شده تنه زندگی .. و من نیلوفرانه دورش حلقه میزنم و تاب میخورم و بالا میرم ..
.
صبح .. تخت را به قصد شست و شوی دست و صورت ترک کردم ..
وقتی برگشتم .. دیدیم روی تخت نشسته .. خستگی تمام نشدهی کار این چند وقت از همون فاصله هم دیده میشد ..
حوله را برداشتم و رفتم سمت اتاق .. بلند شد و رفت تا دست و رویش رو بشوره ..
برگشت .. حوله را برداشت .. بدون بوسه .. بدون شیطنتهای خاص خودش ..
در یخچال رو باز کردم و چند قاشق استانبولی برداشتم برای کفترا و گنجشکها .. ظرف آبشون رو پر کردم و در صافترین حالت ممکن روی خاک تلنبار شده گلدون ِ آویزون از نرده بالکن گذاشتم ..
کمی آرایش کردم ..
پای لپ تاپ نشسته بود و احتمالا فایل کارهای تکمیل شده را روی فلش میریخت ..
قرار بود زودتر راه بیفتیم ..
توی راه ساکت بودیم .. خبری از رویا بافی و شیطونیهای هر روزه نبود ..
وقتی ساکته .. وقتی خستهاس .. خالی میشم .. ته میکشم و به گل میشینم ..
سر راه پیاده شدم تا شاید زودتر بره و به کارهاش برسه ..
.
چند بار .. به بهانههای مختلف شمارهاش رو گرفتم .. صداش خشک و خسته بود ..
.
چند دقیقه زودتر رسیده بودم سر خیابان .. از دور دیدمش که سوار بر قلدر نزدیک و نزدیکتر میشد .. توی نگاهش خنده نبود .. ابروها گره خورده .. سفت و محکم .. بالای نگاه جدیاش نشسته بودن ..
.
کوبیده شدن جاعینکیش به زانوم رو بهانه کردم و صحبت را شروع کردم .. دلم میخواست بهش بگم خوش به حالت .. که بلدی چطور باشی .. وقتی من خسته و بیاعصاب میام .. بگم خوش به حالت .. که میتونی حالم رو تغییر بدی .. من رو برداری و ببری یه طرفی .. تا تازه بشم .. برام بستنی بخری .. سر راه کباب بخری .. برسیم خونه و بیای همهی من رو توی بغلت جا بدی و محکم فشارم بدی .. تا بیاعصابیهام اشک بشن و بریزن و سرشونههات رو خیس کنن .. و بعد مثل گل باز بشم و دوباره نیلوفر بشم و دورت حلقه بزنم و همه چی تموم بشه ..
.
وقتی خستهای .. یه کم هم بد قلقی .. از خیلی راهها میام و به در بسته میخورم .. توی صدات .. توی نگاهت .. یه چیزایی هست که دست و بالم رو میبنده .. هی توی دلم باهات قهر میکنم و باز آشتی میکنم و تو حتی نمیدونی من چی میکشم بین این قهر و آشتیها ..
حس میکنم فکر میکنی من مقصر همه خستگیهاتم .. دلم میگیره .. چطور بودن رو بلد نیستم .. و دلم میمیره تا بین خستگیهات .. یه راه باز کنم و بیام و برسم به تو .. و به خیال خودم .. بهت ثابت کنم من مثل بقیه نیستم .. من جای بقیه نیستم .. من نیلوفر تو ام .. عشق تو ام .. همخونه تو ام .. زن ِ تو ام .. من خستگیهات رو میبینم .. میفهمم ..
.
عزیزمممم.
امیدوارم ک این خستگی ها تمام شه و دوباره احسان جانت حالش رو به راه روبه راه شه ....
مرسی دوستم .. ایشالا :)
این تفاوت ما زنها با مردهاس
اونا تو خستگیهاشون ساکت میشن و گاهی دلشون میخواد به پر و پاشون نپیجی و اتفاقا بذاری برای خودشون باشن
در این حد که غذا براشون آماده کنی و محیط خونه رو زنده نگه داری
یا یه خوراکی ای که دوست دارن درست کنی خیلیییی هم خوبه
بیشتر از این نیازی نیست، وقتی میدونی ناراحتی و بدقلقلی مال کار زیاده و مال فکرای مردونه باید با تم زنونه محیطو تلطیف کنی
همین....
