کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

747


یک مداد مشکی .. یک خودکار آبی .. یک سالنامه ی جادار .. و یک متر ..

کیفم را برداشتم و همسر جان من را تا مقصد رساند و ...

یک طرف میز مستطیل شکل قاصدک نشسته بود و طرف مقابل مربی جوان ِ .... خیاطی :)

 

اینقدر دنبال تونیک مناسب و دامن خوش ترکیب و شلوار سبک و فلان مدل و پیراهن مناسب سن خودم گشتم  و مورد مطابق سلیقه م و خوش قیمت نیافتم که تصمیم گرفتم آستین بالا بزنم و برم سر کلاس و خیاطی یاد بگیرم ..

البته این تصمیم فقط همین منطق را پشت خودش نداره .. از سن قبل از مدرسه قسمتی از نقاشی هام را پیراهن های پاپیون دار و چین واچین تشکیل میداد .. و مدتها بود دوست داشتم وقتی کنار بگذارم و به این علاقه م برسم .. ساعت کلاس های گروهی با زمان من همخوان نبود و تصمیم گرفتم از کلاس خصوصی استفاده کنم – علاقه است دیگه   :)))) -

و حالا باید برم لیست مورد نظر مربی را که هر ثانیه چیزی یادش می اومد و اضافه میکرد را تهیه کنم .. پارچه بخرم .. و الگوی یک مدل دامن را برای خودم پیاده کنم و به عنوان تکلیف خانه ی این هفته ببرم سر کلاس ..

باید یادم باشه و تمام خودکار رنگی هام را با خودم ببرم .. بس که پنس و ساسون و غیره داریم و بهتره با رنگ های مجزا نمایششون بدم ..

سر کلاس یاد جزوه نوشتن های دوران دانشگاه افتاده بودم و کلا ماجرا برام خنده دار و بسیار بامزه بود .. که جزوه ی فلان درس کجا و نت برداری از اندازه ی دور کمر و قد دامن و ... کجا ..

یعنی هیجان زده ام در حد غیر قابل تصور .. رویای الانم دوختن لباس عید امسال ِ خودم به دست خودم هست .. 



746


هووووووریاااااااااااااااا حقوق ..

.


و بدینگونه قاصدک بعد از شنیدن صدای رسیدن پیامک و دیدن پیامک واریز پوووول .. شما را در شادی خود سهیم کرد :)))



745


هر کی ماجرایی داره ..

حتی همون ادم خوشروی خوش صحبت دوست داشتنی ..

خنده ها و روی خوشش را که کنار بزنی می بینی زخم های زیادی از روزگاری که گذشته .. اون زیر پنهان شده ان .. و فقط گاهی توی خلوت مجال خودنمایی پیدا می کنن ..

منم مثل همه ..

یه وقتی غرق شده بودم توی ماجراهای زندگیم ..

ولی الان فهمیده ام باید یک قایق بسازم و بیام و روی ماجراهای تمام نشدنی باقی بمونم ..چون فهمیده ام موندگار ِ همیشگی من هستم .. 

حس خوبیه .. بیای بالا و به جای غوطه ور شدن و فرو رفتن .. از بالا ببینی چه خبره .. شاید ..  و البته که حتما، نگاهت به گوشه ای می افته و می بینی مسیر درست از اونجا میگذره .. قایقت را سُر میدی و میری و ماجراها می مونن ..

یه وقتی شنیده بودم که نباید از مشکلاتت بپری و بگذری .. باید دونه دونه حلشون کنی .. ولی حالا نظر خودم اینه که اتفاقا باید از روی بعضی مشکلات بپری .. هر مشکلی ارزش وقت گذاشتن و انرژی صرف کردن نداره .. بعضی وقت ها باید بپری و بگذری و بری به آینده و سر برگردونی و ببینی پشت سرت همه چی حل شده و صاف و شسته رُفته است ..

بعضی وقتها .. با یاد گیری حل مسائل بزرگتر .. اوستای حل مسائل ریز و کوچک میشی .. وقتی افق نگاهت بازتر میشه :)



744

چی اینقدر متلاطمم کرده .. که با خوندن یک ایمیل قدیمی باز اشک می ریزم .. به همان شدت بار اول ..

خدایا ..

البته که این اشک دردهای قدیم و شوق امروز را داره .. و خدا رو شکر که از تلخی نیست .. از مزه ی شیرین گذر رنج هاست .. خدا رو شکر ..

.



با مامان قرار دارم .. میرم از نان فانتزی خیابان شمالی سه تا پیراشکی بگیرم ..برای خودم .. مامان .. و همسر .. و این بشه یک بهانه برای لبخند :)



743


هر دو را امتحان کرده ام ..

هم سکوت را و هم نگاه های خیره و کلام راحت را ..

سکوت بهتر بود ..سکوت حجاب اندیشه هاست ..  سکوت که میکنی تمام اندیشه ت را برای خودت محفوظ در کنجی نگه میداری .. زبانت را به صبوری عادت می دهی .. و ذهنت را به کند و کاو .. قلبت آرام می گیرد و درونت شیرینی ی ِ ذکاوت جاری می شود ..

سکوت که میکنی .. حالت بهتر است .. و جمله هایت روبان زده و مرتب گوشه ای آماده می شوند و تو فرصت داری در بهترین وقت .. با بیشترین تاثیر .. تقدیمشان کنی ..