-
555
27 مهر 1392 09:16
مهم نیست .. اگر تعریف از خود حساب بشه .. مهم نیست .. اگر غرور بیمورد حساب بشه .. مهم نیست .. اگر خود بزرگبینی حساب بشه .. مهم نیست .. حتی اگر تعارف حساب بشه .. مهم نیست .. حتی اگر بیننده یا شنوندهای پوزخندی بزنه و بگذره .. مهم نیست .. مهم این هست که من .. به شعور خودم .. و به فهم خودم .. ایمان دارم .. و این واقعیتی...
-
554
25 مهر 1392 10:23
عدسی دو چشمت را که خوب پاک کنی .. نگاهت را که تغییر دهی .. پیش فرض و پس زمینه و بکگراند و این قبیل ابزار را که کناری پرت کنی .. احساس و وابستگی و ذهنیت را که ندیده بگیری .. امواج قلبی را که فیلتر کنی .. تازه میبینی .. تــــــــــازه، میبـینی ..
-
553
23 مهر 1392 12:20
روزگار هم احمق است .. مثل خیلی از آدمها .. درست وقتی تنهایی لحظه مرگ توست .. دست عزیزت را میگیرد و میبردش .. شده تا یک قدم آنطرفتر .. و یک لگد حواله احساس تو میکند و تو پرت میشوی در چاه تنهایی .. درست وقتی دلت چلچراغ احساس میخواهد .. برق میرود .. و تو میمانی و احساسی که لمس شدنی نیست .. درست وقتی نباید .. ”باید”...
-
552
22 مهر 1392 09:09
جماعت دوستان! کلا بی خیال همه مسائل و مصائب و مراحل و مناظر و ـ هر چی کلا بر وزن مفاعل هست ـ .. موندهام بعد از این به جای عبارت ناصحیح و نامأنوس مـــ.رگ بر آ.مـر.یکا .. چی بگم اموراتم به خوشی بگذره ! یعنی موندهام هـــــــــ-----ا !!
-
551
21 مهر 1392 14:16
همین الان توی دلم به یکی دیگه از خصائص بدم اعتراف کردم .. کارم را یه وقتی دوست داشتم .. ولی الان مثل گرسنهای هستم که غذای بی نمک و بدون طعمی را میخورد .. که فقط چیزی خورده باشد .. که گرسنگی رفع شود .. ولی هر لحظه دلش بیشتر به هم میپیچد .. از این اجبار خود خواسته .. خب .. کارم را دوست ندارم .. و قبل از آن جای میزم را...
-
549
20 مهر 1392 07:45
حکایت تابستان و پاییز امسال حکایت جالبی بود و هست .. تا چند روز قبل تمام وقت اسپلیت روشن میکردیم و کولر آبی رو روی دور تند میگذاشتیم و توی ترافیک عرق میریختیم .. و از چند روز قبل ، به بعد! دستهامون رو ها میکنیم و پنجرهها رو کیپ میکنیم و توی ذهنمون .. دنبال بخاری گوشه انبار میگردیم .. چه یهویی اومدی پاییز هزار...
-
548
17 مهر 1392 13:26
میپرسد: کیش یا مشهد؟ جواب میدهم: مشهد! میپرسد: قشم یا مشهد؟ جواب میدهم: مشهد! مشهد .. مشهد .. مشهد .. . من مشهد میخواهم .. نمیدانم مشهد هم مرا میخواهد یا نه! . نرم و خوشبو و دوست داشتنی من .. دلم ! .. میخواستم بگویم دلم پر میکشد برای سفر .. یادم افتاد دل ندارم .. این روزها کمی دل ندارم .. دلم گم شده .. پس میگویم،...
-
547
15 مهر 1392 11:22
پروردگارا ! امسال قبول شم .. بعد دیگه هر چی این ماهان و مدرسان شریف پیامک بفرستن و بگن بیا 15% تخفیف میدیم .. بیا جزوه بگیر .. کلاس بنویس .. بیا مشاوره .. بیا آزمون .. برم قبولیم رو بکوبم روی میز مدیریتشون .. و شانههام رو بدم بالا و بیام بیرون .. آها .. البته قبلش بگم دست از سر من بردارین ..با این تبلیغاتتون .. :) ....
-
546
15 مهر 1392 09:45
به میمنت و مبارکی .. امروز چهارمین سالگرد ازدواج ما .. به سال قمــــــــــــــــــــــــــــــری هست .. به قول مهربانوی عزیزم، مبارک هم باشیم الهی! . خوشحالم افتخار این را داشتیم که در سالروز ازدواج مبارک حضرت علی و حضرت فاطمه، شروع روزهای مشترکمان را جشن بگیریم .. .
-
545
14 مهر 1392 10:21
اگه بدونی! اگه بدونی! اگه بدونـــــــــــــــــی!!! چقدر دلم میخواست دونه دونه بیسکوییتها رو توی چای خیس میکردم و میخوردم .. نه که خانمانه گوشه هر بیسکوییت رو گاز بزنم و مراقب باشم خردههاش روی لب و دهانم نمونه .. و بعد یواش یواش بجوم .. مبادا صدایی بلند بشه .. بعد یه قلپ ناچیز چایی بخورم .. تا شاید .....
-
544
11 مهر 1392 10:51
این روزها .. دوستیها .. یک به یک به خاطرهای از گذشتههای دور تبدیل میشوند! چـــــــــــرا؟؟ . من در حفظ دوستی ناتوانم .. یا قوانین جدید وضع شده؟؟
-
543
10 مهر 1392 12:34
از کلافگی و خستگی روح .. به جیغ زدن نزدیکم .. لبهایم را به هم چسباندهام و فشار میدهم تا مبادا صدای التهاب درونم به بیرون درز پیدا کند .. دلم میخواهد روابط را روی سایلنت بگذارم .. حتی روی ویبره نباشد، تا شنیدن صدایی وسوسهام کند و خلوتم را بشکنم .. دلم میخواد ”من” باشد و ”عشق” و ”قلدر” .. سه تایی بزنیم بیرون .. از...
-
542
10 مهر 1392 07:22
اشتباه میکردم .. که بعد از خدا .. خودم را به تو سپرده بودم .. اشتباه میکردم .. که دخترک رویاهای تو بودم .. با همان ظرافت .. با همان نیاز به مراقبت .. اشتباه میکردم .. که گلبرگهای صورتی لطافتم را .. به تو سپردم .. و نگاه پر انتظارم را .. به چشمان تو دوختم ! اشتباه میکردم .. که هر بار میگفتی ”مراقب خودت باش” .....
-
541
7 مهر 1392 10:45
خدایا! فقط کافیه کلید اا ( pause اصولا) ساعت زمان را بزنی و یه دو هفته .. نه .. ببخشید .. سه هفته .. یا حالا که داری لطف میکنی .. یک ماه به من زمان بدی تا تند و تند از اول شهریوری که هنوز توش گیر کردهام بدوم و برسم به 7 مهر و بعد ساعت را play کنی .. میدونی، اینجوری تا وقتی عمر بهم بدی نوکرتم !!! .. یعنی الانم هستم...
-
540
6 مهر 1392 08:46
خدایا .. میآید روزی که فکر مهاجرت به ناکجا را پشت درهای تفکرمان بگذاریم؟ میآید روزی که نگران فردای فرزند نیامدهمان نباشیم؟ میآید روزی که هر لحظهاش با تحریم گره نخورده باشد؟؟ که اگر غم بیماری هست .. غم نبود دارو نباشد؟؟ که هزاران ”اگر” دیگر .. با هزاران ”اما”ی دیگر همراه نباشد؟؟ . خدایا .. ما را در آغوش کشیدی آیا؟...
-
539
3 مهر 1392 09:17
یاد خانه قبلمان افتادم .. دو تا خانه قبل .. همان خانه بزرگ دوخوابه که پشت پنجرههای سالنش پارک بود و کمی دورتر، چشم انداز کوه .. خانهای که برای ما حکم برزخ را داشت .. مسیری برای گذر از یک دوران و ورود به یک دوران دیگر از زندگی مشترک .. خانهای که پر از آرامش و نور و سکوت بود .. باز ذهن سیال من گریزی به گذشته زد ......
-
538
1 مهر 1392 15:11
آدمها .. به فرزندانشان .. به چشم بزرگترین دستآورد عمرشان نگاه میکنند .. این را در نگاه پدران و مادران زیادی دیدهام .. وقتی فرزندشان را به تو معرفی میکنند .. و تو، در نگاهشان میخوانی: نگاش کن! این تمام زندگیه منه .. تمام لحظههام .. از گذشته تا آینده .. . چقدر سخته تمام گذشته و آینده کسی باشی .. که فقط به بودنت، هست...
-
537
31 شهریور 1392 08:02
یک ساعت خواب ِ کمتر .. وقتی یادت نمانده باشد ساعت کشور را عقب کشیدهاند .. میارزد به یک ساعت بیشتر با هم بودن .. و ثبت یک صبحانه دو نفرهی خاطرهانگیز :) و چای با لیموی تازه :) به قول احسان، میشود هر روز خودمان را گول بزنیم و یک ساعت زودتر بیدار شویم ..
-
536
30 شهریور 1392 12:33
همین چند دقیقه قبل .. درست وقتی انگشت شستم سِر مانده بود و من هنوز نگرانم این درد دست، تا کجا پیش خواهد رفت .. حسی عمیق در دلم جولان داد .. حسی که به سختی مهارش کردم .. قبل از آنکه دستم به گوشی سفید رنگ برسد .. و برای احسان پیامک بزنم و بنویسم : سخت است گذراندن این روزها .. و بعد کلید مکالمه نوشتاری زده شود .. من...