خودشون درست میشن
زندگی مشترک اینقدر ریزهکاری داره که هنوز مونده تا خیلی چیزها رو یاد بگیرم ..
مرسی عزیزم ..
با همه وجود نوشته هات رو درک کردم
عزیزممم مدل تمام آقایون همینه و مدل ما هم در برابر همشون تقریبا همین :)
خیلی خوشگل نوشتی :)
..
و متشکرم
دقیقا همین طوره که نوشتی
ذات مرد همینه
کاملا درک کردم
مردها برعکس ما زن هاهستند!!!ما با حرف زدن تخلیه میشیم و اونا با سکوت
امیدوارم همه چی به زودی رو به راه بشه
خودت خوبی قاصدک جان ؟
سلام لوتوس عزیزم .. من خوبم .. شکر .. ایشالا تو هم خوب باشی ..
.
منم امیدوارم زود و خوب رفع بشه ..
این روزها شرایط خونه ما هم همینه....به همه اینا اینم اضافه کن که هی شب بیدار میشم و میبینم همسر بیداره و خواب به چشماش نمیاد...خب خیلی سخته که نمیشه کاری کرد مخصوصا که من همیه در این جور مواقع برعکسه همسرم
ایشالا خیلی زود مشکلات اقای همسرت بره که بره که بره
آخی
ایشالا مشغله فکری و مشکلات همه زود زود زود حل بشه ..
چقدر خوب خودت رو نوشتی!!!
و تو حتی نمی دونی من چی می کشم بین این قهر و آشتی ها...
خیلی خوب خودت رو پیدا کردی...
زندگی مثل ضربان قلب می مونه دیگه! به شرطی زندگیه که بالا و پایین داشته باشه! می گذره
مرسی عزیزم ..
حق با توئه .. مثل ضربان .. یا موج سینوسی .. البته ایشالا همیشه فرازهاش بیشتر از فرودهاش باشه
انشالللللللللللللللللللللله خیلی زد این خستگی ها دود بشه بره قاصدک. ما زنها خیلی پیچیده نیستیم و به نظرم خیلی راحت میشه فهمید چی خوشحالمون میکنه و روحیه مون رو عوض میکنه و یا حتی چی باعث ناراحتیمون شده ولی مردها فرق می کنن. من این حس تو رو دقیقا تو وضعیت های مشابه دارم
می دونی که خستگی زیاد مشکل زندگی اکثر ماهاست
منم این پستتو با تمام وجود درک کردم عزیزم
اگه پست جدید منو خونده باشی دقیقا روز یکشنبه مشکلمون همین بود...راهکار منم سکوت بود وخونه تمیز وغذای خوشمزه و...بعد هم تنهاش گذاشتم وشب که برگشتم حالش خیلی بهتر شده بود
چه تعبیر قشنگی داشتی از تنه زندگیت و خود نیلوفریت
معمولا همینه عکس العمل ما خانوما و آقایون در مواجه با مشکلات و خستگی ها کاملا برخلاف همه . با آلما جون موافقم چون خودمم همون روشو در پیش میگیرم
تنه زندگی ات همواره استوار باشد الهی.
زندگی با همین بالا و پایین هاست که شده زندگی.
همیشه شاد باشید در کنار هم
سلام قاصدک خانوم.
چه تعبیر زیبایی کردی. این یعنی یه عشق واقعی..خداروشکر که همچین عشقی در دل داری.
نوشته هات کاملا لمس شدنی هستن. قلم زیبایی داری.
من تازه کارم..فقط و فقط به عشق همسرم و دخترم آمدم که خاطراتمونو ثبت کنم.به صندوقچه ی صورتی ما هم سری بزن.خوشحال میشم.
خوبی ؟ کجایی ؟
سلام.منطقی نوشته بودی و حرف دل بود.با اجازه لینکتون کردم
:)