ساعت حدود 10 شب بود .. کل روز را بارون باریده بود و حسابی دمغ بودم و به قول همسر کمی هم اخمو .. دلم شیرینی خواسته بود و از ویلا بیرون زده بودیم .. قرار شد سری هم به ساحل بزنیم .. ماشین را پارک کردیم و چند قدمی پیاده رفتیم .. دریا سیاه .. آسمان سیاه .. ابرهای قیر رنگ بالای سر دریا جمع شده بودن و از تصور هر انچه در دریا در حال پیش آمدن بود وحشت وجودم را گرفته بود .. تنها سفیدی ای که دیده می شد کف های سوار بر امواج بودن .. چند دقیقه بیشتر دوام نیاوردم و از ترس صداهایی که به صوت انفجار شبیه بود خواهش کردم که زودتر برگردیم .. و تقریبا فرار کردم .. هنوز وحشت اون دریا و اون آسمان گوشه ی دلم هست ..
دریا عجیب ترین مخلوق خداست .. گاهی آرام و لطیف .. با اغوشی باز .. و موجهایی مهربان که روانه شان میکنه برای در آغوش کشیدنت .. و گاهی اینچنین غران و کف آلود و سهمگین ..
یک سفر سه روزه بود .. از هراز رفتیم و از چالوس برگشتیم .. و اولین تجربه ی تله کابین سواری در نمک آبرود هم شد رویایی ترین خاطره این سفر .. دریا روز آرومش بود .. خوشرنگ و صبور موج ها را می فرستاد به ساحل .. و هر چی بالا می رفتی می دیدی پایانی نیست برای این آبی خوشرنگ ..
همیشه به نظرم خوش رنگ ترین قسمت دریا درست در نقطه اتصالش به آسمان دیده میشه ..
"میشه به نظرم خوش رنگ ترین قسمت دریا درست در نقطه اتصالش به آسمان دیده میشه ."
این ویو زیبارو میتونی توی تله کابین رامسر ببینی...عاااااااالیه
منم دلم دریا میخواد...
مواظب خودت باش عزیزم
من تله کابین رامسر رو هم تجربه نکرده ام .. ایشالا سفرهای بعدی ..
مرسی دوستم ..
ای جااان دل .همیشه به سفر خانوم.
منم از دریای خشمگین فرار میکنم حس عجیبی بهم میده
همیشه به سفر دوستم
وحشتناک بود .. انگار می خواست دهن باز کنه و همه ی ساحل رو ببلعه ..
عزیزم خصوصی من رو گرفتی؟
اون شبایی که ویلای نوشهر بودیم هوا شدیدا طوفانی بود. صدای دریای طوفانی عجیب ترسناک بود و منم از دریای طوفانی واهمه دارم
منم .. ترسش هنوز گوشه ی دلم هست ..
با این همه حواسم جمع هست که شمال اومدی و از شهر ما رد شدی و پیش من نیومدی ها
وای شقایق من هنوز نمیدونم دقیقا ساکن کدوم شهر هستی