کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

406

شکلات گلاسه اش رو کمی با قاشق هم می زند .. انگشتانم رو دور لیوان چای طعم دار حلقه می کنم .. به گرمای لیوان نیاز دارم .. یادم نیست دقیقا چی گفتم که اشک پمپاژ کرد و هر دو چشمم پر شد .. با بی حوصلگی برای خودم خط و نشان می کشم ”گریه نکن .. اشکت رو کنترل کن” .. کمی مردمک ها را در بستر سفیدشان می غلطانم .. عجیب به گوشه میز دقت می کنم و با نگاهم گوشه های کنده کاری شده اش رو لمس می کنم .. بی ربط ترین موسیقی از پخش کافه روی هوا می رقصه ” من توی زندگیتم ... ولی نقشی ندارم اصلا ... ” حجم هوایی بیشتر از فضای ریه ام می بلعم و درست وقتی باز به نگاه خیره اش چشم می دوزم که اشک خشک شده ..

” باید بری پیش مشاور .. حتی شاید بهتره خودت پیشنهاد مصرف دارو بدی .. می دونی که نگرانی هم نداره .. فقط برای یه مدت کوتاه .. همیشگی که نیست .. کمی بی خیال میشی ”

- با تردید میگم – ” میدونم! نشد برم .. هماهنگ کرده بودم ولی درست خورد به اسباب کشی .. بعدش دیگه روم نشد دوباره زنگ بزنم بهش .. مرخصی هم این روزا زیاد گرفته ام .. ولی همین روزا زنگ می زنم .. ”

.

.

یه چیزی رو در خودم دوست دارم .. خودم رو می شکافم و به نظر خودم میدونم درونم چه خبر شده .. فقط درست ترین راهکار رو نمیدونم ..

.

دوستم بود .. صمیمی ترین دوستم ..


نظرات 4 + ارسال نظر
سیندخت 25 بهمن 1391 ساعت 11:35

چه دلم برای با دوست به کافه رفتن تنگ شد...
مشاوره خیلی خوبه... برای همه چی... با اهلش... با خبرش... با کاردونش... برو... تجربه کردم که میگم

میای سیندخت؟؟ بیا دیگه باشه.. شاید همین روزا با بچه ها قرار بذاریم ..
والا من نزدیک یک سال با کلی مشاور کار بلد کار کرده ام .. ولی همه اش این مدت جور نشده برم ..

زهرا 25 بهمن 1391 ساعت 13:27 http://zizififi

دلم کافی شاپ خواست با یه فنجون قهوه و یک تکه کیک شکلاتی ...دلم گپ زدن خواست...دلم می خاد با یکی حرف بزنم اون بدون اینکه اشتباه قضاوتم کنه فقط به حرفام گوش کنه...خواهرشوهره من پیش مشاور رفت اما راضی نشد...حداقل اون میگه مشاور زیاد براش خوب نبوده

کیک شکلاتی رو منم میخوام ..
می فهمم ..
بیاید یه برنامه بذاریم تا قبل از عید .. حالا که دیگه خونه هم دور نیست ..
این مشاوری که من میشناسمش چند ساله باهاش در ارتباطم .. با هم کار کرده ایم .. خیلی چیزها رو در موردم می دونه .. برای همین لازم نیست تازه براش خودم رو تعریف کنم .. میدونم برای من مفیده .. من راه توی ذهنم زیاد دارم .. یکی باید تائیدش کنه ..

سمیرا 25 بهمن 1391 ساعت 15:11 http://sepideye-eshgh.blogfa.com

خب منم دلم بیرون رفتن خواست
حتما برو پیشش وقتی قبولش داری و میری پیشش پس جواب میگیری..

خب بریم بیرون دیگه .. بیاید جور کنیم ..
مهربانو بیاد باز پرچم رو بلند کمه

خانم خانما 25 بهمن 1391 ساعت 16:27

قاصدک...راستش ته دلم خیلی نگرانت شدم...نذار به اینجا برسی عزیزم...

عزیزدلم .. من خیلی خوب و سرحالم ..
گاهی اینطوری میشه .. برای هر کسی هم پیش میاد .. مهم اینه که بتونی ازش بیرون بیای ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد