-
584
9 آذر 1392 09:41
از چند روز قبل قرار گذاشتیم بعد از مدتها دور هم جمع بشیم .. با گروهی از دوستان هم دورهای لیسانس .. اولویت من یک روز در هفته یا نهایتا ظهر پنجشنبه بود .. که مورد قبول جمع نبود .. برنامه شد جمعه صبح .. به صرف صبحانه .. بار اولی بود که در یک قرار صبحانه دوستانه شرکت میکردم .. اتفاق بامزهای بود .. میز از قبل رزرو شده...
-
583
7 آذر 1392 12:04
دیدهای بعضیها رو .. لباس خونه که تنشون باشه .. خودمونی و دوست و صمیمی هستن .. خودشون هم برای خودشون چای لیوانی میریزن .. لباس اسپرت که تنشون باشه .. شاد و سرحال و پر انرژی و پر جنب و جوش و دوستانه هستن .. میتونی توی ظرفهای یک بار مصرف هم ازشون پذیرایی کنی .. لباس رسمی که تنشون باشه .. با اتیکت و زاویه دار هستن .....
-
582
7 آذر 1392 07:40
تا باری بر درخت بود .. مجال عکاسی نبود .. حالا درخت سبکبار است و آماده خوابی تا بهار .. و ثمره یکسال عمرش در سبد .. بفرمایید .. محصول باغچه خانه عشــــــق !
-
581
6 آذر 1392 15:42
ای بمیری بِن تِن .. ای بمیری که من امروز ضعف اعصاب گرفتم .. بس که این پسرک آقای همکار از صبح علی الطلوع کارتن و بازیهای تو رو در اشکال و صور مختلف از پدرش طلب کرد .. من که نمیدونستم تو اصلا چی هستی .. کی هستی .. الان اسمت رو از گوگل پرسیدم و مدل به مدل عکسهای تو رو با ژستهای مختلف چید جلوی روی من و گفت بیا .. اینم...
-
580
5 آذر 1392 16:38
برداشت من از چیزی که خواندم .. یک حق مسلم را از دست دادیم .. و کلی حق مسلم و طبیعی را باز پس گرفتیم .. ایران اقدامات داوطلبانه زیر را به انجام خواهد رساند : - نیمی از اورانیوم موجود غنی شده 20 درصد را به صورت اکسید 20 درصد برای تولید سوخت راکتور تحقیقاتی تهران ذخیره نماید. بقیه UF6 20 درصد را به مواد کمتر از 5 درصد...
-
579
4 آذر 1392 14:56
صبح به زور سیب سبز رو انداخت توی کیفم .. امروز نهار ندارم .. وعده شام چُنان قاصدک سیری ناپذیری میشم که هر چی روی سفره هست را نوش جان میکنم – مؤدبانه بلعیدن – و ته قابلمه، چیزی برای ظرف غذای فردا نمیمونه .. حالا الان گشنهام اساسی .. بسته نصفه بیسکوییت کرمدار ساقه طلایی را از کیفم بیرون میارم .. تموم که شد .. میرم...
-
578
3 آذر 1392 09:57
وقتی میخوای مسیرت را عوض کنی، راهت را عوض کنی .. راهنما میزنی .. تا جماعت سواره پشت سر و کنار دستت از تصمیمت باخبر بشن .. شاید چشم به حرکت تو دوخته باشن .. شاید ادامه حرکت اونها به تصمیم بعدی تو وابسته باشه .. مبادا بیتوجهی تو .. یا خودخواهی تو .. در خبر کردن بقیه .. به قیمت از دست رفتن سلامتی خودت و کلی آدم دیگه...
-
577
30 آبان 1392 07:23
صبح .. وقتی هنوز خورشید از زیر خاکستر شب سر بیرون نیاورده بود .. وقتی مشغول خشک کردن موهای خوش حالت و نرمش بود .. زدم به فاز کودکی .. روی نوک انگشتهای پاهام ایستادم .. تا قدم بهش نزدیکتر بشه .. و دستهام رو روی شونههای مردونهاش گذاشتم .. شیطونی کردم و شدم دخترک لوسش .. یه بوسه روی گونه نمدارش گذاشتم و ازش قول گرفتم...
-
576
29 آبان 1392 16:23
دیشب سالگرد ازدواجمون خاص گذشت .. خاص و خودمونی .. شام مهمون بهترین رستوران شهر نبودیم .. مهمون دستپخت قاصدک بانو بودیم .. نه به صرف فسنجون مثلا .. به صرف ماکارونی فرمی با سویا و رب فراوون و دورچین میگو .. و سالاد سبز سبز .. مجموعهای از کاهوی پیچ و کلم بروکلی .. بدون گوجه .. چون گوجه نداشتیم و یادمون نبود سر راه...
-
...
29 آبان 1392 10:09
خیلی دوست دارم بتونم مطالب وب قبلی رو به اینجا اضافه کنم .. اما چطورش رو نمیدونم .. کاش میشد سر تاریخ سیستم رو گول مالید :) اگر راهی بلدید به من هم یاد بدید لطفا :) متشکرم ..
