قاصدک داره تند و تند مطالبی که باید امروز بگه رو مرور میکنه ..
براش دعا کنید خودش و شما رو :) سربلند کنه ..
اگر فرصت بود میاد و بیشتر مینویسه .. ایشالا ..
یه اعتراف میکنم .. پیش خودمون باشه .. این قالب رو یه جورایی دوستش دارم .. صمیمیتره .. نیست؟!
قاصدک ..
8 قدم مانده تا سی و یک سالگی!
آستینم سولاخ – دقیقا همینی که میگم- شده .. نمیدونم از کی .. همین چند ثانیه پیش که رفتم شالم رو مرتب کنم و ببینم در این لحظه چه شکلی هستم، همین که دستم رو بالا بردم .. دیدم قسمت آرنج لباسم سوراخ شده ..
بعد فکر کنید مانتوی رنگ خاکی تنمه .. و زیرش بلیز سرخابی .. یعنی لی لی لی لی لی لیییییییییی ..
بعد هیچ روپوش و ژاکت و رویهای همراهم نیست تا توی این گرمای شرکت .. به بهانه اینکه سردم شده بپوشم ..
بعد فکر کنید امروز اینجا از در و دیوار مهمون میباره .. یعنی میباره ها ..
رسما آبرومندانهترین کاری که میتونم بکنم اینه که برم از سر خیابان یه مانتو بخرم و بپوشم و برگردم شرکت ..
خدایا .. باز شکر میکنم که امروز من برنامه آموزش ندارم .. و الا با یه آستین سولاخ باید میرفتم جلوی چشم مردم درس میدادم .. یعنی خدایا مرسی که لطف کردی و این آستینم امروز سولاخ شد ..
.
فقط هی دارم مرور میکنم .. وقتی دست به سینه ایستاده بودم .. دیدم یکی دو تا از این مهمونا عجیب نگاه میکردن .. میگم نکنه این تقابل رنگ سرخابی و خاکی براشون جالب بوده؟
رنگ بلیزم هم چندان آبرومندانه نیست .. حداقل آستین ها رو تا بزنم بره تا بازوم ..
ای امان از این قدرت جذب .. همین دیروز پریروز بود به مانتوی نو فکر میکردم .. نمیدونستم قدرت جذبم چه مانتو سولاخ کنی شده ..
ای امااااااااان ..
قاصدک ..
8/5 قدم مانده تا سی و یک سالگی !
همسرم راست میگفت .. درست میگفت .. وقتی گفت گاهی خط کشی هستی که همه چیز را اندازه میزنی ..
بابا راست میگفت . وقتی میگفت سخت میگیری .. وقتی میگفت همرنگ شو .. بیخیال شو ..
مامان راست میگفت .. وقتی میگفت حساسی .. زیاد حساسی .. بگذر .. گوش نکن .. نبین ..
همه راست میگویند .. همه درست میگویند ..
کاش حتی اگر خط کش هستم .. از آن خط کشهای دوران بچگی بودم .. که آنقدر منعطف بودند که دور دست حلقه میشدند .. کاش مداد رنگی 24 رنگ دوران بچگی بودم .. که هر رنگی در من پیدا میشد .. کاش گاهی نمیدیدم و نمیشنیدم .. کاش مثل یکی از این ابزار کارم نبودم .. که دقیق اندازهگیری میکنند .. و کم و زیاد هر چیز را به رویت میزنند .. کاش .. کاش خودم بودم .. حتی اگر همیشه خودم بودم هم خوب بود .. همانی بودم که میشناختمش .. حداقل از خودم متعجب نمیماندم ..
کاش دیوار نبودم .. یا اگر دیوار بودم .. بدون در نبودم .. که این روزها دیوار وجودم لرزان و نامطمئن .. در آستانه ریزش است ..
.
به خود میگویم .. قاصدک! آدمها سیستمهای دور و برت نیستند .. که از ابتدا برنامه ریزی شده باشند و اگر خلاف برنامه رفتاری از آنها سر بزند .. از رده خارج شوند .. یا پیغام خطا بدهند . و نیازمند تعمیر باشند ..
ادمها .. ناشناختههایی هستند که هر لحظه به یک شکل و شمایل احساسات و درونیاتشان را آشکار میکنند ..
آدمها .. زیباییشان به همین است قاصدک .. که حتی ندانی از الف تا ی وجودشان چیست .. که حتی نتوانی بخوانیشان .. که انتظار هر چیز را بکشی .. که اصلا انتظار نکشی .. نمیفهمم دختر جان .. اصلا چرا باید انتظار چیزی را بکشی .. خودت باش .. همان قاصدک .. همان همیشگی .. بی توجه به رفتار و گفتار بقیه .. بی توجه به روزگار.. به دنیا ..
آنقدر بزرگ باش که نه غمت وابسته به کسی باشد و نه شادیات ..
تغییر کن .. برای داشتن آرامشی که لایقش هستی .. و برای تامین آرامش کسانی که عاشقانه به وجودت پیوند خوردهاند ..
تغییر کن قاصدک ..
قاصدک ..
9 قدم مانده تا سی و یک سالگی !
باز صحبت درامد کم و مخارج بالا بود ..
گفت خسته شدهام ..
و من این خستگی رو میفهمیدم .. ماجرایی ادامه دار و بیپایان ..
گفتم دو راه داریم برای اینکه این مسئله حل بشه .. یا کارفرما تغییر کنه و دستمزد و حقوق ما را بالا ببره .. یا ما تغییر کنیم و فکری به حال خودمون کنیم .. وگرنه این ماجرا تا ابد همینطور باقی میمونه ..
.
میخواستم بگم .. عزیز من .. هیچ کس خودش رو مسئول رفع خستگی من و تو نمیدونه .. اگر میتونی .. دست روی زانوهات بگذار و بلند شو .. اگر نمیتونی .. نه! .. نتونستنی وجود نداره .. تو میتونی .. پس دست روی زانوهات بگذار و بلند شو ..
.
هی زمستون! نخوری آبان دوست داشتنی من رو .. بذار آبان بودنش رو با همه وجودم حس کنم .. به وقتش نوبت دی و بهمن هم میرسه !
قاصدک ..
10 قدم مانده تا سی و یک سالگی !
رفت دنبال علائقش ..
اخم بقیه را با لبخند جواب داد ..
اشک و آه مادر را تاب آورد ..
و در برابر هر احساس کنترلگری، ایستاد !
.
اولویت اولش پول نبود، حرف مردم نبود .. بالندگی بود .. رسیدن به کمال بود .. مبارزه با موانع بود .. مطرح شدن بود .. کشف و کنکاش خودش بود ..
هر چه بود .. اولویت اولش پول نبود، حرف مردم نبود ..
حالا .. هزار بار شکر .. هم هر چه میخواست به سویش روانه شده .. و هم پول .. و هم حرفهای رنگارنگ مردم ..
.
من .. – جسارت اعترافم خشکید -
.
سی و یک سالگی .. دیر است برای تغییـــــــــــــــــــــــــــر؟ آیا؟؟
.
آه! راستی !
این منم ..
قاصدک..
11 قدم مانده تا سی و یک سالگی !