دوران نوجوانی بود و انرژی ای بی حد و حساب .. روزگاری که با کلاس های رنگارنگ هنری و نقاشی و طراحی و کامپیوتر و زبان سر گرم بودم ..
حتی اسم آن استاد پیر موسپیدی که چند ترم سر کلاسش نشستم را به یاد ندارم .. تنها خاطره کلاسها مانده و تصویر بیرنگ خودم با شال طوسی کمرنگ و روپوش مشکی .. من بودم و چهرهای که به قول استاد به مریم مقدس میمانست .. چهره نوجوان ِ دخترکی مغرور و لطیف .. برگ گل بابا .. با چشمانی درشت که این روزها درشتیاش هم به خاطره پیوسته .. با حلقههای کبود زیر نگاه ..
استاد بود و ”دلا خو کن به تنهایی ..... که از تنها بلاخیزد” گفتنهایش .. هر وقت که نیم نگاهی به روزگار داشت ..
حالا روزگاریست که بیش از قبل این بیت را زمزمه میکنم .. تا به باور برسم .. به باور تنهایی ..
.
این روزها .. روزهای درگیری با خودم است .. روزهایی که مدام چشمه اشکم میجوشد .. روزهایی که رنج درونم از گونههای لاغر شدهام بیرون میزند .. روزهای جنگ و ستیز با کابوسهایی که خواب طلاییام را از من دزدیده است ..
روزهایی که هم دوستشان دارم، اگر به خودشناسی برسم .. و هم نفرتم را حوالهشان میکنم، اگر بینتیجه بگذرد ..
...
همین الان اس ام اس زدی و گفتی شب بریم بدویم؟
درست بعد از اینکه داشتم فکر میکردم پهلوهام از کی خط قرمزشون را پشت سر گذاشتن .. درست وقتی که داشتم فکر می کردم بهتره تا بعد از ماه رمضان لباسهای گشاد بپوشم و هر بار پا به اتاقمان میگذارم سرم را پایین بندازم تا نگاهم عروس بلند و باریک شانه به شانه تو، توی عکس روی به دیوار را نبینه ..
.
میدانی! تو هنوز هم همان همکلاسی آن روزهای من هستی .. با همان نگاه پر از شوق و پر از عشق .. من عاشقانه پسرک پر شر و شور درونت را دوست میدارم .. و مرد بالغ و پر مشغله بیرونت را .. من عاشقانه هر چه هستم را به آغوش امن تو سپردهام ..
میخواهی بمیرم؟/ پس نگاهت را از عشق خالی کن و بی تفاوت به رویم بنداز ..
پس دستهایت را از زیر خیمه دستانم کنار بکش ..
پس رویت را از من برگردان .. تا گل آفتابگردانی پژمرده باشم که آفتابش به او پشت کرده است ..
..
ما آیینه همیم عزیزترینم .. اگر لبخندیم .. اگر خشم .. ما آیینه همیم ..
یه روزی زیر گنبد نیلی بود یه گلدون تنهای تنها
خالی بود جای گل توی قلبش لونه داشت تو سینش غم دنیا
حالا غصه و غم دیگه رفته بازم اومده عطر بهارون
چونکه غنچه پاکی نشسته میون دل تنهای گلدون
گل من گل من
تویی جلوه پاک بهارون
گل من گل من
منم گلدون و تو گل گلدون
گل من تو قلبم شده غنچه عشق تو مهمون
گل من
نکنه که تو چیک چیک بارون
توی رقص نسیم و درختا
با ترانه شاد قناری
دل تو بشه تنگ واسه دشتا
مثل تو واسه این دل خستم دیگه مونسی پیدا نمیشه
بگو میمونه گل پیش گلدون بگو مال منی تو همیشه مال منی تو همیشه
وقتی غنچه عشق تو واشد
تو سینم گل ناز تو جا شد
ریشه کردی تو این دل تنها
عشق تو با دلم آشنا شد
وقتی پرتو روشن خورشید روی برگای سبز تو تابید
غصه رفت دیگه از دل گلدون
عطر تو توی گلخونه پیچید
گل من گل من
تویی جلوه پاک بهارون
گل من گل من
منم گلدون و تو گل گلدون
گل من تو قلبم شده غنچه عشق تو مهمون
.
10 تیر 1381 .. قاصدک 20 ساله و احسانی که 3 روز تا 20 سالگی داشت ..
هنوز دستنوشته آن روزهایت را دارم .. جایی در صندوقچه آن ایام .. و هنوز حس آن لحظه ام بعد از خواندن آن دستنوشته در من تازه است ..
روزی که به عشقت دل دادم و امروز یازدهمین سالگرد دلدادگیمان را گرامی میداریم ..
یک لیست بلند بالا نوشته ام برای مایحتاج مورد نیاز ماه رمضان !
یه چیزی ! مایحتاج مورد نیاز به نظرم تکرار مکررات ِ .. مایحتاج یعنی ”آنچه مورد نیاز است” و نمیدونم چرا بعدش یک ”مورد نیاز” دیگه میاریم .. شاید برای محکم کاری !
خلاصه .. لیست بلند بالای فریزری و یخچالیم رو آماده کردم و بهش چشم دوختم .. از انواع سبزیجات تا انواع مواد پروتئینی و خوراکی ..
سبزی برای سوپ و آش ..
لوبیا سبز برای لوبیا پلو و خوراک و دورچین غذاها
کرفس برای خورشت و باز دورچین غذاها
آلبالو در صورت مقرون بصرفه بودن برای مربای سر سفره افطار و آلبالوپلو ..
گوشت خورشتی و گوشت چرخکرده ..
مرغ در مدلهای مختلف .. برای کاربردهای مختلف ..
خرما..
روغن مایع و یک حلب کوچک روغن لادن طلایی برای روی پلو ..
آرد برای حلوا ..
خلال بادام برای شله زرد ..
دارچین و زعفران خوش عطر و رنگ ..
آبلیموی تازه –البته که چند روزی هست لیموهای ترش و آبدار را روی غذا و سالاد می چکانیم و طعم و عطر بهشت را می بلعیم –
آبغوره ..
کمی بُنشن و حبوبات .. برای آش های رنگارنگ سر سفره افطار .. که دیروز تصمیم گرفتم هر آخر هفته به اندازه مصرف هفته بعد بپزم و ذخیره کنم تا در چشم بهم زدنی آش داشته باشیم ..
امسال هنوز خانه عشق رنگ دلمه برگ به خود ندیده .. و نمیدانم فرصتی برای دلمه پیچیدن دارم یا نه .. یا هنوز برگ ترد و ظریف پیدا میشود یا نه ..
این بین دلم کوفته هم خواست .. کوفته های ریز و یک نفره و خوش آب و رنگ ..
پیاز خرد شده .. چیزی که از سیندخت و دخملی یاد گرفته ام .. و البته اگر تنبلی نکنم کمی هم پیاز داغ آماده میکنم تا ماه رمضان خلوت تر و کم کارتری داشته باشم ..
و .......... خودم هم میدانم خیلی از این کارها را انجام نخواهم داد .. این روزها قاصدک لیستهای زیادی مینویسد که گوشه کیف اش به خاطرهها پیوند میخورند!
بعد از دو ماه رمضان در کنار هم نبودن، امسال جمع خانه عشق جمع است .. امسال برایم تقدسی بیشتر دارد .. امسال حرفها با خدا دارم .. در میهمانیاش .. امسال جانماز و چادر پر گل بهشتیام را رو به کعبه باز میکنم و آنقدر میخوانمش تا آرام بگیرم .. تا دل سنگینم را سبک کنم .. برنامهها دارم برای شبهای قدر .. و اشکها دارم برای ریختن .. اشکهایی که روح و جانم را بشوید و عید فطر که آمد، قاصدک نوزادی تازه به دنیا آمده باشد .. پاک و سبک .. مثل ماه رمضانهای دوران دانشجویی ..
.
.
.
یا امام رضا (ع)! دلت نیامد مستقیم بگویی الان وقت پیش تو آمدن نیست .. ولی من فهمیدم .. از نشانهها .. امیدوارم تا طلبیدن شما و رسیدن ما، راه زیاد نباشد .. دلم هوای غروبهای سرخ رنگ حرمتان را کرده ..