کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

407

مخزن انرژی ام پر بود انگار .. سر راه کمی تخمه آفتابگردان برای تو و کمی تخمه جابونی برای خودم خریدم .. اینقدر سر ذوق بودم که برای شام مرغ بذارم و برای نهار فردا کتلت .. توی ذهنم لیستی از لوازم ضروری به صف شده بود .. نگاهی به ساعت انداختم .. ساعت می گفت باید تا الان رسیده باشی .. انگار عطر نفست به مشامم رسیده بود .. مثل بار قبل، تا کنار بالکن اومدم و دیدمت که داری ماشین رو پارک می کنی .. ذوق ام دو چندان شد .. از حسی که حتی به امدنت داشتم ..

شام را دور هم خوردیم و نهار فردا را هم برداشتیم و بعد از چند روز رفتیم تا خانه عشقمون ..

حالا وسایل سفر پشت ماشین منتظرن .. تا کار ما تمام بشه و راهی بشیم .. یواش و آسوده بریم و گوشه ای خوش رنگ پیدا کنیم و نهار کتلت بخوریم .. و باز حرکت کنیم و بریم تا بهشت .. باز تو باشی راکب مرکب و من همراه و شانه به شانه تو .. بریم و دلی تازه کنیم و خاطره ببافیم .. سفرمان بی خطر مرد من ..

نظرات 2 + ارسال نظر
سمیرا 26 بهمن 1391 ساعت 11:25 http://sepideye-eshgh.blogfa.com

سفرتون بی خطر دوستم..
خوش بگذره..

مرسی عزیزم ..

زهرا 28 بهمن 1391 ساعت 07:29 http://zizififi

خوش گذشته دیگه فکر کنم و برگتی.آره؟؟؟شاید چند روزه رفتین؟؟؟به هرحال هرجا هستی خوش باشی

نه عزیزم الان شرکتم .. پنجشنبه رفتیم و دیشب خونه بودیم ..
مرسی عزیزم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد