-
669
15 مرداد 1393 14:10
سخت و نفس گیر دارم دست و پا میزنم .. برای تغییر .. برای پاک کردن ِ از پیش نوشتهها و برای نوشتن دوباره با خط خوش .. برای تغییر روندی که مثل تور .. مثل تار .. چسبیده به دست و پای افکار ما و ما در حال فلج شدنیم .. از این چسبندگی .. من هنوز غرق در آرزوهایی هستم که پشت خانهی مغزم جا گرفته .. من هنوز غرقم در همهی آنچه...
-
...
15 مرداد 1393 12:33
-
668
14 مرداد 1393 13:53
-
667
13 مرداد 1393 08:12
سلام :) قاصدک از دیروز شروع به نوشتن سفرنامه کرده .. تازه رسیده به روز قبل از آخر :) 349 تا عکس گرفته ولی کلا 10 - 15 تا عکس خوب ازش میشه استخراج کرد :/ قاصدک بدجنسانه منتظره همهتون بیاید و سفرنامههاتون رو بنویسید و سفرنامهی خودش آخرین باشه و بدینگونه در اذهان باقی بمونه ;)
-
666
6 مرداد 1393 08:47
هنوز یه سوزن هم جمع نکردهایم .. دستمال خریدیدم .. کیسه زباله خریدیم .. چند قوطی پپسی و میراندا و سفره یکبار مصرف مجلسی و ظرف یک بار مصرف گیاهی برای مواقع فوق ِ خاص .. و چیپس و پفک .. که خدای ناکرده بدون چیپس و پفک نمونیم و ... و ایشالا فردا صبح .. یا کمی قبلتر از صبح .. قلدر را میتازونیم و میریم .....
-
665
5 مرداد 1393 14:09
-
664
1 مرداد 1393 16:30
یه چیزی خیلی سخته .. اینکه به این باور برسی که همه .. حتی عزیزانت .. حتی انها که به گوشهی دلت گره خوردهاند .. حق دارن راه خودشون رو برن .. حق دارن طبق رویاهاشون زندگی کنن .. حق دارن به شادی خودشون هم فکر کنن .. حق دارن راه را اشتباه برن حتی – از نظر تو – و حتی سرشون به سنگ بخوره و باز برگردند .. ادمها حق دارن .. که...
-
663
31 تیر 1393 08:56
هر روز بعد از ترک شرکت .. یک مسایقه توی ذهنم راه میافته .. که تنها شرکت کنندهاش خودم هستم .. بریم و برسیم به خونهی دورمون و من فقط برسم لباس خانه تن کنم و برم توی آشپزخانه .. افطار آماده کنم و شام بپزم و ظرف بشورم و ... و نیم ساعت به افطار سفره بچینم و چند دقیقه به افطار چای بریزم و نوای اذان جاری بشه و من هنوز .....
-
662
29 تیر 1393 10:10
-
661
26 تیر 1393 10:02
-
660
25 تیر 1393 11:06
میشه گفت اولین پاداش را از کار جدیدش گرفته بود .. خیلی خوشحال بودم .. اصولا وقتی میبینم زحماتش نتیجه میده ذوق میکنم .. نرسیده به ونک .. گلهای آقای گل فروش توجهام را جلب کرد .. و چند ثانیه بعد من بودم و نگاه موشکافانه به گلهای رنگ و وارنگ .. میخک .. رز مینیاتوری و ... و در آخر یک دسته گل از گلهایی که اسمشون رو...
-
659
23 تیر 1393 11:05
دیروز سردرد رسما بر شیپور جنگ دمیده بود و بیخیال حال و احوال ما نمیشد .. . کار همسر جان بیشتر از معمول طول کشید و من حتی با فکر کردن به تنها رفتن تا خانه دچار ضعف اعصاب میشدم .. و فکر کنم همین حس .. باعث بشه تا شخصا خط تاکسی فلان جا تا خانه را راهاندازی کنم تا هم محلهایها از مصیبت مترو و اتوبوس اون منطقه خلاص...
-
658
22 تیر 1393 09:35
-
657
22 تیر 1393 09:12
بازی دیشب رو ندیدم .. ساعت 23 بود که چشمهام باز شد و فقط نتیجه رو 2-1 به نفع برزیل پیامک زدم و باز خوابیدم .. ته دلم حس میکردم این برزیل توان بردن هلند رو نداره .. ولی دوست داشتم حتی به قیمت از دست دادن امتیاز، بزنم برزیل میبره .. شاید به خاطر اون پسر کوچولویی که دستهاش رو برده بود پشت عینکش و اشکهاش رو پاک میکرد...
-
656
18 تیر 1393 08:56
برد بیکلاسانه آلمان را نمیدونم باید تبریک بگم .. باید تسلیت بگم .. خودم برد آلمان را پیش بینی کرده بودم .. با نتیجه یک- هیچ .. ولی واقعا 7 تا گل خیلی دیگه لوس بازی بود .. چه خبر بود خب .. با اینکه به نظرم برزیل با خوش شانسی تا اینجای بازیها رسیده بود، ولی باز دلم برای باخت عمیقشون عمیقا سوخت .. . فکر کنم ما اگه...
-
655
17 تیر 1393 12:33
-
برای اطلسی ..
17 تیر 1393 08:48
اطلسی عزیزم .. دلم بیشتر از هر چیز برای برق نگاه پر از زندگی تو تنگ شده بود .. و شیطنتهایی که میدانستم هست .. جایی پشت لبخند مهربانت .. اگر لطف تو نبود، شاید روی آن را نداشتم که قراری بگذارم .. چون میدانستم روز کاری هست و شما نیاز به استراحت دارید .. ممنونیم از شما .. که چند ساعت پر از خاطره دوستانه و شاد و پر محبت...
-
654
17 تیر 1393 08:42
رفتیم و برگشتیم .. و انگار همه چیز یک رویا بود .. یک رویا .. که تازه بعد از اخرین نماز داخل صحن .. کم کم باورش کردم .. و وقت خداحافظی با همهی وجود اشک میریختم و دوست داشتم زمان متوقف شود و من هنوز روبروی ضریح .. با فاصله چند متری مانده باشم و حجم عظیم حال خوش ماندگار باشه .. یک رشته کوه غم برده بودم و دو روزی حال...
-
653
11 تیر 1393 14:48
-
652
9 تیر 1393 15:13
در حد توان روحی روزهای تیر پارسال را مرور میکردم .. چه روزگاری بود .. کی واقعا این “حسرت روزهای گذشته را خوردن” دست از سر روزگار ما بر میداره .. . دلم برای بعضیها خیلی تنگ شده .. برای دوستهایی که مدتها هست نیستن .. برای سمیرا .. برای مژگان .. برای خانم خانما .. برای کامنتهای سیندخت .. مهربانو .. انرژی مثبتهای...
-
651
7 تیر 1393 13:22
بعد از عمری که فکر میکردم طبعم سرد هست و برای همین مدام دست به دامن عرق نعناع و دارچین و نبات میشدم .. تازه دیروز طرفهای ظهر بودم که با پیگیریهای همسر جان ملتفت شدم طبعم گرم و تر هست .. و همین شد که دلیل بعضی از آلارمها و هشدارهای بدنم رو درک کردم .. و متوجه شدم بد نیست گاهی به زبان بیزبان بدنم هم گوش بدم ..و...
-
650
4 تیر 1393 10:30
چشمها را که باز کردم .. ادامهی سردرد روز قبل به جریان افتاد .. انگار نه انگار که چند ساعتی خوابیده بودم .. و این شد که دیروز مرخصی اجباری بودم .. بدون کدبانوگریای خاص .. نه تی وی دیدم و نه پای اینترنت بودم .. فقط کمی تلفن بازی .. . هنوز هم وقتی موها رو میشورم .. رنگهای آلبالویی نقش زمین میشن .. انگا آلبالوها را...
-
649
2 تیر 1393 16:00
تابستان رسما حمله کرده .. دو روزه دمای بدنم بالا رفته و حس میکنم همین روزها بسوزم و تمام بشم .. دیشب لازانیا درست کردم .. گرسنه بودیم و نذاشتم زیاد توی فر بمونه .. برای همین بیشتر شبیه آبگوشت شده بود .. ولی طعمش بینظیر بود .. و داشتم فکر میکردم دیگه لازانیا دوست نداشته باشم، چون پنیر پیتزا زیاد میریزم و خیلی سنگین...
-
489
1 تیر 1393 08:55
کی فکرش رو میکرد .. اینقدر خوب بازی کنن که حالا برای گل خوردن در دقیقه 91 اینقدر غصه بخوریم .. حق تیم ما باخت نبود .. اگر پنالتی گرفته میشد .. اگر ضربه قوچی گل میشد .. اگر شوت دژاگه گل میشد .. . و همهی این اگرها .. در برابر تیمی مثل آرژانتین .. و این یعنی بچه های ایران .. عالی بودین .. عالی بودین ..
-
648
31 خرداد 1393 14:28
تفریح سالم این روزهای من و همسر جانم این هست که بشینیم فکر کنیم بازی فُلان جا و بهمان جا چند چند میشه و پیامک بزنیم به برنامه عا.دل .. تا مداوم امتیازمون بره بالا و رتبهمون بهتر بشه و هیجان زده بشیم .. بعد بشینیم پای فوتبال .. حالا خیلی هم ننشینیم .. مثلا من توی آشپزخانه مشغول طبخ شام و نهار .. و همسر جان پای لپ تاپ...
-
647
31 خرداد 1393 11:51
-
646
27 خرداد 1393 13:29
آخ که اگر همین حالا .. تصویرت روی گوشی نقش ببنده و صدات توی گوشم بپیچه و بشنوم ازت: مرخصی رد کن .. دارم میام دنبالت .. وسایل لازم رو توی چمدان خوشگل تازهمون چیدهام .. میام تا با هم بریم یه طرفی .. بریم و دری باشه پشت سرمون .. تا ببندیمش روی همه دنیا .. نه! .. بکوبیمش توی صورت دنیا .. بریم و دوتاییهای گم شدهمون رو...
-
645
25 خرداد 1393 14:37
این روزها .. روزهایی هست .. که هر قدر هم که خوب باشد .. یادم هست روزهای بدی را که داشتهام .. ........ ... .. ..... ............ .. که هر قدر هم که بد باشد .. یادم هست روزهای خوبی را که داشتهام .. و درک کردم که زندگی، تکرار مکرر همینهاست .. دل نبستن و دل نبریدن .. :) .
-
644
22 خرداد 1393 12:42
تولدت مبارک .. ماه چهاردهم ..
-
643
22 خرداد 1393 09:28
یه گونی تخمه سیاه .. یه زیرانداز یا هر چی که شما بهش میگید .. در ابعاد کل سالن .. که تمام نقاط کور در معرض پرتاب پوست تخمه را به بهترین شکل پوشش بده .. چند تا متکا .. یه کش سر نه خیلی محکم و نه خیلی شل و ول .. که موها را دم اسبی جمع کنه و 90 دقیقه نگه داره .. یه دست تاپ و شلوارک راحت .. کلاه بوقی ؟!! وووووزلاااا !! به...