کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

419

میل به نگه داشتن مرخصی ها برای تعطیلاتی که حتی نمی دونم چطور قرار هست بگذره – آیا مثل پارسال چند روز تلخ خواهم داشت یا مثل سالهای قبل روزهایی پر از آرامش و دلخوشی - مجبورم کرده که همین الان کیفم رو نندازم روی دوشم و از اینجا فرار نکنم و امروز را مرخصی رد نکنم ..

محیط کارم گاهی میشه یک سلول که مدام در و دیوار تنگش فشارم میده .. دلم میخواست یک همکار خانم هم سن و سال داشتم – حتی با وجود تنش هایی که شااااید پیش بیاد – و اینقدر احساس تنهایی نمی کردم .. بعضی روزها برام خیلی ساکت میگذره ..

کاش این حس عجیب نمی امد سراغم و دست روی دهانم نمیگذاشت .. کاش می تونستم این قلب قلمبه شده فشرده را برای چند لحظه زمین بگذارم .. در وجودم نیروهای عجیب و قدرتمندی با هم دست به گریبانند ..

دیشب باز دخترک بد به سراغم آمده بود .. قرار بود نزدیک خانه با احسان تماس بگیرم تا از جایی به بعد همراهی ام کند .. میدانستم خسته است .. این شد که راه دور تا خانه را تنها و بغ کرده طی کردم .. کلید را در قفل چرخاندم و کمی بعد صورت فرشته گون همسرم .. خوابالود .. با تعجب نگاهم می کرد .. خواب باز احسان را در خود گرفت و من .. بغض آلود از هر چه در مغزم بود .. در اتاقی دیگر رو به پنجره پوشیده با پرده ضخیم دراز کشیدم .. لحاف را تا زیر گلویم بالا آوردم و فکر بافتم .. گاهی ناتوانی که سراغم می آید جولانگاه افکار مهیاست .. گذشت .. صدای قدمش را که شنیدم دلم لرزید .. ”خانومی” گفتنش را که شنیدم اشک از گوشه چشمم سر خورد و روی بالشت پهن شد .. با چشمهای غرق در خوابش روی حجم خسته وجودم خیمه زد و صورتم را با نگاهش کاوید .. باز باریدم .. کمی از افکارم را از مغزم بیرون کشیدم و با او قسمت کردم .. هر چند این روزها بیشتر میل به سکوت دارم ..

عزیزم .. راست گفتم وقتی دیشب در گوشت زمزمه کردم تو یکی از بزرگترین نعمت هایی هستی که خدا به من داده ! راست گفتم عزیزم ..

.

با گنج واریزی دولـــــت چه کنیم ؟؟ 152398126 زخم از زندگیمان درمان می شود .. شکر !!!!

.

.

.

چقدر زیاد پست قبلم را دوست نداشتید ..



نظرات 6 + ارسال نظر
سمیرا 6 اسفند 1391 ساعت 11:22 http://sepideye-eshgh.blogfa.com

داشتن یه همکار خوب خانوم خیلی خوبه .. شاید اگه داشتیش اونجا برات سلول نمیشد گاهی ..
پیش میاد دیگه .. خب به احسان زنگ میزدی که بیاد دنبالت .. شاید اگه اینکارو میکردی اشک آلود نمیشدی ..
قاصدک این عدد رو از کجا آوردی که انقد دقیق و ریزه ؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!

دستم رو گذاشتم روی کیبرد و شد این عدد
.
اتفاقا اشک آلود شدم بهتر شد .. راه نفسم باز شد ..

مژگان یک دنیا عشق 6 اسفند 1391 ساعت 12:33

گاهی این اشکها لازمه:)))برای سبکتر شدن
پست قبلت رو نخوندم راستش هنوز
گنج

آدم که بهانه گیر و رنجـــــو میشه اینطوری میشه ..
.
بلی گنج

زهرا 6 اسفند 1391 ساعت 13:16

گاهی همین نگفتن ها...گاهی همین که ادم حس کنه طرف باید خودش بدونه که چی کار می کنه باعث میشه چشمای ادم اشک الود شه..گاهی فکر میکنم همسرباید خودش بدونه که چه کنه و من نباید بهش چیزی بگم اما خب اشتباهه.اشتباه.به هرحال امیدوارم همیشه از سرشوق چشمات اشکی باشه

ولی زهرا من دوست دارم خیلی چیزها رو بگم .. عاشق حرف زدنم .. بعضی چیزها بدیهی هست و حق داری که انتظار داشته باشی همسرت بفهمه .. منم این انتظار رو دارم .. یا همسر آدم باید حتما بیشتر از بقیه اطرافیان بتونه افکار آدم رو بخونه .. ولی بعضی چیزها رو باید گفت .. بعضی وقتها آدمها اینقدر پیچیده میشن که خودشون هم نمی دونن چه اتفاقی پیش اومده ..

اطلسی 6 اسفند 1391 ساعت 13:20

همین که اشک الود شدی خوبه اروم شدی
من صبح چک کردم دیدم همین رقمه!بعد فکر کردم 90 تومن یارانه جان به حسابمون اومده!دونفرمونم یکی حساب کردند و 80 تومن عیدانه دادند!!بعد جزم درومد!خلاصه که اینجوری!بعد همسر جان گفت نه این فقط عیدانه ست برو حالشو ببر!
دولت محرتم اعلام کرد یادتان باشد اولین کسی که عیدی داد من بودم!


پست قبل هم دیر اومد بالا عزیزم
میدونی این نصه نصفه شدن روح و وجود ادمی بیشتر برای خانمها صحت داره

حالا چی بخریــــــــــــــم با اینهمه پووول مادر جان
واقعا بیشتر برای خانمهاست؟ نمیدونم

آمارین 6 اسفند 1391 ساعت 17:36 http://amarin.blogfa.com

امروز خواهرم زنگ زده میگه به سلامتی پولدار شدی. میگم چی؟ میگه عیدیتو ریختن. منم خوشحال که لابد بانک سودمو واریز کرده. خلاصه کلی اسکلمون کرده تا گفته. من خبر نداشتم جریان عیدیو. واقعا زحمت کشیدن. امشب میرم یه سرویس طلا باش میخرم

با بقیه اش چیکار می کنی ؟..
خیلی ها ترسشون از اینه که همین واریزی باز چند درصدی تورم رو بالا ببره ..

لیندا 6 اسفند 1391 ساعت 20:53

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد