کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

609


دوشنبه برود و سه شنبه بیاید و برود و چهارشنبه بیاید و برود و پنجشنبه و جمعه و کمی از شنبه‌ی بعد بیایند و بروند .. نوبت تولد روزهای عجیبی می‌رسد .. عجیب برای من .. روزهایی که کاش معجزه‌وار .. تمام ناشدنی باشند .. تا وقتش برسد ..

از 28 دی نیستم .. شرکت نیستم .. بهتره بگویم نخواهم بود .. یا پشت میز گرد کنج سالن خانه عشق نشسته‌ام .. یا پشت یکی از میزهای یکی از سالن‌های مطالعه شهر، جایی که هنوز درگیر طرح زوج و فرد خانمها و آقایان نشده باشه .. با چند صد صفحه کتاب .. با چند هزار تست .. قرار ملاقات دارم .. ملاقاتی حساس و مهم ..

میروم تا 19 بهمن .. که اگر خدا خواست و فرصتی برای زنده بودن بود .. باز بیام و روی این صندلی نارنجی گوشه شرکت بنشینم .. اینبار پر انرژی .. برخلاف این چند ماه گذشته ..

در طول این مدت حتما دسترسی به نت دارم .. ولی خودم این امکان را از خودم دریغ خواهم کرد .. میل دارم در قرنطینه کامل باشم .. نه فقط برای درس خواندن .. که برای یک تغییر .. برای یک فرصت .. برای یک بازسازی ..

گوشی همراه سفید رنگم را کم‌کارتر از همیشه عمرش نگه می‌دارم .. فرصتی برای سکوت و تمرکز می‌خواهم ..

حس ورزشکاری را دارم که بعد از یک دوره مصدومیت طولانی .. بدنش افت کرده و تمرین‌های سخت و نفس گیر برایش تجویز کرده‌اند تا به روزهای اوج برگردد .. “اوج” ای که خودش برای خودش به تصویر کشیده .. که همین جا روی زمین هم حتما جا برای او هست ..

دوست دارم 20 روز نفس گیر و هیجان انگیز را پشت سر بگذارم .. دوست دارم همه سلول‌های وجودم را درگیر این رقابت کنم .. و به یمن 20 بودن این روزها .. نتیجه‌ای 20 بگیرم .. نه که نتیجه‌گرا باشم .. که شاید همین حرکت و همین پویایی تمام چیزی هست که میل دارم داشته باشم ..

این 20 روز بگذرد و روز 17 بهمن .. صبح یا عصر را نمیدانم .. روز 17 بهمن .. مداد مشکی پررنگ و پاک کن و اتود قرمز رنگ و یک خودکار را بگذارم داخل جامدادی مشکی رنگ .. مانتوی مشکی‌ام را بپوشم .. با کاپشن سفید .. و چندتایی آبنبات ترش توی جیبم بریزم و احسان جانم .. قرآن را بالای سرم بگیرد و من بگذرم .. از روزهایی که باید ..

برای رسیدن به هدف زمان تعیین نمی‌کنم .. امسال باشد یا سال بعد یا بعدترش را نمی‌دانم .. مهم “هدف”ای هست که برای خودم تعریف کرده‌ام .. پس ارامش دارم و می‌دانم همه دنیا برایم بهترین‌ها را می‌خواهند و نتیجه حتما بهترین حالت ممکن است ..

.

دقیقا دلیل بغض حالایم را نمی‌دانم .. حسرت گذشته را نمی‌خورم .. فقط به آینده امید بسته‌ام ..

.

روزهای سَرسَری بودنم در حال اتمام است .. بعضی‌ها روزهای جدیت را از 18 سالگی به بعد شروع می‌کنند .. من با کمی تاخیر .. از این سن و سال .. مهم نیست .. مهم پی بردن به اهمیت روزهاست .. و اهمیت زنده بودن ..

دوست دارم چنان از تار و پودم کار بکشم که کهنگی و انفعال بروند که بروند که بروند ..

.

مهم نیست رقبا چه کرده‌اند .. رقابت اصلی من با خودم است .. و اصلی‌ترین رقیبم .. خودم هستم .. باید بلند می‌شدم و گرد و غبار چند سال را می‌تکاندم .. بلند شدنم محکم و با صلابت نبود .. زانوهایم سست شده بودند .. کمرم از کم کاری‌ها آسیب دیده و خمیده بود و مغزم خوب فرمان نمی‌داد .. ولی دلخوشم به همین چند قدم حرکت .. به همین شروع ..

.

برایم بهترین‌ها را بخواهید .. لطفا :))



نظرات 12 + ارسال نظر
شقایق 23 دی 1392 ساعت 08:24

البته ک برات بهترین ها رومیخوایم و ی دنیا انرژی مثبت رو روانه ی روح دوست داشتنیت میکنیم .
با خبرای خوب برگردی عزیز دلم :)

مرسی مهربون :)

ایشالا با خبرای خوب برمیگردم .. به امید خدا ..

خانم خانما 23 دی 1392 ساعت 09:06

عزیزم...دیدمت که با مانتوی مشکی و کاپشن سفید از زیر قرآن رد شدی و رفتی...
موفق میشی..مطمئنم...
دلم برات تنگ میشه..زیااااااد

بغضی شدم از محبتت عزیزم .. خدا حفظت کنه ..

مرسی .. واقعا مرسی ..
منم خیلی زیاد دلم برات تنگ میشه .. می بوسمت ..

آمارین 23 دی 1392 ساعت 12:32

امیدوارم موفق باشی.
وقتی تو و اطلسی از درس خوندن و امتحان میگید یه جوری میشم. اینکه بعد از اینهمه سال هنوزم به درس خوندن علاقه دارید. نه که بدم بیاد. نه الانم عاشق رشته م هستم و اینکه برم ادامه ش بدم. اما اونقدر از امتحان میترسم و استرس کشیدم و ازار دیدم که قید ادامه ی درس رو زدم

ممنونم ..
می‌فهمم عزیزم .. منم ترم آخر لیسانس خیلی استرس داشتم ..

اطلسی 23 دی 1392 ساعت 13:31

عزززیزممممممممممممممم بغضی شدم از نوشتت...حست کردم تمام و کمال...یخ کردم!!
ایشالا ایییشالا نتیجه میگیری...
چه ارامشی داشت کلماتت
موفففق باشیییییییییییییییی
اینجا بودی محکمممممممممم فشارت میدادم و میبوسیدمت ازین همه اراده

خب آخه ما هدفهای شبیه هم داریم عزیزدلم .. معلومه خوب متوجه منظورم میشی

ایشالا ..
مرســــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
.
وای دعا کن بیایم .. انقدر دلم مشهد میخواد ..
قربون تو دوست مهربونم ..

زهرا 23 دی 1392 ساعت 14:47

عزیزم دعای خیرم بدرقه راهت
دلمون تنگ میشه
اما خب میدونم الان هدفت از همه چی مهمتره
موفق باشی گله من

مرسی واقعا ..
منم دلم تنگ میشه براتون ..
مرسی زهرا جان .. برام دعا کن دوستم ..

لوتوس 23 دی 1392 ساعت 16:51 http://khaneh-del.blogsky.com

اگر خدا آرزویی را در دلت انداخت ، بدات توان رسیدن به آن را در تو دیده است .

تو می تونی قاصدک جان
بهتریت ها در انتظارته
آفرین به این اراده

لوتوس میدونی چقدر این جمله رو دوست داشتم؟
ممنون از این یادآوری و این تلنگر به موقع عزیزم ..
.
مرسی از مهربونیت ..
می بوسمت ..

غزل 23 دی 1392 ساعت 20:55 http://ghazal777

ح-تما موفق میشیییییییییییییییییییی عزیزمممممم
مواظب خودت باشششششش

عزیزمی غزل جان ..
حتما مراقب خودم هستم ..
تو هم مراقب خودت و پسرت و همسرت باش ..
می بوسمت ..

دخملی 24 دی 1392 ساعت 00:11

واییییییییی قاصدک جونم دیدمت که با همون مانتوی مشکی و کاپشن سفید از سر در دانشگاه تهران وارد شدی و رفتی به سمت کلاس..
مطمئن باش دوست خوب و با اراده ام

دخملی جانم ..
مرسی از مهربونیت .. از لطفت .. می بوسمت ..

عزیزممم با تمااااااامممم وجودمممم برات آروزهای خوبو پر از موفقیت می کنم:) آفرین به ارادت و تصمیمت و برنامه ریزیت :) قابل تحسینه:)

مرسی مهربانوی عزیزم ..
تو همیشه برای من نشانه اراده و سرزندگی بودی عزیزم ..
ممنونم ازت ..

امیدوارم با بهترین خبرها شادمون کنی.
برات بهترین ها رو از خدا می خوام.
مطمئنم خدا هم اراده و تلاشت رو با بهترین اتفاقات پاسخ میده.شک نکن.

مرسی دوستم :)
مرسی واقعا از لطفت .. از مهربونیت ..

پرنیان 25 دی 1392 ساعت 09:08

عزیزم ایشاااالا که موفق میشی!! مطمئنم..

برای تو که اینقدر ماهی ..
ایشالا ..

میترآ 25 دی 1392 ساعت 17:23

انشالله که نتیجه هر چی میشه تو از خودت راضی و خوش حال باشی که این بهترین موفقیته! برات دعا میکنم :)

ایشالا همینطور باشه ..
ممنون از مهربونیت میترآ جان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد