خودم نشستهام .. ولی قلبم انگار از مسابقه دوی سرعت برگشته .. نفس زنان و طپنده ..
حس بدی هست .. دوست دارم کف دستهام رو بذارم روی قلبم و فشارش بدم .. تا از هیجانش کم بشه ..
گفتم هیجان؟ چه عجیب .. کدوم هیجان .. وقتی نشستهام و در ظاهر، آروم لحظهها رو میگذرونم ..
.
این روزها .. وقتی به خودم میام .. میبینم با دندانها به جان پوست لبم افتادهام .. یا با ناخنها .. به جان پوست کنار ناخنم ..
عجب رفتارهای دور از ادبی ..
.
دیشب مهمونی بودم .. یک جمع خانمانه .. وقتی مامان گفت دعوت شدی .. و وقتی گفتم درس دارم، خیلی وقته درست نخوندهام .. برای اولین بار در طول عمر دخترش بودن، بهم گفت بیا! حال و هوات عوض میشه .. و این یعنی یک دنیا حیرت .. مادری که اونقدر روی درس بچههاش حساسه .. که اگر میِشد .. اگر میتونست .. هر شبانه روز را از 24 ساعت را به 72 ساعت تبدیل میکرد .. تا بچهها بیشتر درس بخونن ..
.
حیف که بار منفی داره گفتن “حالم خوب نیست” .. و الا میگفتم “حالم خوب نیست” :))
.
شوخی کردم .. خوبم .. بهتر هم میشم ..
امیوامر الان بهتر باشی دخترک .چرا قلبت ؟! چی شدی دوستم؟!
نمیدونم واقعا ..
چند وقتی هست دچار طپش قلب میشم ..
روزهایی که آروم نیستم ..
از ترس کامنتا خودت سریع گفتی شوخی کردم :)))
میترآ جان قبل از باز کردن صفحه داشتم بهت فکر میکردم
منم تپش قلب دارم ...نباید به هیچ عنوان استرس داشته باشی ...غذای چرب اصلا ...غذای تند به هیچ وجه ....چای و نسکافه ابدا ....
من دقیقا یادم نیست از کی این حالت رو دارم ..
ولی شدیدترین وقتش، چند ماه قبل بود .. حدودا آخرای مهر .. عصبی شده بودم و حس میکردم قلبم داره می پره بیرون از سینه ام ..
این چند روز هم باز طپش قلب رو دارم .. کم و بیش ..
.
مرسی مهربون از توصیه هات