-
754
9 مهر 1394 09:01
خبرهای تلخ تمامی ندارند؟ فاجعه منا .. مفقود شدگان .. و ......... دیگر حتی از به یاد آوردن کلمات هم فراری ام .. از کلمه "کانتینر" بیزارم .. از دیدن و شنیدن اخبار هم .. ابدی شدن همای سینمای ایران .. و امروز هم ابدی شدن کاپـیتان جوان ِ تیم قرمز پوش .. . فقط نوشتم تا پست قبل را کمی به عقب هل بدهم .. روزهاست که...
-
753
28 شهریور 1394 16:02
سلام .. قاصدک سرش شلوغ است .. دارد برای ژو.لــــه رای جمع می کند :)) به امید موفقیت .. . امروز یکی از روزهای پر هیجان این ماه بوده و هست .. صبحی پاییزی داشتم .. اول صبح روی میز کارم یک گلدان بسیار زیبا دیدم - که فردا عکسش نصب خواهد شد- که به مناسب روز تولد شناسنامه ای به من هدیه داده شده بود .. هیجان رقابت کمدین های...
-
752
17 شهریور 1394 10:31
بریدگی ظریف و پر درد روی انگشت سبابه ی دست چپم را نگاه میکنم .. شاهکار ظرف پلاستیکی جدیدمه .. یه ظرف مستطیل شکل و کم عمق با در سفید .. که وظیفه نگهداری از گوشت چرخکرده را بهش سپرده ام .. اینقدر اصولی قالب ریزی و ساخته شده که یه قسمتی از پلاستیکش مثل نوک چاقو .. تیز .. زده بیرون .. و همون نوک چاقویی انگشتم را برید .....
-
751
12 شهریور 1394 11:31
به دلیل خودخوری های انجام شده از سه شنبه ظهر تا چهارشنبه بعد از ظهر، سردرد وحشتناکی را با خود همراه کرده بودم .. حس هرکول بودن ِ دست داده به خودم را آدم حساب کردم و به تنهایی دکور اتاق را عوض کردم و تخت را 90 درجه چرخاندم و پاتختی های سنگین را بدون خالی کردن کشوها جا به جا کردم و 5 کارتن موز حاوی کتاب را داخل کمد جا...
-
750
10 شهریور 1394 15:29
ساعت داره به 4 نزدیک میشه و من خوشحالم .. برگه مرخصی را برده ام و امضا شده و فردا خانه خواهم بود .. حتی اگر برنامه ی فردا، نظافت و رسیدگی به خانه ی به هم پیچیده باشه .. باز هم خوشحالم .. در واقع سبک هستم .. امروز بی نهایت تا طپش قلب داشتم .. و حالا بی رمق روی صندلی .. پشت میز کارم افتاده ام و می نویسم .. در واقع می...
-
749
3 شهریور 1394 16:35
باورش سخته که شهریور از راه رسیده و چند قدم مانده تا شروع سراشیبی سال 94 .. واقعا باورش سخته .. دقیقا ازاول اردیبهشت دوست داشتم کاری را شروع کنم و یک برنامه زمانبندی هم نوشتم و هر ماه که گذشت، تاریخ شروع را عوض کردم و حالا واقعا از اون فایل اکسل خجالت میکشم که برم بازش کنم و تاریخ شروع را به شهریور 94 تغییر بدم .. ....
-
748
2 شهریور 1394 13:06
گاهی اینقدر نمی تونی چیزی بگی .. که فقط از دلت میگذره "خدایا .. تو آگاهی .. تو میدونی .. و همین بس هست برای همه ی عمرم .." . خدایا .. چه خوبه که هستی .. خیلی خوبه که هستی و لازم نیست برای تو توضیح داد .. خیلی خوبه .. بد و خوبم رو خودت میدونی .. بنده ی خودت هستم و هر چه هستم آفریده ی تو ام .. چه خوبه هستی خدا...
-
747
31 مرداد 1394 14:19
یک مداد مشکی .. یک خودکار آبی .. یک سالنامه ی جادار .. و یک متر .. کیفم را برداشتم و همسر جان من را تا مقصد رساند و ... یک طرف میز مستطیل شکل قاصدک نشسته بود و طرف مقابل مربی جوان ِ .... خیاطی :) اینقدر دنبال تونیک مناسب و دامن خوش ترکیب و شلوار سبک و فلان مدل و پیراهن مناسب سن خودم گشتم و مورد مطابق سلیقه م و خوش...
-
746
28 مرداد 1394 10:52
هووووووریاااااااااااااااا حقوق .. . و بدینگونه قاصدک بعد از شنیدن صدای رسیدن پیامک و دیدن پیامک واریز پوووول .. شما را در شادی خود سهیم کرد :)))
-
745
27 مرداد 1394 11:31
هر کی ماجرایی داره .. حتی همون ادم خوشروی خوش صحبت دوست داشتنی .. خنده ها و روی خوشش را که کنار بزنی می بینی زخم های زیادی از روزگاری که گذشته .. اون زیر پنهان شده ان .. و فقط گاهی توی خلوت مجال خودنمایی پیدا می کنن .. منم مثل همه .. یه وقتی غرق شده بودم توی ماجراهای زندگیم .. ولی الان فهمیده ام باید یک قایق بسازم و...
-
744
25 مرداد 1394 10:41
چی اینقدر متلاطمم کرده .. که با خوندن یک ایمیل قدیمی باز اشک می ریزم .. به همان شدت بار اول .. خدایا .. البته که این اشک دردهای قدیم و شوق امروز را داره .. و خدا رو شکر که از تلخی نیست .. از مزه ی شیرین گذر رنج هاست .. خدا رو شکر .. . با مامان قرار دارم .. میرم از نان فانتزی خیابان شمالی سه تا پیراشکی بگیرم ..برای...
-
743
22 مرداد 1394 09:49
هر دو را امتحان کرده ام .. هم سکوت را و هم نگاه های خیره و کلام راحت را .. سکوت بهتر بود .. سکوت حجاب اندیشه هاست .. سکوت که میکنی تمام اندیشه ت را برای خودت محفوظ در کنجی نگه میداری .. زبانت را به صبوری عادت می دهی .. و ذهنت را به کند و کاو .. قلبت آرام می گیرد و درونت شیرینی ی ِ ذکاوت جاری می شود .. سکوت که میکنی .....
-
742
19 مرداد 1394 13:06
دیگه حوصله م داره سر میره .. دیگه کم کم خوش خلقیم داره رنگش می پره .. این چه خونه ی خلوت و سوت و کوریه ؟؟ . صدای تیک و تاک ساعت مچی صورتی یا شاید گل بهی یواشم تمرکزم را به هم می زنه .. دیروز بی نهایت شلوغ و بد قلق بود و من خسته و گرسنه و اخمو .. امروز خدا رو شکر سکوت هست و سفید و من هم گرسنه .. صبح اینقدر دیر شده بود...
-
741
13 مرداد 1394 09:35
از اول وقت امروز که ساعت 5:36 دقیقه ی صبح بود، باز سوزش معده سلامی کرد و نشست کنج معده ی ما .. توی ظرف سفید در دار کوچولوم کمی عسل ریخته ام و آورده ام روی میز کارم گذاشته ام و هر وقت صدای سوزش معده بلند میشه یک نوک قاشق عسل مهمانش میکنم .. اینطور که پیداست، تنها بازمانده از نسل دوستان گرد هم امده ی وبلاگ نویسان هنوز...
-
740
12 مرداد 1394 15:05
دلت نوشیدنی بخواد و چای نخواد .. دلت نوشیدنی بخواد و نسکافه نخواد .. دلت نوشیدنی بخواد و آب نخواد .. . و همکارت سر برسه با یک قوری چینی یِ بزرگ و پر از چای آلبالو .. و لیوانت پر بشه از دمنوش سرخ آلبالویی .. . بفرمایید :) میز کارم را 90 درجه چرخاندم و حالا شانه به شانه ی پنجره نشسته ام و حالم بهتره :)
-
739
5 مرداد 1394 08:51
زنگ می زنه و میگه ترافیک غوغا میکنه و دیر میرسه سر قرار .. پیشنهاد میده تاکسی بگیرم و برم سمتش .. میگم حاضرم وجودِ خسته ام رو همون حوالی نگه دارم ولی چند متر برنگردم عقب تاکسی بگیرم .. تا برسه دلم هوس پفک میکنه .. در واقع دلم خوراکی شور میخواد .. حس میکنم بدنم کم اورده و باید شوری بهش تزریق بشه تا سر پا خونه برسه .....
-
738
4 مرداد 1394 14:14
قضیه کاملا جدی یه .. دوست دارم بنویسم .. مثل وقتهایی که فقط کافی بود صفحه word را باز کنم تا کلماتم جاری بشن .. ولی .. شاید اعجاز محیط نارنجی بود که به نوشتن مشتاقم می کرد .. شاید اتاق سفید و تک رنگ اینجا کلمه ها را محو می کنه .. کسی چه میدونه .. . چند ماهی هست از تغییر کارم میگذره .. اواخر کار قبل شده بودم یک قاصدک...
-
737
3 مرداد 1394 11:38
دچار فقدان "هدف جدی گرفته شده" شده ام .. اهداف زیادی توی ذهنم معلق هستن و در همین حد تعلیق باقی می مونن .. بعضی برنامه ها از سالهای قبل هنوز به سرانجام نرسیده ن و چند تا برنامه ی جدید هم به صف بی سرانجام ها اضافه شده ن .. و من .. من از یک خانم هدف دارِ با برنامه ی منظم فاصله گرفته ام .. البته قسمتی از این...
-
736
3 مرداد 1394 08:05
سفر خدا رو شکر همه چیزش خوب بود .. غیر از اخبار مربوط به سیل .. چند روز زندگی با فامیل و تجربه دور همی های فراموش شده، شیرین بود .. و خدا رو شکر به همه ی میهمانها خوش گذشت .. و به ما به عنوان میزبان هم .. هوا بارانی بود و دریا طوفانی .. کسی مزاحم دیگری نبود و همه برنامه ی خودشان را داشتند و هر طور دوست داشتند تعطیلات...
-
735
25 تیر 1394 12:26
چمدان ها و وسایل مورد نیاز را پشت قلدر بار زده ایم و منتظریم همه سر وقت معین .. سر قرار حاضر بشن و .. راه بیفتیم .. . پیشاپیش عید مبارک و امیدوارم همه تعطیلات دلچسبی داشته باشید :)
-
توافق ...
23 تیر 1394 15:56
گاهی وقت ها هم اینطوریه .. فقط دوست داری یک لینک بذاری .. به امید بهترین ها .. بهترین های بهترین های بهترین ها ..
-
...
10 تیر 1394 14:52
سایت هواشناسی میگه دمای هوای تهران 39 درجه سانتیگراد هست .. باورم نمیشه .. به نظرم حداقل 42-43 باید باشه .. اسپلیت روی 18درجه هست با حداکثر توان فن .. ولی باز اینجا روی میز کارم افتاده ام و طپش قلبم بالا رفته .. سردرد گنگی هم گوشه سرم را گرفته .. مراقب خودتون باشید ..
-
734
10 تیر 1394 12:16
دیروز قبل از ظهر بلیط برای عصــــ..ــر یخبــندان را رزرو کردم .. از صبح حال م خوب نبود .. قبل از سحر رانیتیدین خورده بودم و سوزش معده م افتاده بود و بعد از آن دل درد و معده درد شدید اومده بودم سراغم .. ظهر را گذشته بود که روزه م را باز کردم .. معده م حسابی متلاطم بود .. شهر مثل کوره ای بود که آدم می پخت .. همسر...
-
733
6 تیر 1394 15:22
افطار را منزل خانواده باشید و بهتون خوش گذشته باشه و صحبتش بیفته و از سینما رفتنتون و خندیدنتون بگید و شیطون بشید و بقیه رو گولمالی کنید و ... بلیط ساعت 2 نیمه شب را برای سینما ایـــران بگیرید و راه بیفتید سمت سینما .. و ببینید سینما لبریز از مشتاقان به سینما هست .. ساعت 2 نیمه شب .. و شوکه بشید .. و فیلم را باز...
-
732
3 تیر 1394 10:03
چرخیدم سمت گوشیم و صفحه ش را روشن کردم و دیدم نوشته 3:56 دقیقه .. . فقط وقتی از شب قبل یه خورشت سبزیجات بار گذاشته باشی و زیرش شعله پخش کن گذاشته باشی تا آبش ورنچینه و حسابی جا بیفته و برنج خیس کرده باشی و .. ساعت 1:42 دقیقه از سوزش معده بیدار شده باشی و تا آشپزخانه رفته باشی و یه قرص رانیتیدین را به سختی قورت داده...
-
731
27 خرداد 1394 12:49
واقعا نمی تونم چیزی در مورد شهدای غواص و در کل همه شهیدان بنویسم .. نه توانش را دارم و نه مهارتش را و نه ادبیاتش رو .. چیزی هم برای گفتن ندارم .. که فقط باید سکوت کنم و فکر کنم آدمهایی حتی کم سن و سال تر از من چی در ذهن داشتند و زندگی را چطور می دیدن .. که عزیزترین داشته ی دنیوی را فدا کردند .. که میدونم با کسی که...
-
730
20 خرداد 1394 14:45
نوشته قابل توجه آجی ها .. ایمیل را باز میکنم و می بینم یه عکس خیلی قدیمی پیوست شده .. بر میگرده به 50 سال قبل .. یا شاید دورتر ..عکس بابا بزرگ و عزیز و بچه ها .. و بابا ی خودم که وسط کادر ایستاده و کمی سرش را به راست کج کرده و چشم دوخته به دوربین .. قربونش برم .. دستهاش رو هم به هم قلاب کرده .. عموها .. عمه ها .. یه...
-
729
16 خرداد 1394 10:05
طبیعت زیبای آستانه .. استان مرکزی ..
-
728
10 خرداد 1394 14:49
در حالت دپرسی قرار دارم .. میدونم زودگذر هست .. بلاگفایی هم نیستم حداقل دلیلی برای ننوشتن داشته باشم .. نمیدونم چرا دوستای بلاگفایی حداقل نمیان یه کامنت بذارن آدم را از نگرانی برهونانن !! گرسنمه .. دستم درد میکنه .. ولی من باز کم نمیارم و ماوس رو از اینور به اونور می چرخونم .. هوا گرمه .. گرد و غبار هم زیاده .. خونمون...
-
727
4 خرداد 1394 16:38
send را می زنم و وقتی تایید جیمیل را برای ارسال ایمیل مناقصـ..ـه میگیرم، نفس راحت میکشم و به صندلی تکیه میدم .. ساعت 4 بعد از ظهر هست .. هنوز نهار نخورده ام .. لیوان گلدار بزرگم را از چای پر میکنم و می شینم پای نوشتن .. اتاق ساکت هست .. صدای دریل هم قطع شده و به یک باره از یک فضای پر سر و صدا به آرامش رسیده ام .. اگر...