کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

414

حالا که سر درد و دلم باز شد بذارید بگم – قاصدک که لب ورچیده –

آقا چی کشیدیم سر این خونه فروختن .. آقا یه چی میگم یه چی می شنوین ها ..

روز قولنامه که انگار من و احسان جانم رو گذاشته بودن روی اجاق .. هی اینا می گفتن تخفیف هی ما خجالت زده می شدیم و عرق می ریختیم .. البته تصور کنین بعد از یک میلیون تخفیف دادن – با وجود اینکه خودمون همون یک میلیون رو باید از جای دیگه جور می کردیم و روی پولمون میذاشتیم .. ولی به حکم جوان بودن اونها و تقریبا یکسان بودن شرایط و اینکه سال قبل فروشنده همین خونه هم به ما تخفیف داده بود اینکار رو کردیم – و این تازه شروع ماجرا بود .. از گرفتن چک تا کارهای انتقال وام و تحویل خونه و تغییر نام تلفن و روز سند همه برامون دق آور و ناخوشایند بود ..

یه چیزی که بهش رسیدم این بود که انگار ما خیلی گوگولی مگولی به نظر میایم .. چون تقریبا همه حس می کنن اجازه دارن به ما زور بگن از ما متوقع باشن ..

سر این خونه که خریدیم فروشنده فقط 9000 تومان به ما تخفیف داد .. یعنی در واقع عدد رو رند کرد .. – اگه دوست داشتین می تونین بخندین، اصلا اشکال نداره- مقداری از مبلغ را طی چک پرداخت کردیم و بقیه مبلغ می شد پول خونه ای که که می فروختیم ..

زوجی که از ما خانه خریدن علاقه زیادی به  n بار سوال پرسیدن در مورد یک موضوع تکراری داشتن .. سر اینکه همسایه ها چطورن؟ طبقه پایینی کیه؟ کناری کیه؟ اون چشه ؟ این چشه ؟ و از این دست ..

یکی از ماجراهایی که ما رو اذیت کرد این بود که چند روز بعد از نوشتن قولنامه تماس گرفتن که ” میشه بیایم یه بار خونه رو متر کنیم ببینیم وسایلمون جا میشن یا نه؟” خب ما کمی تعجب کردیم ولی گفتیم اشکال نداره تشریف بیارین .. این گذشت تا شب چله رسید .. روز قبل آقای خریدار با همسر عزیزم تماس گرفتن و باز خواستن روز آخر آذر بیان خونه رو متر کنن .. احسان جان گفته بودن آخر آذر ما نیستیم و نمیشه و بذارید برای اول هفته بعد .. بعد خانم خریدار تماس گرفتن با من و گفتن اگر میشه بیایم خونه رو اندازه بگیریم .. من گفتم به شما خبر میدم و بعد خبر دار شدم که احسان قبلا ”نه” گفته بود ولی اونها احتمالا اینقدر مودب نبودن که متوجه باشن و لازم دیده بودن از جانب من هم شانسشان را امتحان کنن .. و همین بی احترامی به حرف همسرم باعث شد که فوق العاده عصبانی بشم و بعد از چند بار تلفن بازی و رد و بدل کردن پیامک با خانم خریدار، من هم ”نه” رو تکرار کردم و قرار را برای چند روز بعد گذاشتم .. و فکر نمی کنم همه اینقدر صبور باشن که طرف رو دو بار فقط برای متر کردن خانه راه بدن و در برابر عکسبرداری آقای خریدار از زوایای خانه سکوت کنن ..

ماجرای بعدی داستان تحویل خانه بود .. خدا رو شکر اینقدر آبرو و اعتبار داشتیم که با ارائه چک به فروشنده خودمان یک هفته زودتر خانه رو تحویل بگیریم و کارهای آماده سازی رو انجام بدیم .. – ضمن اینکه خریدار ما هم خواسته بود زودتر و در یک روز تعطیل خانه رو تحویل بگیره – طبق قرار کلامی قبل، و نه آنچه در قولنامه نوشته بودیم، زودتر از موعد تماس گرفتیم و گفتیم تشریف بیارید خانه رو تحویل بگیرید .. و اینجا باز ماجرای جدیدی شکل گرفت .. خریدار متوقع ما زیر حرفش زد و بدقولی کرد و خواسته خودش را فراموش کرد و گفت طبق قولنامه عمل خواهم کرد و فکر می کرد لطف کرده و آمده از ما خانه خریده و ما باید آماده رقاصی برای هر ساز باشیم .. باز ناراحتی و ناراحتی ..

اگر بخوام همه ماجرا را بنویسم باید چند ساعتی وقت بذارم .. فقط همین رو بگم که رفتارها و برخوردها و توقعات عجیب خریدار ما – و البته که عصبانیت و گاها کوتاه نیامدن ما- کار رو به جایی رساند که روز دفترخانه نه سلامی بود و نه کلامی .. و باز من به وجود احسانم بالیدم که اینقدر بزرگوار بود که قبل از خارج شدن از دفترخانه به آقای خریدار تبریک گفت و گفت اگر حرفی و حدیثی بوده از هم بگذریم ..

اون زوج فکر می کردن هر چه بیشتر مو را از ماست بیرون بکشن موفق ترند و انگار نمی دانستند درصدی از یک معامله اعتماد طرفین معامله به هم هست .. و دیدم با تمام وسواسشان، روز دفترخانه چطور کارشان به هم پیچید ..

.

نمیگم ما فرشته بودیم و همه کارها و برخوردهامون درست و روی حساب بود .. ما هم حتما اشتباه کرده ایم .. فقط میگم دو، سه بار خانه خریدیم و هیچ بار معامله برای ما اینطور آزاردهنده نبود .. هر بار سنگینی بار معامله را روی دوش خودمان گرفتیم – کما اینکه این بار هم سنگ بین آسیاب خریدار و فروشنده بودیم – فقط میگم اینطور راه نیامدن و به هم ریختن کسی دور از انصاف هست ..

امیدوار خریدار از خانه ای که خریده راضی باشه و خیرش رو ببینه ..

 

نظرات 12 + ارسال نظر
لیندا 2 اسفند 1391 ساعت 12:35

تو جریان خرید و فروش خونه ها ادم هم باید از خریدار و فروشنده بکشه و هم از بنگاهیا
عجب روزگاری شده .
راستی دوس دارم بدونم خونتون کجاس؟
نزدیکی به خونوادت یا دور ؟
به محل کارتون چی ؟
ببخشیدا اصلا فوضولم نیستم باور کن

خونه رو خصوصی بهت میگم .. البته فکر کنم اکثر بچه ها بدونن ولی عمومی نمیگم ..
از خانواده دور شده ام ..
از کارم خیلیییی دور ..
عسیسمی

سیندخت 2 اسفند 1391 ساعت 12:45

وای به خدا هیشکی مثل خودمون نمیشه! البته مردم حق دارنا پول دارن میدن کل سرمایشونه منتها نمی دونم چرا خب اینقدر وسواس... ما وقتی میخواستیم خونه بخریم رومون نمیشد اصلا بار اولم بریم خونه مردم چه رسد به بارها! بعد از قولنامه هم آقائه فهمید ما خیلی ساده ایم، همون روز بهمون کلید خونه رو داد! یعنی حدود 1 ماه شایدم بیشتر از سند زدن... تخلیه و آماده! بازم مبارکتون باشه گلم...
خصوصی داری

سیندختی ما هم بهشون حق میدادیم .. ولی گاهی رفتارها و انتظاراتشون توهین آمیز بود ..
فکر کن وقتی ما خونه قبل رو خریدیم تخلیه بود ولی باز رومون نشد بگیم کلید بدین نقاشی کنیم .. یادتون هست با چه مصیبتی نقاشی کردیم ؟
باز هم مهم نیست .. ولی نه لطفا تو دهنشون بود نه هیچی .. خواسته ها آمرانه .. منم که کلا حسااااااس

سیندخت 2 اسفند 1391 ساعت 13:10

مرسی دوستم از اعتمادت... ناز باشه خونه عشقتون و همیشه پر از گرما و عشق... همین که تو حالت بهتره یعنی خیلی خونه خوبیه... عزیزم

عزیزم .. معلومه که به شما دوستام اعتماد دارم
واقعا تاثیر مستقیم توی روحیه مون داشت .. خصوصا نورش .. ایشالا خدا به زندگی همه برکت بده و به ما هم

سمیرا 2 اسفند 1391 ساعت 13:43 http://sepideye-eshgh.blogfa.com

همش ۹ هزار تومن !!!
اصن خودم باید میومدم خونتونو میخردیم تا خاطره ی خوشی برای هردومون بجا میموند

عزیزم ..
واقعا چرا ما این کار رو نکردیم ؟؟؟

آلما 2 اسفند 1391 ساعت 13:43

کلا خرید و فروش درگیری زیاد داره

همینطوره ..

