کنج ِ دنج

گاه نگار

کنج ِ دنج

گاه نگار

705


دقیقا نمیدونم چی به سر ذوق نوشتنم اومده .. مدتهاست میخوام بنویسم .. ولی نه فرصتی هست و نه حوصله ای ..

شرایط کاریم تغییر کرد .. درست بعد از یک جلسه کاری و اعتراض شدید من به کار و ماجراهای بعدش .. فعلا در وضعیت خاک آلود به سر میبریم .. چون شرکت در دست تعمیر هست .. و ما هر روز با کفشهای واکس خورده میایم و غروب با کفشهای خاک خورده برمیگردیم خونه ..

امیدوارم شرایط کاری جدید برام بهتر باشه .. و من هم در موقعیت جدید برای شرکت مفیدتر باشم .. این جابجایی در همین مدت محدود اینقدر تاثیر داشته که یکی از همکارها بهم بگه "چقدر روحیه تون تغییر کرده" .. کار فنی تر و مهندسی تر شده .. پیچیده تر شده .. و من این پیچیدگی رو فعلا دوست دارم .. سرم بیشتر گرم میشه .. فضا پویا تر هست و جنب و جوشم ایشالا بیشتر ..

امیدوارم اتفاقات بهتری پیش بیاد ..

در مورد تصمیمی که قبلا نوشته بودم، هنوز تغییر عقیده نداده ام .. تا خدا چی بخواد و چی پیش بیاد ..

.

معلومه سخخخخخخت نوشته ام؟؟؟ کی بردم خرابه و من باید کلی روی هر کلید فشار بدم تا حرف مورد نظرم روی صفحه نقش ببنده ..


703


به دلیل پاره‌ای تغییرات یهویی .. در کار .. قاصدک کمی غایب می‌باشد ..

ایشالا هر چی هست و هر چه خواهد شد خیر باشه ..


همچنان و برای همیشه نیازمند دعای خیرتان هستم .. عزیزان دوست داشتنی و مهربانم :)


مراقب خودتون باشید :)




- در اولین فرصت براتون در مورد تغییرات خواهم نوشت .. 



702



از اون روزایی هست که مقادیری جیغ، درونم فشرده شده ..

کاش هر روز پنجشنبه بود .. یا نه .. یه روز در میان پنجشنبه بود .. البته به شرطها و شروطها .. که جمعه‌ای بعدش بیاد که غروب دلگیر نداشته باشه ..

.

دوست دارم برم پالتوی مشکی رنگم را از آویز اتاق کناری بردارم و بپوشمش و برم روی یکی از دورترین نیمکت‌های فضای سبز .. با حالت لمانه –لم دادنانه- بشینم و دستهام را توی جیبم .. گرم نگه دارم و فکر کنم .. 10 دقیقه فکر کنم و بعد همه‌ی حواسم را از فکر کردن دور کنم و خیره بشم به اطرافم ..

به رنگ گل‌های وسط باغچه .. به آدمهایی که نزدیک میشن و میگذرن و دور میشن .. به ابرها .. به آسمان طوسی رنگ .. به درختهای زرد پوش ..

.

این روزها فکرهای زیادی احاطه‌م کرده‌ن .. و هر کدام سازی می‌زنن .. یاد روزها و شب‌های بی‌فکری .. و خواب‌های آرام و بی‌انقطاع .. بخــــــــیر ..




.

اضافه می‌کنم که هوای آلوده یقه من رو هم گرفته و کلا جان در بدن ندارم و نفس کشیدن را هم فراموش کرده‌ام .. و در حال حاضر یکی از انگیزه‌های زنده ماندنم .. رفتن و رسیدن به خانه .. و بعدش رسیدن به یخچال خانه .. و بعدترش رسیدن به نصفه‌ی باقیمانده‌ی کیک شکلاتی معرکه‌ی درون جعبه هست ..


:)




697


مهم نیست بهاره .. پاییزه .. تابستانه یا زمستان ..

مهم اینه که گل هست .. زندگی هست .. محبت هست ..

روزتون به خوشی و شادی :)





694


هفته قبل اینقدر از همان کوه‌پیمایی چند دقیقه‌ای و صبحانه اولین کافه لذت برده بودیم که ...

پنجشنبه به دوستم پیامک زدم و پرسیدم برای فردا برنامه کوه بذاریم؟ جواب داد برنامه‌شون مشخص نیست ..

.

جمعه صبح شده بود .. مثل همه‌ی روزهای تعطیل .. قبل از 7 چشمهام باز شده بودن و خواب پر زده و رفته بود ..

و ساعت 8:15 بود که به حس سرمالویی و هر حس بازدارنده‌ی دیگه‌ای غلبه کردیم و رفتیم تا بوستان جـ.وانـمـ..ـردان ..

دنیا خیلی جای قشنگ‌تری هست، وقتی .. اکثریت دنیایی‌ها توی خونه‌ی گرم و نرمشون هستن .. شما می‌زنید بیرون و دور پارک می چرخید و از زیر بید‌های مجنون میگذرید و عکس‌های یادگاری میندازید و از بین فواره‌ها می‌دوید تا خیس نشید و هم صدا با پرنده‌های قشنگ آواز می‌خونید و ... برگشتنی یک عدد نان بربری می‌خرید و برمی گردید تا خانه .. و یک صبحانه مفصل می‌خورید ..





من این چشم انداز رو خیلی دوست دارم ..