سفره کلمات را باز میکنم .. در بشقاب هر کسی چیزی میچینم .. بررسی میکنم .. چک میکنم .. سبک و سنگین میکنم، رنگ و لعاب کنار هم بودن کلمات را ..
گاهی کلمهای را حذف میکنم و چیزی دیگر به جایش میگذارم .. بلکه با کل محتویات بشقاب هماهنگتر باشد .. خوش طعم باشد .. مزه شور و ترش و شیرینی کنار هم بنشیند .. و مبادا ظرفی طعم تلخی بدهد ..
میچینم و برمیدارم .. میچینم و برمیدارم .. و باز هم .. و باز هم ..
.
خسته شدم .. بس که چیدم و فکر کردم و چیدم ..
خسته شدم .. بس که با همه وسواسم .. طعم حرفهایم را دوست نداشتی ..
خسته شدم .. بس که طعم و ظرفی که پیش رویم گذاشتند باب دلم نبود ..
همه ظرفها .. همه کلمهها .. مال شما ..
.
من حرفهایم را در چشمهایم میریزم .. سرریز که میکنند .. زلال و پاک .. پایین میچکند .. حرفهای من .. اشکهای من است ..
حرفهای من .. همین هاست که گوشه چشمانم .. فشرده و ملتهب و بی قرار .. منتظــــــــــــــــرند .. نگاهی به نگاهم بیندازی ..
تا .. جــــاری شوند ..