بانو 2 اسفند 1391 ساعت 14:41 http://heartplays.persianblog.ir/

همین افراد هستن که فروشنده ها مجبور می شن به خاطر رفتار این گونه افراد با بقیه هم یه جور دیگه برخورد کنن!!!!...

چی بگم بانو جان .. خیلی ناراحت بودم که اونطوری معامله رو تموم کردیم .. بدون آرزوهای خوب ..

دخملی 2 اسفند 1391 ساعت 15:26

واییییییییی چقدر می فههمت!!‌ما هم خریدار خونه نقلی قبلی مون دهانی از ما سرررررررررررویس نمود که روز محضر حتی سلام علیک هم نکردیم! تقریبا هر روز به من و همسر زنگ میزد و موقعی که ما به شدت تشنه پول خونه بودیم و بین شهردار و مالیات و این چیزا که خودت میدونی سرگردون! این خانوم هم هی زنگ میزد میگفت زودتر بریم سند بزنیم چون پول ما اماده است!!‌فک ککنننننننننننننن

وای این دم به ثانیه تماس گرفتن و پیامک دادن خیلی رو اعصاب بود ..
فک کن فروشنده ما نامه ثبتش نیومده بود - ما باید هم زمان سند می زدیم تا تعویض وثیقه کنیم- اینا دو بار ما رو کشوندن بنگاه که زیر قولنامه بنویسیم تاریخ سند تغییر کرده، مبادا ما گولشون زده باشیم و بریم نامه عدم حضور بگیریم .. جالبه ما اصلا نمی دونستیم نامه عدم حضور یعنی چی ..
زنگ زد به من، آقای طلبکار! که پاشید بیاید بنگاه زیر قولنامه بنویسیم .. فک کن ساعت 8:30.. من احسان رو از خواب بیدار کردم، ما 9:10 دقیقه بنگاه بودیم .. اونوقت اون دو تا شازده تازه رفته بودن دنبال قولنامه شون از خونه مامان باباشون بیارن ..
ما تا 10 شب نشستیم توی بنگاه تا برسن .. فقط ببین ما چقدر صبور بودیم ..
و اومدن بدون عذرخواهی و هیچی ..

خانم خانما 2 اسفند 1391 ساعت 18:40

بعضی ها واقعا دوست دارن تو مخ باشن!

بعضی ها خیلی از همه توقع دارن .. یعنی فکر می کنن بقیه زاده شده ان تا بهشون سرویس بدن ..

مژگان یک دنیا عشق 2 اسفند 1391 ساعت 18:55

وایییییییی چقدر سختی داره معامله
مردم واقعا بی ملاحظه شدن.چقدر این روزها این مورد دیده میشه
چه خوب که صبوری انقدر.فکر کن من با این اعصاب خط خطی بودم جای تو.میزدم طرف رو با دیوار یکی میکردم
عزیزممممممممممممممم خسته نباشی.

معامله اگر به لجبازی بکشه خیلی سخت میشه ..
مژگان من ابدا صبور نیستم .. من کنار احسان که قرار می گیرم از میزان خشونتم کم میشه ..
قربونت بشم دوستم .. ایشالا یه طرف معامله خوب قسمت شما میشه - البته شاید ما هم برای اونا خوب نبودیم .. اگر باتجربه تر و با سیاست تر بودیم طور دیگه ماجرا پیش می رفت-

آمارین 3 اسفند 1391 ساعت 01:06

معامله همه ش دردسره. از همه باید بکشی. خریدار باشی از فروشنده فروشنده باشی از خریدار.

مهربانو 3 اسفند 1391 ساعت 03:04 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

فکر کنم هر کس که خونه دار باشه از این جور داستانا هم برای گفتن زیاد داشته باشه:)
متاسفانه البته...


احتمالا خریدار ما هم کلی داستان از ما داره

شکیبا 4 اسفند 1391 ساعت 20:39 http://personallife1.persianblog.ir/

مبـــــــــــــــارکه باشه خونه ی جدید
به هر حال همیشه باید یه عده ای رو اعصاب باشن

مـــــــــــــــــــــــــرسی ..
البته

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد