کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

756

باید یک فایل آماده کنم .. کف دستم را روی موس میگذارم و صفحه را بالا و پایین می برم .. از اون کارهایی هست که حوصله ش رو ندارم .. حداقل حالا نه ..


ماشین های گذری از اتوبان صدای ریز باران را در آورده اند .. گاهی حتی این صدای ریز تبدیل میشه به یک فریاد کشدار که پشت چرخ های یک اتومبیل کشیده میشه ..

درخت روبروی پنجره .. از این زاویه ای که فاصله بین دو لوردراپه بهم اجازه دید زدن میده .. نصف پاییز و نصف تابستانه .. نیمه ی بالایی درخت نارنجی و زرد شده و نیمه پایینی هنوز دل به گذر تابستان نداده ..

هوا اونقدری خنک شده که با فکر کردن بهش عضله هام منقبض بشه ..

صبح گفتم کاش کلید ویلا را اورده بودم و بعد از شرکت می رفتیم شمال .. البته که یه هوس زودگذر بود .. بیشتر دوست دارم کمی خلوت و تنهایی داشته باشم و سکوت دوره م کنه ..


روزها خیلی زود میگذرن .. به خودم میام سر هفته است و سر می چرخونم ته هفته .. ساعتهای شرکت پر از کار هست و بعد ترافیکی که انگار هر روز به حجمش اضافه میشه و بعد یک شام سبک و کمی وقت گذرونی ..


یکی ازم پرسید باشگاه را بیشتر دوست داری یا کلاس رقص .. توی ذهنم چرخید کلاس رقص .. و به زبان آوردمش .. و قول دادم برم کلاس .. ولی هنوز کلاسی نزدیک به مسیرم ندیده ام .. – البته که خیلی هم پی اش نبوده ام- حالا شاید قولم را با برنامه منظم و هفتگی استخر جا به جا کنم .. مهم اینه که حال خوب داشته باشم .. یعنی وقت هایی از هفته را برای بهتر تر تر بودن حالم .. برای خودم .. داسته باشم ..


سفارش دوخت دو تا پالتو داده ام .. وقتش بود که پالتوهایی نو داشته باشم .. مدل های دوست داشتنیم رو ایمیل کردم و زحمت خرید پارچه هم با خیاط عزیز و دوست داستنی بود .. و حالا من منتظر دیدن رنگ بادمجانی و تزئینات روی پالتوی یه کم مجلسی .. و دکمه ها و طرح و تار و پود پارچه مشکی پالتوی اسپرت هستم ..


فردا روز خاصی هست .. روزی که برای من گل بهی رنگه .. همراه با خاطره ی 8 شاخه گل رز گل بهی ..