-
575
29 آبان 1392 09:32
درست وقتی یادگاریهای صندو.قچـــــــه ایامم را می خواندم به این حس رسیدم که اسم .. یا در واقع نامگذاری تاثیر زیادی بر نوع و ساختار نوشته هام داشته .. گذشته از حدود و محدودیتهایی که هر بار اضافه شد و راحت و آزادانه و صمیمانه نوشتن را از دست دادم و مشغله فکری این مدت .. انگار وقتی در صندوقچه مینوشتم .. بیشتر روزها و...
-
574
28 آبان 1392 08:14
28 آبان 92 هست و 4 ساله شدن زندگی مشترکمان :))) دوست داشتم امروز سورپرایزی داشته باشم .. که نشد .. عذرخواهی میکنم برای مدتی میزبان خوبی نبودم .. :)
-
573
25 آبان 1392 07:44
اولین قاشق نذری را که به سمت دهانم بالا بردم .. گفتم : - احسان من میترسم؟ + چرا؟؟ - که اگه اون موقعها بودم چیکار میکردم! .. میدونم همراهشون نمیرفتم .. میدونم .. و اولین لقمه نذری .. سنگ میشه و میچسبه به گلوم .. . دهه اول آمد و رفت؟ چقدر زود! مثل شبهای پر نور رمضان .. مثل عید قربان .. مثل همه روزهایی که میگویند...
-
572
20 آبان 1392 14:56
سلام .. حتی وقتی همین یک ساعت قبل .. به احسان گفتم چرا دعوتمون نمیکنن .. و جواب داد شاید میخوان اوضاع مالی بهتر بشه .. باز دلم آروم نشد .. تصویر دو سال پیش جلوی چشمم جوون گرفته و کوتاه نمییاد .. سختمه حرف بزنم .. بیشتر دوست داشتم بیام و ببینمتون .. دوست داشتم این روزا .. ما رو هم خبر میکردین .. میاومدیم و دیداری...
-
571
19 آبان 1392 14:20
دلم ترانه گفتن میخواهد .. احساساتم را کلمه کنم و کلمه کلمه را کنار هم .. ردیف کنم و بشود ترانه .. و تو بخوانیشان .. گرمی احساست، کلمههای خجالت زده را آب کند و ریز ریزه ببارند .. تو بخوانی .. چیز عجیبی نیست عزیزم .. نگران نباش .. سالهاست خواندنشان را تمرین کردهای .. همه همانهاییست که بارها از نگاهم خواندهای ..
-
570
19 آبان 1392 08:16
کارت ساعت دیروز قاصدک : خروج از خانه عشق 6 .. ورود به خانه عشق 22:20 .. خانه .. گاهی یعنی آشپزخانهای که روی اجاقش غذای گرمی نیست .. و تو حتی جانی نداری ماکارونی از قبل مانده را گرم کنی .. حتی تحمل یک دقیقه وقت تلف کردن مایکروفر را نداری و سرد سرد چند قاشقی از ان میخوری .. خانه .. گاهی یعنی تخت خوابی که بیشترین ساعات...
-
569
18 آبان 1392 08:26
چقدر این روزها را دوستتر دارم .. چشمهایم دوردستها را نمیکاود .. حقیقت .. خوشبختی .. آرامش .. همه همینجا بودند .. همینجا هستند .. درست در یک قدمی نگاهم ..
-
568
15 آبان 1392 09:19
اذان صبح را که گفتند .. قدم به سی و یک سالگی گذاشتم .. . خدای من .. آنچنان برایم بخواه که هر روزم تولدی باشد، از روزگار خوب به خوبتر ..
-
567
14 آبان 1392 10:37
خیلی دردناکه .. قاصدک! وقتی بلند میشی و دورتر از جایگاه خودت میایستی .. و عمیق گذشته را نگاه میکنی .. میبینی چه زیادن وقتهایی که میتونستی جور دیگهای باشی .. میتونستی بهتر باشی .. میتونستی نرمتر باشی .. میتونستی بخشنده تر باشی .. میتونستی بزرگتر باشی .. عاقلتر باشی .. بالغتر باشی .. فهمیدهتر باشی .. میتونستی...
-
566
12 آبان 1392 07:52
قاصدک داره به روزهایی فکر میکنه که موانع از سر راه بر داشته میشن .. و او به راحتی .. تصمیم میگیره و برنامه جدیدی برای روزهای عمرش میریزه .. قاصدک ایمان داره اون روزها نزدیکند .. . دیشب .. درسته جزوه روی زمین ولو بود .. درسته مداد نوکی قرمز کنارش نشسته بود .. به انتظار قاصدک .. تا بره و چند خطی به معلوماتش اضافه کنه .....
-
565
11 آبان 1392 13:10
دل و دماغ کار کردن ندارم .. میدونم تازه شنبه است و کمی خجالت آوره این حس و حالم .. ولی من الان میل ندارم خجالت بکشم و ترجیح میدم دختر بدی باشم .. ولی یقین دارم الان هر جایی غیر از اینجا بودم بهتر بود .. البته منظورم از هر جا یعنی: خانه عشق، کتابخانه، منزل دوستان، منزل فامیل، مرکز خرید، اصلا حتی پیاده زیر بارون و ... ....