-
535
28 شهریور 1392 10:33
پیامک را که باز میکنم .. میبینم : بانک سامان مشتری گرامی، قاصدک فلانی، تبریک و شادباش ما را به مناسبت روز تولدتان پذیرا باشید. ”با شما هستیم” . . یعنی این انصافه؟ که روز تولد من توی شناسنامه 28 شهریور ثبت بشه .. تا من نیمه دومی محسوب نشم و هنوز هفت سالم تمام نشده برم کلاس اولی بشم و یک سال پشت کنکور بمونم و تمام...
-
534
27 شهریور 1392 08:28
-
533
26 شهریور 1392 14:04
حتی اگر این روزها دورتر از همه عمرم به شما باشم .. باز یادم میماند با لبخندی از سر غرور .. بگویم : امروز سالگرد قمری عقد ماست! چهارمین سالگرد قمری عقد ما .. . دلم برای مشهد و برای حال و هوای روحانی حرم امنتان تنگ است..
-
532
25 شهریور 1392 11:00
از گوش راستم شروع میشه و میره تا برسه به گوش چپ! حس سرماخوردگی رو میگم .. انگار روی حنجرهام یخ گذاشته بودم .. بس که سرده و سنگین .. یادم اومد همین الان بگم که اینبار کوتاهی موهام رو دوست نداشتم .. حس زیبایی بهم نمیداد .. شیطنت چهرهام را گرفته بود و یک صورت صاف و دوبعدی بهم داده بود .. بدون هیجان .. دیروز وقتی به...
-
531
24 شهریور 1392 07:35
-
530
19 شهریور 1392 16:26
حسی بد .. قلبم را سنگین کرده و رو به پایین میکشد .. درونم تهی و تهی و تهی .. . از آن روزهاست که از خلوت با خودم میترسم .. . از بزرگ شدنمان .. میترسم .. مهم نیست .. هزار بار دیگر هم به آن دوران برگردم .. و معلم زبان بپرسد: چه سنی را دوست داری؟ باز میگویم: کودکی ! .. حتی اگر باز جواب بشنوم: بچهها به سادگی گول میخورن...
-
529
19 شهریور 1392 13:19
قرار بود عمل سرپایی باشد و ما همان روز با سلام و صلوات مامان را به خانه ببریم .. ولی .. به دلایلی شبمان در بیمارستان گذشت .. هنوز حالم از آن شب بد است .. از آن تجربه .. . شاید هنوز درس نگرفتهام – که نگرفتهام- که روزگار باز، خواست به یادم بیاورد که زندگی تنها برنامهریزی درست نیست .. مدیریت درست برنامههاییست که...
-
528
17 شهریور 1392 11:38
صفر تا صدَ م شده یک صدم ثانیه .. . زنگ زدم میگم آقا، از فلان جا تماس میگیرم. آقای فلانی شماره شما رو دادن، یه بسته داریم برای فلان جا .. تشریف میارید؟ .. الوووو.. انگار تماس قطع شده .. باز شماره را تکرار میکنم .. جواب میده .. میگم ببخشید تماس قطع شد.. آدرس رو بدم خدمتتون؟ میگه : گفتم خداافص!!! گفتم میام خدافص!! گفتم :...
-
527
17 شهریور 1392 10:27
پا که میگذارم در شرکت .. روی ساعت انگار عسل می ریزند .. عقربههایش به صفحه میچسبند و حرکتش کندتر و کندتر میشود .. عمری میگذرد تا زمانی بگذرد .. ذهنم گره خورده به تصویر ماشین ِ له شده صبح .. در مسیر مخالف .. که به بتن خورده بود و حتی بلوک بتنی را جا به جا کرده بود .. و نمیدانم از آن لهیدگی کسی جان سالم به در برده بود...
-
526
16 شهریور 1392 11:30
نوشته بود یک تکه کباب تابهای 14.5* 3.5* 0.5 . . یک سوم بسته گوشت چرخکرده را با یک پیاز متوسط رنده شده مخلوط کردم .. و پهنش کردم وسط کاسه یزدگل صورتی .. به نظر کمی بزرگتر از اندازههای داده شده بود .. چیزی حدود دو برابر بیشتر .. گوله صورتی رنگ را نصف کردم و یک نصف را توی تابه صورتی پهن کردم و نصف دیگه رفت توی فریزر...
-
525
16 شهریور 1392 10:03
میخواستم بیام و بنویسم از پنجشنبه شبی که به دیدن پل. چوبی گذشت .. از چند نفری که شاخه گل دست مردم میدادن و می گفتن برای شهریه دانشگاه دوستشون پول جمع میکنن .. از این روزهای شهریوری که با تعجب بهشون چشم دوختهام و هر طور حساب و کتاب میکنم و چرتکه میندازم، باید بگم یکی دو ماه زودتر از آنچه منتظر بودم، سر ر سیدن .. یا...