کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

725

غولی بود به نام انباری ..

احساس میکردم برای مرتب کردنش باید سه شبانه روز کار کنیم ..

جمعه ساعت 11 همسر در انباری را باز کرد .. ساعت 12 من به او ملحق شدم .. ساعت 15 با یک بغل وسیله ی دوباره کشف شده به آپارتمان برگشتیم .. و تا شب و حتی فردا صبحش میزبان کمر درد و پا درد بودیم .. 

و حالا هر وقت به انباری فکر میکنم یک نفس عمیق و یک خنده ملیح همراهیم می کنه ..

فقط مانده رسیدگی به چند کارتن پر از کتاب ..

.

بعضی غول ها خیلی هم غول نیستن ;)




724

دیروز غروب .. پردیس مــــلت .. قصـــ..ـه های رخشان بنـ.ـی اعتماد را مرور کردیم ..


با عباس شروع شد .. از همان زیر پـ..ـوست شهر هم دلم برایش سوخته بود .. و قصه ی نگفتنی از معصومه .. با طوبی ادامه پیدا کرد و آقای حلیمی .. و نرگس امد و نوبر امد و  .. قصه ی سارا شروع شد .. سارای خـ..ـون بازی .. تنها چیزی که در ذهن من ماند حتی ماجرای یک بیماری مهلک نیست .. ماجـرای عشق است .. قصه ای که هیچ وقت کهنه و پوسیده و تکراری نمی شود .. ماجرایی که با " یعنی تا این حد عاااااشق" گفتن خانم کناری به همراهش به سرانجام رسید .. 


فیلم تلخی ی ِ عمیقی در ذهن من جا نگذاشت .. زندگی می گذرد .. برای همه ی این ادمهایی که قصه هایشان را دیدم .. همانطور که از سالها قبل تا امروز گذشت .. فقط فکر کردم کاش نیرویی ورای همه ی کاستی ها بود .. تا آنها در فرصت چند ساله ای که از نقل اولیه قصه شان تا آغاز قصه ها داشتند زندگی را جوری دیگر می ساختند ..

من ایمان دارم .. به ساختن ها .. و نه فقط سوختن ها ..

و ایمان دارم همیشه ته ِ همه ی بدبخت بودن ها، بدبخت ماندن نیست .. 



.

بعد از فیلم .. ما بودیم و هوای ثابت و ساکن پارک .. و یک نیمکت .. رو به تاریکی ی ِ سبز .. 




* دیدن فیلم نیاز به گذراندن پیش نیازهایی دارد .. 




723

از خیلی وقت پیش .. نوشته های من شده ن همین پست هایی که نمی نویسمشون .. مثل همین امروز .. و پستی که ...

نه .. می نویسمش .. این رو دیگه می نویسم ..


گاهی .. گــــــــــــاهی .. هیچ اشکالی نداره اگر کمی بزنی به جاده خاکی .. و گذر تند و سرعت سرسام آور بقیه را ببینی .. اصلا گاهی لازمه بزنی کنار تا ببینی راه ی که می رفتی مسیر خودت بود .. یا هیجان طی کردن آن، تو را به آن راه خوانده بود .. شاید راه تو درست خلاف جهت حرکتت باشه ..

من الان مدتی هست از بعضی جهات در جاده خاکی به سر می برم و از بعضی جهات در مسیر طبیعی پیشرفت .. خدا رو شکر .. گاهی ایستادن و نگاه کردن بهترین اتفاقه ..



722

خسته و کوفته بعد از 4 روز نمایشگاه .. امروز پشت میز محل کارم نشسته ام و دقیقا نمیدونم چرا اینقدر بدنم درد میکنه ..

یعنی ممکنه پوشیدن دو روزه ی کفش خانمانه و پاشنه بلند این عواقب را در پی داشته باشه؟

.

امروز یکشنبه است و من بی صبرانه منتظر آخر هفته ی طولانی هستم .. تا .. نخیر .. نه قراره بریم سفر .. نه گردشی در کار هست و نه استراحتی .. میخوام دو طرف خانه را بگیرم و بتکانم .. فعلا خانه ی تمیز و آراسته ام آرزوووووست .. 






721





یا علی (ع) ..
نوشتن سخته .. مخاطب قرار دادن شما سخت تر .. فقط می تونم توی دلم دعا کنم .. زمزمه کنم ..
بین ما رسم هست که روز تولدمون کادو میگیریم .. ولی روز ولادت شما که میشه چشم به دست شما داریم .. برای گرفتن عیدی و کادو ..
مثل هر سال اجازه بدین عیدی رو خودمون تعیین کنیم .. حداقل بخشی از اون رو .. که الهی اول سلامتی همه باشه .. سلامتی عزیزانمون باشه .. سلامتی پدرها و مادرهامون باشه .. و بعد بیداریمون .. باز بودن چشم هامون .. دقیق بودنمون .. عادل بودنمون .. منصف بودنمون .. پر تلاش بودنمون .. دل رحم بودنمون .. صادق بودنمون .. ......
یا علی (ع) لیست امسال انگار داره زیاد میشه و نگرانم چیزی از قلم بیفته .. بهمون عیدی ای بدین که برای همیشه به کارمون بیاد و برامون بهترین باشه .. انتخاب با شما .. ما به عدالت شما و انصاف شما ایمان داریم ..


بابا ها روزتون مبارک ..

همسر جان .. جان ِ من .. روزت مبارک ..