-
564
8 آبان 1392 06:57
8 آبان 92 .. یعنی 4 ساله شدن عقدمان .. خدایا .. تو را سپاس .. بابت هر آنچه هست و نیست .. تو را سپاس .. که همسفری دارم زلال .. مثل آب .. او را و خودم را به آغوش همیشه مطمئن تو میسپارم ..
-
563
7 آبان 1392 07:40
قاصدک داره تند و تند مطالبی که باید امروز بگه رو مرور میکنه .. براش دعا کنید خودش و شما رو :) سربلند کنه .. اگر فرصت بود میاد و بیشتر مینویسه .. ایشالا .. یه اعتراف میکنم .. پیش خودمون باشه .. این قالب رو یه جورایی دوستش دارم .. صمیمیتره .. نیست؟! قاصدک .. 8 قدم مانده تا سی و یک سالگی!
-
562
6 آبان 1392 12:16
آستینم سولاخ – دقیقا همینی که میگم- شده .. نمیدونم از کی .. همین چند ثانیه پیش که رفتم شالم رو مرتب کنم و ببینم در این لحظه چه شکلی هستم، همین که دستم رو بالا بردم .. دیدم قسمت آرنج لباسم سوراخ شده .. بعد فکر کنید مانتوی رنگ خاکی تنمه .. و زیرش بلیز سرخابی .. یعنی لی لی لی لی لی لیییییییییی .. بعد هیچ روپوش و ژاکت و...
-
561
6 آبان 1392 09:59
همسرم راست میگفت .. درست میگفت .. وقتی گفت گاهی خط کشی هستی که همه چیز را اندازه میزنی .. بابا راست میگفت . وقتی میگفت سخت میگیری .. وقتی میگفت همرنگ شو .. بیخیال شو .. مامان راست میگفت .. وقتی میگفت حساسی .. زیاد حساسی .. بگذر .. گوش نکن .. نبین .. همه راست میگویند .. همه درست میگویند .. کاش حتی اگر خط کش هستم .....
-
560
5 آبان 1392 08:25
باز صحبت درامد کم و مخارج بالا بود .. گفت خسته شدهام .. و من این خستگی رو میفهمیدم .. ماجرایی ادامه دار و بیپایان .. گفتم دو راه داریم برای اینکه این مسئله حل بشه .. یا کارفرما تغییر کنه و دستمزد و حقوق ما را بالا ببره .. یا ما تغییر کنیم و فکری به حال خودمون کنیم .. وگرنه این ماجرا تا ابد همینطور باقی میمونه .. ....
-
559
4 آبان 1392 10:10
رفت دنبال علائقش .. اخم بقیه را با لبخند جواب داد .. اشک و آه مادر را تاب آورد .. و در برابر هر احساس کنترلگری، ایستاد ! . اولویت اولش پول نبود، حرف مردم نبود .. بالندگی بود .. رسیدن به کمال بود .. مبارزه با موانع بود .. مطرح شدن بود .. کشف و کنکاش خودش بود .. هر چه بود .. اولویت اولش پول نبود، حرف مردم نبود .. حالا...
-
558
4 آبان 1392 09:32
یکی دو روز قبل عقدش بود .. با همخانهاش .. بعد از یک دوستی عمیق و گسترده دو ساله .. میدانم هیچ فشاری برای این ازدواج نبوده .. میدانم تا هر وقت میخواستند، میتوانستند به زندگی بدون ازدواج ادامه دهند .. میدانم هیچ طعم ناچشیده ظاهریای نبوده .. مگر حس کاملتر کردن یک ارتباط .. حسی که مفهومش شاید این بوده ” بی تو هرگز !...
-
557
1 آبان 1392 13:15
تا حالا نمیدونستم پتی بور وانیلی* .. با آب .. چه طعم دلپذیری داره - آیکون یکسری قلب .. دور دیدگاهِ جدیدِ قاصدک - . . خدا رو خوش نمیاد اگر ثبت نکنم که ” امروز منت بر سر خودم گذاشتم و رفتم آزمایش دادم ..” * این پتی بور دستبرد خورده! .. قرار بود تبدیل بشه به دسر پان اسپانیا .. که قسمتش نشد .. و الان شده نهار امروز قاصدک...
-
556
27 مهر 1392 10:48
سفره کلمات را باز میکنم .. در بشقاب هر کسی چیزی میچینم .. بررسی میکنم .. چک میکنم .. سبک و سنگین میکنم، رنگ و لعاب کنار هم بودن کلمات را .. گاهی کلمهای را حذف میکنم و چیزی دیگر به جایش میگذارم .. بلکه با کل محتویات بشقاب هماهنگتر باشد .. خوش طعم باشد .. مزه شور و ترش و شیرینی کنار هم بنشیند .. و مبادا ظرفی طعم...