کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

۷۸۰

میدونی .. گاهی دوست داری بگی .. دوست داری بنویسی .. دوست داری از درونت بکشی بیرون و خالی بشی .. و آن "نفس" عمیق بعد از بیرون پاشیدن را تجربه کنی .. اما

هزار سد .. هزار دست .. هزار فکر .. یا نه .. فقط یک سد .. یک دست و یک فکر .. 

و سکوت می‌کنی .. و بوی گندیدن دل‌ت هر روز آزاردهنده‌تر از قبل به مشام می‌رسد .. 

.

مه‌یاس .. گل یاسِ مامان .. عجیب عاشقتم .. و مبهوت شعورت .. لحظه‌هایی که حلقه‌ی اتحاد* سه نفره‌ی خانواده را میسازی و معجزه میکنی .. با دستهای آبنبات مانندت .. با نگاه عمیق‌ت .. شیرینِ خوشبویِ خوش ادای ما ..


* دستهاش را همزمان دور گردن من و احسان می‌اندازد و از ما میخواهد به هم نزدیک‌تر بشیم ..




۷۷۹

پیامک واریزی پول‌ش را برایم فوروارد کرده .. میدونم پول ِ چی هست .. 

تابستان ۹۶ .. ۱۳ تیر .. تماس‌های پشت هم من .. زنگ‌های ممتد و کشدار .. و مامانی که نیست تا تلفن دختر باردارش را جواب بده .. 

ساعت ۶ عصر .. تماس دوباره .. صدای آقایی از پاسگاه شهر چند صد کیلومتر دورتر .. که میگه "دختر گلم" را روی صفحه گوشی  دیده و تماس را جواب داده تا بیش از این بی‌خبر نمانیم ..

مامان مثل یک پروانه‌ی محبوس در بطری، به در و دیوار و سقف ماشین کوبیده شده بود .. تریلی بی‌حواس، با سواری مامان و همکارها سرشاخ شده بود .. 

حالا مامان هست .. با تنی که در درد پیچیده شده .. و پیامک‌ی که دستم می‌رسه .. چند تا عدد و رقم را نشان میدهد که بهش میگن "دیه" .. 

.

صدای گریه‌هایش را .. از دور می‌شنوم ..




۷۷۸

حدود ۵۰ سانت اونطرف‌تر از من خوابیده .. با لپ‌های مثل سیب گلاب .. چند روزی دیرتر با غول مرحله ۱۸ ماهگی روبرو شدیم .. در آماده‌باش کامل بسر میبرم .. 

هوا دم کرده و داغ .. کولر روشن .. و تابستان توی خانه‌ی ما به جریان افتاده .. 

خبر از بهارنارنج‌های خانه‌ی شمال ندارم .. حتما که عطرشون از زیر و روی در و دیوار بیرون ریخته .. هر چی باشه درخت‌های نارنج وقت شکوفه دادن رو خوب بلدن ..







۷۷۷

انگشت سبابه‌م را می‌کشم روی صفحه .. انگار که بخواهم عمق خاک نشسته بر زمینه‌ی سفید را تخمین بزنم .. 

خیلی گذشته .. و در طول این خیلی، خیلی چیزها تغییر کرده‌اند .. همسری که حالا نقش شیرین "پدر"ی به نقش‌هایش اضافه شده .. دخترک هشتاد و فلان سانتی‌ای که ۹:۵۴ صبح که بشود، دقیقا هجده ماه از  تاجگذاری‌ش در خانه و زندگی ما میگذرد .. و قاصدکی که غرق نقش "مادر"ی شده ..

حالا .. بیشتر از هر وقت دیگری .. خانواده هستیم ..حالا ما یک زاویه‌‌ایم .. که اگر هر قدر هم رویاهای دور و دراز و غیر مشترک داشته باشیم، در نقطه‌‌ی شیرینی به هم پیوند خورده‌ایم .. تا همیشه‌ای که هست ..