خورشید پانزدهمین روز از آبان ماه که طلوع کرد .. قاصدک سی و دو ساله شد :)
به حق دوستی سپیدتان .. برایش خوشبختی و سلامتی آرزو کنید .. لطفا ..
.
ایشالا از همه شما آرزوهای خوب، کادو میگیرم :))
هفته قبل اینقدر از همان کوهپیمایی چند دقیقهای و صبحانه اولین کافه لذت برده بودیم که ...
پنجشنبه به دوستم پیامک زدم و پرسیدم برای فردا برنامه کوه بذاریم؟ جواب داد برنامهشون مشخص نیست ..
.
جمعه صبح شده بود .. مثل همهی روزهای تعطیل .. قبل از 7 چشمهام باز شده بودن و خواب پر زده و رفته بود ..
و ساعت 8:15 بود که به حس سرمالویی و هر حس بازدارندهی دیگهای غلبه کردیم و رفتیم تا بوستان جـ.وانـمـ..ـردان ..
دنیا خیلی جای قشنگتری هست، وقتی .. اکثریت دنیاییها توی خونهی گرم و نرمشون هستن .. شما میزنید بیرون و دور پارک می چرخید و از زیر بیدهای مجنون میگذرید و عکسهای یادگاری میندازید و از بین فوارهها میدوید تا خیس نشید و هم صدا با پرندههای قشنگ آواز میخونید و ... برگشتنی یک عدد نان بربری میخرید و برمی گردید تا خانه .. و یک صبحانه مفصل میخورید ..
5 سال گذشت .. از روزی که به هم گفتیم “بله” ..
به خوبیهای هم .. به مهربانیهای هم .. به لبخندهای هم .. به زیباییهای هم .. و به هر چه غیر از این ..
88/8/8 را رساندیم به 93/8/8 ..
.
به امید لبخند و مهربانی و احترام .. به امید عشق ..
به امید همه خوبیهای همیشگی ..
یه حس قلقلکی دارم .. یه لبخند ذوق زدهگانهی کوچولو .. همین ..
خدایا ممنونم ازت .. این هدیه را فقط از طرف تو میدونم .. به پاس ..... به پاس همه آنچه خودت میدونی .. ممنونم از این دلگرمی ..
این هدیه را میذارم به حساب اینکه خواستی بهم بگی خوب حواست به من هست ..
ممنونم ازت ..
بامزه اینجاست که سر انتخاب همین کد مردد بودم .. و در وقت اضافه این کد را به انتخابهام اضافه کردم ..