رفتیم و برگشتیم .. و انگار همه چیز یک رویا بود ..
یک رویا .. که تازه بعد از اخرین نماز داخل صحن .. کم کم باورش کردم .. و وقت خداحافظی با همهی وجود اشک میریختم و دوست داشتم زمان متوقف شود و من هنوز روبروی ضریح .. با فاصله چند متری مانده باشم و حجم عظیم حال خوش ماندگار باشه .. یک رشته کوه غم برده بودم و دو روزی حال خوب داشتم و درست وقت بازگشت بود که حس کردم چقدر زود .. چقدر زود ما را راهی کردی ........
و تنها وقتی دل کندم .. که به دلم افتاد بگویم همه چی را سپردم به خدا و به شما ..
.
فضای خلوت و سبز و روحانی اطراف ضریح .. و سرداب .. که انگار انجا مشت مشت انرژی مثبت به سر و روی زائر میپاشیدند ..
روز دوم .. بعد از نماز ظهر بود .. وقتی سرداب خلوتتر بود .. وقتی بدون سختی خودم را به آن دریچه رو به بهشت رساندم و وقتی دستم را از بالای فضای شیشهای، به داخل محوطه حفاظت شده بردم ................ و من مانده بودم و احوالی که نمیدانستم چیست ..
ممنونم از میزبانی شما .. مثل همیشه سنگ تمام گذاشتید ..
.
زیارت قبول و واقعا خوش به حالتون
مرسی عزیزم ..
ایشالا خیلی زود قسمتت بشه دوستم
همیشه به سفر و خوشی ....امیدوارم همیشه دلت رو شاد نگه داره :))))
رسیدن به خیر خانومممم
مرسی عزیزم ..
زیارت قبول قاصدک جون. عجب استخونی سبک کردی
مرسی عزیزم .. مرسی ..
” عشق “
در مرد ها حسی هست که اسمشو میذارن ” غیرت “
و به همون حس در خانم ها میگن “حسادت “
اما ...
من به هردوشون میگم ” عشق “
تا عاشق نباشی
نه غیرتی میشی نه حسود !