عصبانی هستم .. ولی مهم نیست ..
عصبانیتم مهم نیست .. ولی نتیجهای که قرار هست بهش برسم مهمه .. و من ممنونم از این عصبانیتی که من رو به تصمیمگیری جدید و جدی واداشته ..
.
نیمه شب بود .. ساعت 2:30 .. از خواب پریده بودم و ابدا خوابم نمیبرد .. 4:30 صبح شده بود و من بودم و یک دنیا تصمیم و یک دنیا محاسبه و یک دنیا انرژی .. و یک قول .. به خودم .. به وجودم .. به روحیاتم ..
چند ماه زمان لازم دارم .. و در این چند ماه چشم میبندم و فقط به هدفم فکر میکنم و متمرکز میشم .. و میدونم روزهای بالندگی من به زودی میرسن .. و من مرداب خودم را به دریا تبدیل میکنم ..
.
عصبانی هستم ولی حالم خوبه .. همیشه همینطور هستم .. وقتی هدف دارم حالم خوبه .. و نا خوبیها رو بهتر تاب میارم .. چون چشم به آینده دارم .. چون میدونم این روزها میگذرن .. چون میدونم تغییر در راه هست .. خودم را باز به خدا سپردم .. همان دیشب .. و برای خودم آرزوهای خوب کردم .. و ایمان دارم روزهایی عالی و درخشان در راه هستند .. با یک دنیا تجربه خوب .. پشتم به خدا گرمه ..
.
چه بامزه .. این روزها انگار خیلی از ماها چشم به آینده داریم .. یک اشتراک دوست داشتنی :)
دیروز .. توی قنادی کنج میدون حوالی خانه .. از قاب تلویزیون حرم امنت رو دیدم .. و دلم لرزید ..
دلم نفسی را خواست که توی حرم تو جاری بشه ..
دلم سنگهای خنک حرم تو را خواست .. و نور سبزی را که ضریح طلایی تو را در آغوش گرفته ..
دلم چادر شالی مشکیم رو خواست .. وقتی دور خودم میپیچمش و فاصله باب الرضا تا صحن آزادی را پرواز میکنم ..
دلم همهی زوایای آرامش سبزی را خواست .. که میدونم در حرم تو جاودانه هست ..
.
میلادت مبارک .. یا امام رضا .. من هنوز چشم انتظارم ..
.
عقد ما 5 ساله شد .. به سال قمری ..
گاهی هم اینجوریه ..
تنهایی عمیقی دورهت میکنه و تو فقط سکوت میخوای و سکون .. و پردههای ضخیم روی صورت پنجره و نه گفتن به آفتاب شهریور .. و صدای یواش ِ پمپ کولر آبی .. و دو سه تایی از بازماندگان دبـــی فــــورد .. ورقی بزنی و هر چی سالهاست که شنیدهای از برچسبهای آزاردهنده .. دور خودت جمع کنی و یکی یکی بهشون برسی و ببینی خبری نیست .. فقط اینکه تو خودتی .. خود ِ خودت ..
یه کم خستهام .. ...... دروغ گفتم .. خیلی بیشتر از یه کم خسته ام .. و حتی واهمه دارم از اینکه بنویسم دلم چی میخواد ..
صفحهی word را باز میکنم و با اسم 111 روی دسکتاپم ذخیرهاش میکنم .. معمولا اسم فایلهام 11 هستن .. ولی الان یک فایل با اسم 11 روی دسکتاپم هست .. چند خط نوشتهی دیروزم .. همهی احساسم نسبت به سقوط هواپیما.. و من تصمیم گرفتم تلخیش را برای خودم نگه دارم و روی وبلاگ قرارش ندم ..
تقویم رومیزی امسالم را بسیار دوست دارم .. هر روزش را که ورق میزنم .. یک جملهی زیبا پشت صفحه نقش بسته که بهم انرژی میده .. مدتهاست تصمیم داشتم این جملهها را با شما به اشتراک بگذارم .. ولی فراموش می کردم ..
حس و حالم یه طوریه .. حسی که شاید بعضی ها خیلی زودتر درگیرش بودن .. ولی من از وحشت مقابله و مواجهه با این حس، تا همین روزها به تاخیر انداختمش ..
یک جور خاصی دارم با زندگیم روبرو میشم .. دارم زرورق دور آدمهای خاص زندگیم را باز میکنم .. دارم توی ذهنم .. و توی قلبم بهشون اجازهی خطا کردن میدم .. و دارم یاد میگیرم با همین خطاها .. با همین کمبودها .. با همین تناقضهای بین گفتار و رفتار .. دوستشون داشته باشم .. عاشقشون باشم ..
دوست دارم حال متلاطمم خوب و زود به ثبات برسه ..
خدایا .. میتونستم تا ابد توی هر ذره جهل خودم بمونم .. میتونستی به حال خودم رهام کنی .. میتونستی نشانهها را از سر راهم برداری .. میتونستی نگاهم را به روی نشانهها ببندی .. ولی دستم را باز گذاشتی .. برای دیدن .. برای درک کردن .. برای تحلیل کردن .. و من دوستت دارم که اینقدر خاصی ..
نورمن وینسنت بیل:
وقتی همهی نیروهای جسمی و ذهنی متمرکز شوند توانایی فرد برای حل مشکلات به طور حیرت انگیزی چند برابر میشود.