .. خونه بودنم خوب بود ..

لوتوس 21 مرداد 1392 ساعت 17:10 http://khaneh-del.blogsky.com/

کلی خندیدم یاد خودم افتادم

عجب ! پس فقط من این مدلی نبودم !
همسر که بدتر از من !
درس خوندنش داستان داره
خودش میگه هر وقت خوابم نمیبره یه کتاب بده دستم تندی می خوابم !

خب میبینم که همه عاشقانه درس میخونیم :دیییییییی

بانو 21 مرداد 1392 ساعت 18:01 http://heartplays.persianblog.ir/

یه جا خوندم موقع درس خوندن حتی پرزهای قالی هم برامون مهم می شن.. :دی

آخ چه خوب گفتی :دییی
اگه بدونی من چه خاطراتی رو مرور میکنم ..

آمارین 21 مرداد 1392 ساعت 18:27

خسته نباشی. ادم وقتی درس میخونه زمین و زمان براش جذاب میشه.

میشه واقعا .. اصلا همه دنیا رنگ و بوی دیگه ای میگیره :دیییییی

میترآ 21 مرداد 1392 ساعت 20:39 http://mitra-1993.blogfa.com

وااای دقیقاااااا!
نمی دونم چرا آدم موقع درس خوندن فکرش همه جا میره! اصلا فکر و خیال موقع درس خوندن یکی از لذت بخش ترین تفریحات منه!
شایدم دلیل موفق نشدن تو کنکورم همین فکرو خیال وسط درس خوندنام بود! :(

:دییییییی
اره میدونم چی میگی .. البته من از حواس پرتم شاکی میشم ..
خب تمرکز خیلی مهمه میترآ جان .. ایشالا نتیجه نهایی برات خوب میشه :)

زهرا 22 مرداد 1392 ساعت 07:24 http://zizififi

ببخشید کامنت من کو پس؟؟؟؟
کلی نوشتم که....نیستش که....
خلاصه اش این بود که مدل درس خوندنت مدل نماز خوندنه منه...یعنی وقتی می خواهم نماز بخونم همه کارهایی که باید بکنم و همه کارهایی که کردم تو همون ۵ دقیقه تو ذهنم مرور میشن ...اصلا من یه همچین ادم بیخودی هستم

من کامنتی غیر از این نگرفتم زهرا جان ..
الان شما یکی رو به من نشون بده نماز خوندنش جور دیگه ای باشه ! -قاصدکِ شرمنده-

ستاره 22 مرداد 1392 ساعت 08:33 http://www.marpichezendegi.blogfa.com

مشکل سخت بودن درسی هست که داری می‌خونی، می‌دونی که؟!
من وقتایی که مرخصی می‌گیرم و خونه‌ام از قبلش کلی انرژی دارم ولی بعدش میم کار خاصی هم نکردم و عذاب وجدان می‌گیرم از بطالت اون روزم!!! به نظرم کار در ما حل شده و جزئی ار وجودمون(حالا این کامنت چه ربطی به درس خوندنت داشت، بماند)

نه بابااااااااا .. بابا بچه صنایعی .. من داشتم احتمال میخوندم .. خیلی هم ناسلامتی این فصل های اول رو مسلطم :دی
حالا بذار وقت تحقیق برسه بعد :دییییییی
میفهمم چی میگی .. ولی من واقعا از خونه بودنم لذت بردم ..
پس نشون میده کار در من حل نشده خیلی .. اصولا من حلال خوبی نبودم :چشمک

آلما 22 مرداد 1392 ساعت 09:49

ماهیت درس خوندن همینه

میدونی یکی از آرزوهام چیه؟ اینکه دو ساعت پشت سر هم با حضور قلب درس بخونم .. بلاانقطاع :دی

مژگان یک دنیا عشق 22 مرداد 1392 ساعت 12:15

خسته نباشی بازم خوب بوده که:)
من فقط صبح خیلی زود درس خوندنم میاد.بنابراین بخاطر زجری که از بیخواب شدنم کشیدم شش دنگ حواسمو میدادم به درس تا بخونم تموم شه بره
انقد خودتو درگیر برنامه ریزی نکن.مهم کیفیت درس خوندنت.همونی که میخونی رو خوب و دقیق بخون

ممنون بابت تشویق :)
من تا وقتی تحت مدیریت مامانم بودم صبح که چه عرض کنم، نصف شب بیدار میشدم و درس میخوندم .. الان الویت با خوابه .. بعد اگر وقتی پیدا شد درس !
احسان مدیر مهربونیه .. سخت نمیگیره :چشمک

شکیبا 22 مرداد 1392 ساعت 16:22


وصف الحال من بود

:دیییی

avaz 22 مرداد 1392 ساعت 23:47

hamishe mikhooonametaa

:بووس

وای قاصدک چقد خندیدم!
حوصله داااااااااااااااااااری بابا
بی خیال درس :(

:دیییییی
.
غصه نداشته باش :(

لیندا 25 مرداد 1392 ساعت 00:32

منم همیشه موقع درس خوندن این اتفاقا واسم میفتاد به اضافه اینکه در نهایت بدون نتیجه خابم هم میگرفت

من که کتاب دستم میگیرم خمیازه هام شروع میشه .. :دیی
ولی باید دختر خوبی باش و با خودم ! مبارزه کنم :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد