کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

755


ساعت حدود 10 شب بود .. کل روز را بارون باریده بود و حسابی دمغ بودم و به قول همسر کمی هم اخمو .. دلم شیرینی خواسته بود و از ویلا بیرون زده بودیم .. قرار شد سری هم به ساحل بزنیم .. ماشین را پارک کردیم و چند قدمی پیاده رفتیم .. دریا سیاه .. آسمان سیاه .. ابرهای قیر رنگ بالای سر دریا جمع شده بودن و از تصور هر انچه در دریا در حال پیش آمدن بود وحشت وجودم را گرفته بود .. تنها سفیدی ای که دیده می شد کف های سوار بر امواج بودن .. چند دقیقه بیشتر دوام نیاوردم و از ترس صداهایی که به صوت انفجار شبیه بود خواهش کردم که زودتر برگردیم .. و تقریبا فرار کردم .. هنوز وحشت اون دریا و اون آسمان گوشه ی دلم هست ..

دریا عجیب ترین مخلوق خداست .. گاهی آرام و لطیف .. با اغوشی باز .. و موجهایی مهربان که روانه شان میکنه برای در آغوش کشیدنت .. و گاهی اینچنین غران و کف آلود و سهمگین ..

یک سفر سه روزه بود .. از هراز رفتیم و از چالوس برگشتیم .. و اولین تجربه ی تله کابین سواری در نمک آبرود هم شد رویایی ترین خاطره این سفر .. دریا روز آرومش بود .. خوشرنگ و صبور موج ها را می فرستاد به ساحل .. و هر چی بالا می رفتی می دیدی پایانی نیست برای این آبی خوشرنگ ..

همیشه به نظرم خوش رنگ ترین قسمت دریا درست در نقطه اتصالش به آسمان دیده میشه ..


754

خبرهای تلخ تمامی ندارند؟

فاجعه منا .. مفقود شدگان .. و ......... دیگر حتی از به یاد آوردن کلمات هم فراری ام .. از کلمه "کانتینر" بیزارم .. از دیدن و شنیدن اخبار هم ..

ابدی شدن همای سینمای ایران ..

و امروز هم ابدی شدن کاپـیتان جوان ِ تیم قرمز پوش ..

.

فقط نوشتم تا پست قبل را کمی به عقب هل بدهم .. روزهاست که دیگر قاصدک سرش شلوغ ِ رای جمع کردن برای کمدین های محبوبش نیست .. سر شلوغ ِ تلخی این روزهاست .. که الهی بگذرد و باز دور، دور ِ خنده و حال ِ خوب و خبرهای خوب شود ..