-
697
19 آبان 1393 08:09
مهم نیست بهاره .. پاییزه .. تابستانه یا زمستان .. مهم اینه که گل هست .. زندگی هست .. محبت هست .. روزتون به خوشی و شادی :)
-
696
18 آبان 1393 12:05
شما جان ِ منی با این لقمههای قد و نیم قدی که برای صبحانه خانومیت میگیری :)
-
695
17 آبان 1393 16:08
خورشید پانزدهمین روز از آبان ماه که طلوع کرد .. قاصدک سی و دو ساله شد :) به حق دوستی سپیدتان .. برایش خوشبختی و سلامتی آرزو کنید .. لطفا .. . ایشالا از همه شما آرزوهای خوب، کادو میگیرم :))
-
694
10 آبان 1393 10:40
هفته قبل اینقدر از همان کوهپیمایی چند دقیقهای و صبحانه اولین کافه لذت برده بودیم که ... پنجشنبه به دوستم پیامک زدم و پرسیدم برای فردا برنامه کوه بذاریم؟ جواب داد برنامهشون مشخص نیست .. . جمعه صبح شده بود .. مثل همهی روزهای تعطیل .. قبل از 7 چشمهام باز شده بودن و خواب پر زده و رفته بود .. و ساعت 8:15 بود که به حس...
-
693
8 آبان 1393 12:51
5 سال گذشت .. از روزی که به هم گفتیم “بله” .. به خوبیهای هم .. به مهربانیهای هم .. به لبخندهای هم .. به زیباییهای هم .. و به هر چه غیر از این .. 88/8/8 را رساندیم به 93/8/8 .. . به امید لبخند و مهربانی و احترام .. به امید عشق .. به امید همه خوبیهای همیشگی ..
-
692
7 آبان 1393 08:54
یه حس قلقلکی دارم .. یه لبخند ذوق زدهگانهی کوچولو .. همین .. خدایا ممنونم ازت .. این هدیه را فقط از طرف تو میدونم .. به پاس ..... به پاس همه آنچه خودت میدونی .. ممنونم از این دلگرمی .. این هدیه را میذارم به حساب اینکه خواستی بهم بگی خوب حواست به من هست .. ممنونم ازت .. بامزه اینجاست که سر انتخاب همین کد مردد بودم...
-
691
6 آبان 1393 13:41
با محاسباتت باید برسی کوکوها رو سرخ کنی و صبحانه آماده کنی و ظرفها را بشوری و صبحانه بخورید و آماده بشی و لباس بپوشی و به موقع .. راس 6:30 .. از خانه بیرون بزنید .. تابه را روی اجاق میذاری .. مایه را از یخچال در میاری .. روغن توی تابه میریزی .. کمی صبر میکنی تا روغن داغ بشه .. از مایه کوکو توی دستت گوله میکنی .....
-
690
4 آبان 1393 13:35
اینجا حسابی ساکته .. فقط صدای انگشتهای من روی کیبرد شنیده میشه و صدای ماشینهای عبوری حقانی .. مسکنی که چند ساعت قبل با یه جرعه آب خوردم کرخت و بیحسام کرده .. یه حس دوست داشتنی .. میدونم الان توی خونه چه خبره .. بجز بهم ریختگیهایی که هست .. میدونم الان نور لطیفی خونه رو پر کرده .. میدونم دست و بال طلایی و بژ و...
-
689
3 آبان 1393 12:14
حالم بهتره .. خدا رو هزاران بار شکر .. که هست .. که هست و دست نوازشی روی سر ما میکشه .. چقدر دوستت دارم خدایا .. . آبان رسید .. ماه مناسبتهای شاد خانواده ما .. من و همسرم .. که البته همزمانی با محرم .. از جنب و جوش ما برای جشن گرفتن و مهمونی دادن کم کرده .. . به بهانه تشکر از شما این پست را گذاشتم .. به بهانه تشکر...
-
688
3 آبان 1393 11:18
مثل اینه که به سختی از پلههای سُر سُره میرم بالا .. میرسم به بالاترین نقطه آرامشی که سراغ دارم .. و با یه تلنگر .. با یه تلنگر ناقابل .. سُر میخورم و میرسم به کف .. از هم میپاشم .. دلم میخواد کیفم رو بندازم روی دوشم و دستهام رو بکنم توی جیبم و بزنم بیرون از شرکت .. کلاغها بد فرم قار و قار میکنن .. باز خوبه...
-
687
30 مهر 1393 10:03
اگر شب قبل خوب نخوابیدهاید و گردنتان هم دچار اسپاسم شده .. و رسیدن صبح را به سختی پذیرفته و چشمهای تازه گرم شدهتان را به سختی باز کردهاید .. اگر کار شرکت از کَت و کول ِتان بالا رفته و صدای همان پیچ گوشتی شارژی، مغزتان را دچار نویز کرده .. و یک مشتری بیادب هم تماس گرفته و اعصاب شما را رنده کرده .. اگر حتی با وجود...
-
686
29 مهر 1393 11:47
دلم یه پست دو سه خطی میخواد .. که خودم هر بار بخونمش، پر بشم از لذت .. ولی چیزی نمیجوشه از این فکر و از این دل .. یا اگر جوششی هم باشه ترجیح میدم در خفا بمونه و متولد نشه .. هوا ابری که باشه .. دلم یه طوریه .. دلم دلگیره .. .......... صبح وقتی تند و تند پلهها را پایین میاومدم تا توی ماشینی که درش را همسر جان باز...
-
685
28 مهر 1393 09:17
از خرید کورن فلکس مورد علاقه همسر شروع شد .. یادآوری خاطره نان قندی و شیر رو میگم .. صبحانه مورد علاقه من .. صبحهای تابستان ِ شاید 82 بود .. وقتی به تاریخ یک خاطره فکر میکنم، مغزم شوکه میشه .. یعنی اینهمه سال از اون روزها گذشته؟؟ تابستان 82 بود .. یک روز در میان، صبحهای زود ساک ورزشی روی دوشمان مینداختیم و میرفتیم...
-
684
24 مهر 1393 11:08
آیا واقعا یک روز مرخصی .. برای فراموش کردن بخشی از پروسه کاری چند سال گذشته .. اعم از فراموش کردن چطور آماده کردن گزارش هفتگی .. و فراموش کردن قیمت شارژ دستگاههای تعمیری .. و فراموش کردن اسم بعضی از دستگاهها .. و فراموش کردن اسم آقای فلانی از فلان شرکت .. و فراموش کردن part No. های پر کاربرد .. و .. حتی فراموش کردن...
-
683
20 مهر 1393 08:02
بعد از دو یا سه ماه تحریم .. دیشب تحریم را دور زدیم و سر راه خانه پیچیدیم داخل کوچه تحریمی و ژامبون گوشت خریدیم و نان و از هم بدتر نوشابه سیاه .. ساعت نزدیک 8 شب بود و من خستهتر از آن بودم که برم و حتی املت درست کنم .. گوجه هم نیاز داشتیم تا ساندویجهای ژامبون با خیار شورهای داخل یخچال، تکمیل بشن .. توی ماشین نشسته...
-
682
19 مهر 1393 11:50
سلام .. میدونم بعد از چند وقت ننوشتن، توضیح ندادن، مودبانه نیست .. نبودنها را بذارید به حساب مشغله فکری زیاد ..و ممنونم که مثل همیشه به من محبت داشتین :) . دیشب مهمان شبکه اچ دی بودیم، به صرف فیلم سینمایی دور افتاده .. معمولا بعد از دیدن فیلمهای تاثیر گذار .. خودم را جای نقش اول فیلم میگذارم .. و رفتار خودم را در...
-
681
31 شهریور 1393 09:06
دیروز اعتراف کردم .. همون وقتی که دو تا خیار رو توی سینی گذاشته بودم و ظرف دوست داشتنیم رو کنارشون .. و رنده درشت توی دستم بود .. و نیت کرده بودم ماست و خیار درست کنم .. وقتی احسان پشت میز و پای لپ تاپ بود .. گفتم یه چیزی بگم؟ سُر خوردنش از روی صندلی و اومدنش و نشستنش روبروی خودم، دلم رو قرص کرد .. انگار میدونست...
-
680
30 شهریور 1393 11:58
عصبانی هستم .. ولی مهم نیست .. عصبانیتم مهم نیست .. ولی نتیجهای که قرار هست بهش برسم مهمه .. و من ممنونم از این عصبانیتی که من رو به تصمیمگیری جدید و جدی واداشته .. . نیمه شب بود .. ساعت 2:30 .. از خواب پریده بودم و ابدا خوابم نمیبرد .. 4:30 صبح شده بود و من بودم و یک دنیا تصمیم و یک دنیا محاسبه و یک دنیا انرژی .....
-
679
26 شهریور 1393 11:00
-
678
16 شهریور 1393 10:23
دیروز .. توی قنادی کنج میدون حوالی خانه .. از قاب تلویزیون حرم امنت رو دیدم .. و دلم لرزید .. دلم نفسی را خواست که توی حرم تو جاری بشه .. دلم سنگهای خنک حرم تو را خواست .. و نور سبزی را که ضریح طلایی تو را در آغوش گرفته .. دلم چادر شالی مشکیم رو خواست .. وقتی دور خودم میپیچمش و فاصله باب الرضا تا صحن آزادی را...
-
677
15 شهریور 1393 13:10
گاهی هم اینجوریه .. تنهایی عمیقی دورهت میکنه و تو فقط سکوت میخوای و سکون .. و پردههای ضخیم روی صورت پنجره و نه گفتن به آفتاب شهریور .. و صدای یواش ِ پمپ کولر آبی .. و دو سه تایی از بازماندگان دبـــی فــــورد .. ورقی بزنی و هر چی سالهاست که شنیدهای از برچسبهای آزاردهنده .. دور خودت جمع کنی و یکی یکی بهشون برسی و...
-
676
1 شهریور 1393 15:05
خانه تمیز شده .. خورشت قیمه روی اجاق در حال جا افتادن .. سیب زمینیهای خلالیی ظریف و منظم، سرخ شده و بادمجانهای قلمی درسته .. با شکاف روی شکمشان .. نمک خورده و آماده سرخ شدن .. کاهوها شسته شده و ضد عفونی شده .. پودینگ وانیل آماده و با چند تا دونه پسته مغز شده، تزئین شده .. و بستنی سنتی آماده توی فریزر .. برای مخلوط...
-
675
28 مرداد 1393 12:25
گاهی وقتها قلبم چنان میتپه که حس میکنم همین حالا از قفسه سینهم بیرون میزنه .. . دیشب تصمیم کبری رو عملی کردم و مرغ مکزیکی درست کردم .. فقط قسمت تراژیک ماجرا اونجایی بود که دو دقیقه به سرو شام، یادم افتاد باید سیب زمینی هم خلال میکردم و سرخ میکردم .. چیپس هم نداشتیم .. برای همین شام خوردنمون دیر شد .. غذای...
-
...
27 مرداد 1393 11:39
خبر آنلاین : وزارت بهداشت: نام شرکتهای لبنیاتی که روغن پالم استفاده میکردند هرگز اعلام نمیشود. هاشمی در ادامه با اشاره به این مطلب که بسیاری از شرکتها تنها در برخی از محصولات دچار تخلف شدهاند، گفت: با اعلام اسامی این شرکتها، به مابقی محصولات آنها خیانت میشود. بر این اساس تصمیم گرفته شد تذکرات لازم تنها در خصوص...
-
674
26 مرداد 1393 14:01
... لقمه لقمه از مهربانی تو .. با طعم پنیر .. کره .. و مربای خانگی .. و من ِ دل کوچک ِ این روزها .. گلو را با بغض ِ فرو خورده، تر میکردم .. و محبت تو نوش ِ جانم بود .. مرد ِ چشم مشکی ِ سپید قلب من :) * عکس از چند روز قبل روی گوشی مونده بود و نمیدونستم چطور حس و حالم را بنویسم .. وقتی فقط فرصت برای آماده کردن...
-
673
26 مرداد 1393 10:32
زندگی گاهی میتونه خیلی خوش طعم بشه .. وقتی تصمیم میگیرید دو تایی به جای ماندن در ترافیک ِ ساعت 7 غروب .. در ِ ورودی شهر کتاب را باز کنید و بچرخید بین کتابها .. با موسیقی ملایم .. معطر به اسانسهای شیرین .. کتاب ورق بزنید و هیچ نگران ِ هر چه که بیرون .. روی زمینهای شهر شلوغ .. جا گذاشتهاید نباشید .. کتاب ده پرسش...
-
672
21 مرداد 1393 11:33
صفحهی word را باز میکنم و با اسم 111 روی دسکتاپم ذخیرهاش میکنم .. معمولا اسم فایلهام 11 هستن .. ولی الان یک فایل با اسم 11 روی دسکتاپم هست .. چند خط نوشتهی دیروزم .. همهی احساسم نسبت به سقوط هواپیما.. و من تصمیم گرفتم تلخیش را برای خودم نگه دارم و روی وبلاگ قرارش ندم .. تقویم رومیزی امسالم را بسیار دوست دارم .....
-
...
19 مرداد 1393 11:33
سقـــــوووووووووووووط .......
-
671
18 مرداد 1393 09:37
آخه به تو هم میگن آشپزخونه .. خودت منصفانه بشین بشمر از وقتی اومدهایم توی این خونه چند بار دکور تو رو عوض کردهام .. چند بار کابینتهات رو ریختهام بیرون و باز چیدهام .. چند بار جای مواد غذایی و ظرفها رو عوض کردهام .. دلت نمیسوزه برام؟ هر بار برای برداشتن یه پیش دستی باید کل کابینت را متحول کنم؟ همین دیروز کل روز...
-
670
15 مرداد 1393 15:09
یه خصوصیت بد دارم .. مثال می زنم .. یک عروسک دست من هست که خیلی دوستش دارم .. خیلی برام با ارزشه .. خیلی توی تصوراتم و رویاهام باهاش زندگی کردهام .. تو میای و میگی بدهش به من .. تو برام عزیزی .. داشتن تو برام مهمه .. ولی قاطعانه میگم نع ! میگذره و روز به روز بیشتر میبینم که باید عروسک رو بدم به تو .. تو چیزی نمیگی...