یه خصوصیت بد دارم ..
مثال می زنم ..
یک عروسک دست من هست که خیلی دوستش دارم .. خیلی برام با ارزشه .. خیلی توی تصوراتم و رویاهام باهاش زندگی کردهام ..
تو میای و میگی بدهش به من ..
تو برام عزیزی .. داشتن تو برام مهمه ..
ولی قاطعانه میگم نع !
میگذره و روز به روز بیشتر میبینم که باید عروسک رو بدم به تو .. تو چیزی نمیگی .. خودم دارم به این باور میرسم .. که داشتن عروسک به ضررم هست .. ولی تفکراتم دستهای اقدامم را از پشت چسبیدهن و نمیتونم کاری کنم ..
میگذره و درست سر یک لحظه .. یک آن .. من با همهی قوا دستهام رو از هم باز میکنم و عروسک را اهدا میکنم .. به یک باره بهم الهام میشه ترس ِ از دست دادن عروسک مسخرهترین نگرانیه دنیاست .. و حتی مزخرفترین نگرانیه آخرت ..
و عروسک میره .. یا شاید هنوز هم همچنان باشه .. ولی دلبستگیی ِ من .. وابستگیی ِ من .. تفکرات ِ سختگیرانهی من .. همه پودر میشن و میریزن جلوی پاهام ..
و همه چی تموم میشه .. سخت میگذره .. این جدال ِ با خود و دست کشیدن از افکار سیمانی سخته .. ولی من میتونم و بعدش میگم تمام شد .. و اینجا .. و این .. خصوصیت ِ خوب ِ منه ..
و حالا چقدر دلم خواست خودم را در آغوش بکشم و بگم “ دوستت دارم .. ”
تازگیها عاشق اینم که کلمات را انطور که توی جمله و در کنار هم خوانده میشن، بنویسم :)
دوست دارم حتی میزان کشیدگیی ِ کلمات را .. طوری که توی ذهنم .. وقت نگارشش هست .. خودم تعیین کنم ..
شاید میخوام جلوی هر سوء برداشت و هر سوء تفاهمی را بگیرم :)
پک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم. هر آدمی ، دانسته و ندانسته ، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
چه جالب
خیلی قدرت زیادی می خواد گذشتن از چیزی که خیلی دوسش داری
این تغییرات خوبه
گویا باید تا آخر این زندگی بتونیم به جایی برسیم که از تمام دلبستگی هامون بگذریم
گاهی مجبور میشیم ..
یعنی خیلی هم به قدرت خودمون بستگی نداره .. میافتیم توی مسیری که نگذشتن، قدرت بیشتری میخواد ..
میدونی .. دوست دارم بدون مصیبت این جور مواقع رو بگذرونم .. یعنی به جبر نرسه ..