روزگار هم احمق است .. مثل خیلی از آدمها ..
درست وقتی تنهایی لحظه مرگ توست .. دست عزیزت را میگیرد و میبردش .. شده تا یک قدم آنطرفتر .. و یک لگد حواله احساس تو میکند و تو پرت میشوی در چاه تنهایی ..
درست وقتی دلت چلچراغ احساس میخواهد .. برق میرود .. و تو میمانی و احساسی که لمس شدنی نیست ..
درست وقتی نباید .. ”باید” قد علم میکند ..
.
عجب دنیای وارونهای ..
لعنت یعنی چه؟ اگر یعنی تمام حرفهای بد، پس لعنت نثار این روزگار و ساز ناکوکاش ..