کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

...

خوب نیست که حتی ذره ای دلم گرفته باشه .. وقتی می بینم نتیجه ی زحمت ِ از مدتها قبل را دیدید ..

خوب نیست .. اگر حتی یه نقطه بغض داشته باشم .. از دلتنگی ..


چیزی که می بینم و تصور میکنم یک دنیای پر از رنگ و پر از شادی و پر از موفقیت هست .. که منتظر شما ایستاده .. توقف کرده .. تا شما از راه برسید ..

آرزوی بهترینها را بین یک بقچه از جنس دوستی می پیچم و بدرقه ی راهت می کنم .. 

به امید بهترین ها ... برای دوستم .. دخملی عزیز .. خدا به همراهتان .. 




708


صفحه رو باز کرده ام و زل زده ام به سفیدی ش .. ذهنم را ورق میزنم تا شاید سوژه ای برای نوشتن پیدا کنم .. مثلا نوشتن از دماوند .. که این چند روز قاطع و محکم و سفید .. از دوردستها دیده میشه .. یا از خانه ماندن دیروز .. یا از زندگی .. یا از روزمره .. یا از تخم گشنیز دوست داشتنی که تبدیل شده به اصلی ترین ملزومات طبخ غذای این روزهای خانه .. یا از تارهای سفیدی که بی رحمانه تکثیر میشن و راست شقیقه را دارن پر میکنن .. یا از گلدان بنجامینی که نمیدونم چرا هر روز تعداد بیشتری از برگهاش رو به زمین میسپاره .. یا از کتف و گردنی که درگیر درد هستن .. یا از هر چی ..

چیزی برای نوشتن ندارم .. مهارت ِ –اگر چنین چیزی از ابتدا در من وجود داشته- سوژه ساختن را از دست داده ام .. و بیشتر دوست دارم همین کنج بمانم و رویا ببافم .. دلم برای یک شمال رفتن طولانی و حسابی تنگ شده .. برای یک جاده ی خلوت .. برای بوی هیزم .. برای سلام دادن های امواج .. برای سبز طبیعت ..

این روزها خیلی چیزها به خیلی چیزهای دیگر وابسته و مرتبط هست .. و این یعنی انتظار .. یعنی صبر ..

خدا را شکر .. که همیشه جایی برای شکر گفتن میگذاره ..

.

یک فولدر جدید به اسم ویترای روی دسکتاپم نشسته .. خلاقیت سالهای خیلی دور باز داره در دلم می جوشه .. باید مراقب باشم .. ولی کو وقت .. که برم رنگ بخرم .. و این بار به جای بوم و کاغذ .. شیشه را اساس رنگ بازی هام کنم ..ایشالا که بتونم ..

.


707


بعضی ها اصولا خاص هستن .. نیروی غالبن .. اهمیتی نداره فضای جمعی که دَرِش هستن  چطوری باشه .. اونها میتونن فضا را طبق میل و سلیقه و خواست خودشون تغییر بدن .. و بدرخشن .. و مثلا یک جمع غمگین را بدون شلوغ بازی .. فقط با حس مثبت خودشون .. به یک جمع، با حال خوب تبدیل کنن .. و چند دقیقه ای میگذره و میبینی که چهره های نامطمئن .. دستهای گره خورده .. نگاههای سرد و مضطرب .. و اخمهای گره خورده .. همه تغییر کرده اند و خطوط چهره ها نرم شده و لبخند روی صورتها نشسته .. و مهربونی هست و جمعی با احساساتی به رنگ شاد ..


خوش به حال این بعضی ها .. به لیست آرزوهام اضافه شد .. این مدلی بودن .. از نوع مثبتش البته ..

.


چه عدد قشنگی شد عنوان این آرزو ..