کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

۷۸۱

" مامااا..نِ .. مامااا..نِ" گفتن‌هایش میشوند قلاب و من را از عمق خواب نیمه شب بیرون می‌کشند ..

ناخودآگاه و قبل از بیداری کامل " جانم مامانی" را به گوشش می‌رسانم .. دو تا از پتوهایش را به دوش کشیده و پایین تختخواب ما ایستاده .. گرما بیدارش کرده .. "مامااا..نِ" حل المسائل این روزهایش هست .. 

ای به فدای تو .. که روز و شب مادر به خواست تو می‌چرخد ..

.

صبح، چشم باز نکرده، " بابا رَس" بر زبانش جاری می‌شود .. 

- بله دخترم .. بابا رفت .. بابایی کجا رفت؟

- دَدُدا -سر کار- 

و روز ما آغاز می‌شود ..