کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

410

عشق روزهای اول زندگی پر سر و صداست .. بعضی می گفتند وارد زندگی که بشی همه چیز فرق می کنه و من لجوجانه از این تعبیر دوری می کردم .. ولی حالا ..


سه سال و سه ماه از آن روز سرد پاییزی دور شده ایم .. از آن روز سپید پوشی من .. از آن روز شاه دامادی تو .. روزهای اول همه  اولین هایی که با تو تجربه می شد تند و تیز و شیرین بود .. حتی تنها با تو سفر کردن .. به لطف شناسنامه ای که سر دفتر خوش ذوق به زیبایی نام تو را در آن ثبت کرده بود .. هم خانه شدن .. در خانه بنفش و صورتی رنگمان ..


می دانی .. دیروز دلم هوای پنجره گرد آشپزخانه را کرده بود .. که رو به قدم های تو باز می شد .. شاید نگفته بودم بارها راس ساعت مشخصی طپش قلبم را بین دستهایم می گرفتم و پشت پنجره رسیدنت را به انتظار می نشستم .. عجیب است .. انگار کلماتم هم بار هیجانم را نمی کشند .. از پیچ کوچه که می گذشتی نگاهم روی تو سُر می خورد .. من بودم و آن شهر و تو .. و اشک های پنهانی آن دوران ..

گاهی به چشم هایم حق می دهم .. و به خطوط ریز زیرشان ..


من عاشق با تو ”اولین” ها را تجربه کردن ام .. تقومی هزار مناسبتم از تمام اولین هایی که با تو شکل گرفت .. ولی این روزها گنگ ام .. این روزها احساسم را از زیر دلم بیرون می کشم .. این روزها شاید آن خوابی که برای هر زندگی دیده اند تعبیر شده .. شاید احساس عاشقانه در عمق ما فرو رفته .. نه جوششی از آن مشهود است و نه حبابی .. این روزها من آن همراه تو ام که با نگاهی بی مورد از غریبه ای، چنگالهای خشمم را در چشم خصومتش فرو می کنم .. این روزها من آن نیلوفرم که بر گرد حضورت می پیچم و تو را در صندوقچه گنج های آسمانی ام محفوظ و مخفی نگه می دارم .. این روزها من از عمق عشقم با تو عاشقی می کنم .. این روزها نه ان شور سال اول را دارد و نه آن سر و صدای روزهای اول را .. کاش اینهمه ترسو نبودم .. با تو از این روزهایم می گفتم .. این روزها وقتی دست راستم را روی دست چپت میگذارم .. پوستت نیست که لمسش می کنم .. جان جاری در وجودت زیر احساسم قابل لمس است .. این روزها عجیب است .. این روزها باید در من حل شود تا بدانم چیست ..

دلم برای روزهای اول تنگ می شود .. ولی نمی خواهم برای این دلتنگی در گذشته بمانم .. شاید عشق ما دیگر جوانه ان روزهای اول نیست .. درد قد کشیدن ان را ما هم به دوش می کشیم ..

خواستم بدانی این روزها جور دیگری دوستت دارم .. یک جور بزرگانه .. خواستم بدانی این روزها دلم به حجم ثانیه های با تو بودن خوش نیست .. دلم به عمق لحظات حضور تو گرم است ..

خواستم بدانی این روزها .. روزهای عجیبی است .. روزهای اولینی از یک تجربه تازه .. همسفر عزیزتر از جانم ..

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
نسترن 29 بهمن 1391 ساعت 08:14 http://nastaran-amoozegar.blogsky.com

احساساتت زیباست و خیلی از مردم حس شما را دارند

زهرا 29 بهمن 1391 ساعت 08:23 http://zizififi

راستش خیلی متوجه نشدم فقط از خدا میخام روز به روز عاشق تر و عاشق تربشین عزیزم

مرسی دوستم

آرشید 29 بهمن 1391 ساعت 08:33 http://arshid.blogsky.com/

سلام

بسیار عالی نوشتید ... قلمتان ستودنی است .
سپاسگزارم .

اما لذت عشق در پایداری آن است .
و عشق لذتی است که با رنج سرشته اند ...
عشق را زندگی باید کرد .

ما هم هستیم تا ذره ذره این پایداری رو بنا کنیم ..
متشکرم ..

اطلسی 29 بهمن 1391 ساعت 08:56

عوض شدن نوع عشق ادم نگران کننده هست اما نه این مدلی که میگی...اینی که میگی خیلی هم خوبه...عمیق شدن این حس...
ولی خوب روزمره و مشکلاتشه دیگه...بی تاثیر نیس.سنمون هم که قد بکشه حس و حال عوض میشه.کسی هم که بگه نه من مثه روز اولم بعد 10 سال خودشو گول میزنه عزیزم.محو نمیشه این عشق معیارها و مشخصات بارزش تغییر میکنه...

دیگه برنده و تیز نیست .. نرم و ملایم و لطیف شده .. دست و بالمون رو نمی بره ..
چقدر درست گفتی

سمیرا 29 بهمن 1391 ساعت 09:02 http://sepideye-eshgh.blogfa.com

میدونی که این روزهای تو رو تجربه نکردم ولی از خیلیا میشنوم سالهای بعد از ازدواج اینگونه است..

امیدوارم از زندگی مشترک بهترین احساساتش رو تجربه کنی عزیزم

مژگان یک دنیا عشق 29 بهمن 1391 ساعت 10:44


آدم یک جورایی دلش تنگ میشه.برای اون عشقهای از سر جوونی و فارغ بالی و بیخیالی.
اون هیجانات -عاشقانه ها- .........
اما این قد کشیدن با این عشق بینظیره.تکرار نشدنیه و هر آدمی به نظر من این شانس رو نداره که تجربه اش کنه و کسی که اینو حس میکنه خیلی خیلی خیلی خوشبخته.
قلمت عالی بود
عاشقانه هات مستدام

آآآآآآآآآآآآآآآی .. دلم فشرده شد ..
.
من کلا وقتی موقعیت مناسبی پیدا می کنم بهش می چسبم .. جامدِ جامد ام .. ولی زندگی از آدم میخواد سیال باشه .. روان باشه ..
عزیزمی .. شما نیز

آواز 29 بهمن 1391 ساعت 10:52 http://radepayezendegi.persianblog.ir



تغییر همیشه درد داره ... حتی تغییر مدل عاشقی ... و گریز از اون آدم رو خسته میکنه ! انگار گاهی باید یاد گرف که به استقبالش رفت

خوشحالم هنوز اینقدر جوانم که همه چیز رو تجربه نکرده ام .. خوشحالم هنوز می تونم در برابر ماجراهایی گنگ بمونم

آلما 29 بهمن 1391 ساعت 11:38

لتوس 29 بهمن 1391 ساعت 18:27

و این بود پیاده روی بر تقویم عاشقی ...جالب بود و زیبا ...عشقتان پایدار ...

ممنون دوست جدیدم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد