کنج ِ دنج

گاه نگار

کنج ِ دنج

گاه نگار

566


قاصدک داره به روزهایی فکر میکنه که موانع از سر راه بر داشته میشن .. و او به راحتی .. تصمیم میگیره و برنامه جدیدی برای روزهای عمرش میریزه ..

قاصدک ایمان داره اون روزها نزدیکند ..

.

دیشب .. درسته جزوه روی زمین ولو بود .. درسته مداد نوکی قرمز کنارش نشسته بود .. به انتظار قاصدک .. تا بره و چند خطی به معلوماتش اضافه کنه .. درسته کم کاری .. هر لحظه توی فکر و روان قاصدک سرسره بازی میکنه .. ولی قاصدک دیشب میل داشت خانم خانه عشق باشه .. ظرف بشوره و لباسهای شسته شده را .. مرتب و یکدست .. تا کنه .. چای دم کنه و دو لیوان برای عشقش بریزه و یک لیوان برای خودش .. و گوش به مسابقه رادیویی 100% .. با عشقش چای بنوشند .. بادمجان پوست بگیره و توی آب نمک بذاره .. و سیب زمینی ها را درشت خرد کنه .. تا بعد از سرخ شدن .. زیادی خشک نشه و باب میل آقای خانه باشه .. پلو را توی پلو پز بذاره .. تا ته دیگش ترد و خوشمزه بشه .. و به عقیده آقای خانه، خوب دم بکشه .. و قورمه سبزی مانده از شب قبل را گرم کنه .. و سفره کوچک و صمیمی‌ای بچینه .. درست روبروی قاب پنجره‌ای که به سریال پژمان باز میشد ..

..

قاصدک .. گاهی دوست داره روزها جور دیگه‌ای بگذره .. جوری که باید ..

گاهی دوست داره کار بی روح این روزهاش رو ببوسه و کنار بگذاره .. و موتور خلاقیتش را روشن کنه .. البته بعد از 18 بهمن امسال ..

دوست داره به ازای ساعتها خرج کردن عمرش در شرکت حقوق نگیره .. دوست داره برای فکر و ایده‌اش .. و برای تازه‌هایی که وارد کار میکنه .. دستمزد بگیره .. اونقدری که باید .. دوست داره وقتش را خودش تنظیم کنه .. دوست داره کمی از روز را خانم خانه عشق باشه .. با رویی باز و حس و حالی عمیق .. نه فقط از سر وظیفه ..

قاصدک .. دوست داره گاهی فرصت داشته باشه عمیق خودش را در آیینه نگاه کنه .. تا زودتر دست بکار بشه .. و درست .. چند روز مانده تا سی و یک سالگیش .. خطهای ریز زیر چشمش را نبینه ..

قاصدک .. دوست داره سفت و سخت و محکم .. مقابل این سیل روان روزمرگی بایسته .. کمی هم شکست مهم نیست .. ولی بایسته و حتی خلاف جهت حرکت کنه .. تا شاید .. درست لحظه‌ای که نفس آخر را میکشه .. از خودش راضی باشه .. و با لبخند چشم ببنده .. البته بعد از صد و بیست سال :))

 


 

                                                                    قاصدک ..

                                                                    سه قدم مانده تا سی و یک سالگی !




 

نظرات 5 + ارسال نظر
دخملی 12 آبان 1392 ساعت 14:19

من هم چقدر به این کاری که میگی و این روزایی که اشاره کردی نیاز دارم...

کاش زوتر برسه این روزها ..

لیندا 13 آبان 1392 ساعت 00:23

قاصدک جون این قالبت یه طوریه انگار تاریخ و روز و ساعت رو درج نمیکنه تو پست . نه ؟
اینجوری من از کجا بدونم پستتو کی نوشتی ؟
راسی سه روز مونده به سی و یک سالگیت مبارک

وای لیندایی فکر کنم خودم اشتباهی حذفشون کرده ام ..
قالب رو باید عوض کنم کلا .. چون قسمت نظرات هم با قالب قبل هست ..
هنوز قالبی پیدا نکرده ام .. ولی چشم حتما .. به نسیم عزیزم هم قول داده ام .. چشم ..
مرسی عزیزم ..

اطلسی 13 آبان 1392 ساعت 08:36

خیلی مبارک باشه سالگرد عقدتون ببخشید من دیر رسیدم نبودم اخه
خانم خونه عشق بودن بهتراز برنامه اقای همساده ست:دی

مرسی عزیزم ..
سفر خوب بود؟
آره موافقم .. عملی شدن برنامه آقای هسماده رو هم می سپریم به خودش :دی

زهرا 13 آبان 1392 ساعت 09:48

وای که چه خوبه ادم گاهی زن خونه باشه فارغ از دغدغه هایی که داره ...حسابی از روزی که داشتی و قرمه سبزی که خوردی لذت بردم.به به به

آره واقعا ..
این روزهام اینقدر بیرون از خونه میگذره که توی خونه یه آدم ماشینی شده ام ..

اطلسی 13 آبان 1392 ساعت 12:12

مرسی تو خوبی عزیزم؟ازین هفته باید شروع کنم دوباره...میترسم اما!
تو در چه حالی؟برنامه هات روی غلطکه!>؟

ایشالا نتیجه خیلی خوب و راضی کننده ای میگیری ..
نه خیلی روبراه نیست .. ولی چه میشه کرد ..
ایشالا نتیجه خوب باشه :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد