کنج ِ دنج

گاه نگار

کنج ِ دنج

گاه نگار

685


از خرید کورن فلکس مورد علاقه همسر شروع شد .. یادآوری خاطره نان قندی و شیر رو میگم .. صبحانه مورد علاقه من .. صبح‌های تابستان ِ شاید 82 بود .. وقتی به تاریخ یک خاطره فکر می‌کنم، مغزم شوکه میشه .. یعنی اینهمه سال از اون روزها گذشته؟؟


تابستان 82 بود .. یک روز در میان، صبح‌های زود ساک ورزشی روی دوشمان مینداختیم و می‌رفتیم باشگاه .. بدنسازی .. و صبحانه اون روزها شیر و خرما .. یا نان قندی خیس خورده در شیر بود ..

تاپ ورزشی آبی آسمانی با یک s بزرگ سورمه‌ای .. با شلوارک ورزشی چسبان و براق سورمه، لباس مورد علاقه و راحت من برای باشگاه رفتن بود .. جوراب نخی بلندی می‌پوشیدم و کفش ورزشی راحتم را پا می‌کردم و می‌رفتم توی سالن .. اون وقت‌ها چیزی به اسم اضافه وزن برام معنی نداشت .. اون قدری باریک بودم که هر کی من رو می‌دید می‌پرسید تو چرا میای باشگاه؟ !! انگار اینطور جا افتاده بود که باید دلیل محکمی مثل اضافه وزن باشه تا راهی باشگاهت کنه ..

آخرین بخش تمرین‌ها .. حدود 15 دقیقه دویدن دور سالن بود .. می‌دویدم و موهای بلند دم اسبی شده‌ام بالا و پایین می‌پریدن و ضربدری روی شونه‌هام کوبیده می شدن .. و شاید یکی از عمیق‌ترین دغدغه‌هام .. حفظ باریکی دور کمرم بود .. کسی چه میدونه ..

.

خیلی از اون روزها گذشته .. به اندازه یک عمر .. من دیگه ورزش نمی‌کنم و حالا علاقه‌ای به باشگاه و فضای بسته‌ش ندارم و مدتهاست بین روزهام .. بین لحظه‌هام .. دنبال زمانی و هم پایی برای پیاده روی تند .. وسط بلوار سفید اطراف خانه .. می‌گردم ..

.

نمیگم زندگی این روزها بد شده .. زندگی این روزها .. مجموعه‌ای از خواسته‌های شاید درست و نادرست ماست .. که همه یک جا جمع شده‌ن و این روزها را تشکیل داده‌ن ..

فقط اینقدر این مدت بازی دیده‌ام که وقتی یک بازی جدید شروع میشه، فقط خنده‌ام میگیره .. و میگم ای بابا .. هنوز عرق بازی قبل خشک نشده که ..

.

می‌خوام اعتماد کنم .. به خدا .. و به بعضی بنده‌هاش .. و بگم خدایا .. میدونم تو حواست هست .. اینقدر حواست هست که یه تلنگر بهم زدی و یه نشانه جلوی چشمهام نشوندی .. من نشانه  را دیدم .. ممنون از تذکرت .. بقیه‌ش دست من نیست .. من شاید فقط باید خوب باشم .. بهتر باشم .. و با دقت‌تر .. و عاقل‌تر .. بقیه‌ش دست من نیست .. خودت به خوبی‌ها و به درستی‌ها هدایتمون کن .. لطفا ..

 

 

تا یادم نرفته .. این صبحانه امروز من .. پشت میز کارم .. نان قندی خیس خورده در شیر .. جای شما سبز ..







684


آیا واقعا یک روز مرخصی .. برای فراموش کردن بخشی از پروسه کاری چند سال گذشته .. اعم از فراموش کردن چطور آماده کردن گزارش هفتگی .. و فراموش کردن قیمت شارژ دستگاههای تعمیری .. و فراموش کردن اسم بعضی از دستگاهها .. و فراموش کردن اسم آقای فلانی از فلان شرکت .. و فراموش کردن part No. های پر کاربرد .. و .. حتی فراموش کردن اینکه ساعت سیستمم از اول یک ساعت جلو بود؟ یا در نبود من رفته‌ن و مودم رو ری‌ست کردن و ساعت را سِت نکردن و برای همین الان یه ساعت جلوئه .. و .... لازم و طبیعی و کافی هست؟ اگر نه، من نگران خودم بشم کمی ..

 

واقعا از این همه علاقه خودم به کارم، اشک توی چشمهام حلقه زده ..



683


بعد از دو یا سه ماه تحریم .. دیشب تحریم را دور زدیم و سر راه خانه پیچیدیم داخل کوچه تحریمی و ژامبون گوشت خریدیم و نان و از هم بدتر نوشابه سیاه ..

ساعت نزدیک 8 شب بود و من خسته‌تر از آن بودم که برم و حتی املت درست کنم ..

گوجه هم نیاز داشتیم تا ساندویج‌های ژامبون با خیار شورهای داخل یخچال، تکمیل بشن .. توی ماشین نشسته بودم و منتظر همسر .. سبد پیازهای میوه فروشی جلوی چشمهام .. و من با نگاهم دونه دونه پیازهای ریز سبد را سوا می‌کردم .. طبق شمارش چشمی بنده .. اونقدری پیاز ریز توی سبد بود که بشه زحمت ترشی پیاز را به جان خرید .. نتیجه اضافه شدن یک کیسه پیاز ریز سوا شده، به خریدهای دیشب بود .. و من، نه که هر سال شیش بار دارم ترشی پیاز می‌ذارم، از اون جهت حس کردم ترشی پیاز خون‌ام کم شده و حالا یه کیسه پیاز داریم و یه دبه و دیگر هیچ .. و یکی از کارهای امروزم اینه که برم بگردم ببینم چطور باید ترشی پیاز بذارم .. فقط اینقدری بلدم که باید پوستشون را بگیرم و یه بعلاوه روشون بزنم و همین ..


.

خیلی حس نرمالویی هست .. که بری قسط بدی و پیامکش بیاد که مانده معوقت فقط 6200 تومان هست .. با 370 تومان جریمه ..

این حس اسکروچانه اگر دست از سر من برمی‌داشت و یک تلرانس مثبت 10 هزار تومانی برای محاسباتم در نظر می‌گرفتم، الان مانده معوق و جریمه صفر می‌شد و اونوقت حس‌ام نرمالویی‌تر می‌شد ..

برم به همسر خبر بدم که رفتم کارتش رو تخلیه کردم توی حساب بانک و حالم هم خوبه، به سلامتی  ;)


682


سلام ..

میدونم بعد از چند وقت ننوشتن، توضیح ندادن، مودبانه نیست .. نبودن‌ها را بذارید به حساب مشغله فکری زیاد ..و ممنونم که مثل همیشه به من محبت داشتین :)




.

دیشب مهمان شبکه اچ دی بودیم، به صرف فیلم سینمایی دور افتاده ..





معمولا بعد از دیدن فیلم‌های تاثیر گذار .. خودم را جای نقش اول فیلم میگذارم .. و رفتار خودم را در مواجهه با شرایط خاص فیلم حدس میزنم .. ولی حدس زدن در مورد فیلم‌هایی از این دست .. که میل به زندگی و بقا را به چالش می‌کشند .. سخته ..

فیلم را دوست داشتم ..

و البته که از نیروی عشقی که او را به زندگی چسبانده بود و به او توان مبارزه می‌داد .. وحشت زده شدم .. توان بالایی می‌خواد هضم کردن همه این‌ها .. توی دنیای سطحی این روزها ..

.


این روزها به اشکال مختلف امتحان میشم .. شعورم .. توانم .. احساسم .. محبتم .. خودداریم .. فقط دوست داشتم بگم نمی‌دونستم قراره یهویی این همه امتحان برگزار بشه .. کلا شرایط بامزه‌ای شده :)



679

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.