پرده حریر رو باید بشورم .. اصلا از اول هم دوست نداشتم این پرده کتان رو بزنم به آشپزخونه .. راه نور رو می بنده .. اصلا به اینجا نمی یاد .. تکه شیشه بالایی هم که خالی مونده .. پرده حریر را باید بشورم .. شاید یک طرف را سرخابی بزنم، یک طرف را بنفش .. دستگیره را چرا یادم رفت بردارم .. اصلا چرا همه دستگیره ها جای پیچ و مهره هاشون یکسان نیست .. چرا استاندار نیست .. آره .. یک طرف را بنفش می زنم و با روبان سورمه ای یا یه همچین رنگی جمعش می کنم .. طرف صورتی را با روبان سبز .. یا کله غازی .. برم ببینم چی گیرم میاد .. میخ های کوچک رو کجا گذاشتیم ؟؟ ای خدای بزرگ! میز تلویزیون را چیکار می کنیم پس؟ تابلوها رو بزنیم .. بالکن را آب و جارو کنیم .. می بینی تو رو خدا! باز لباس اضافه آوردیم .. ای خدا !!!! یادم باشه از احسان خواهش کنم چوب پرده رو امشب حتما بزنه ها .. اگه این گندم و عدس جوونه نزنن چی؟ اصلا معلوم نیست حواسم کجا بوده ! ببینم لباسم حاضر شده اصلا .. باید برم قالب وماسوره هم بگیرم .. قیف هم که به جاش از کیسه فریزر استفاده می کنم .. ای وااای ! یادم رفت برم ببینم این قنادیه جعبه بهم میده یا نه .. ولی برچسب ها رو زدیم خونه باز شد ها .. کاش اون یکی دو تا حباب رو بزنیم با سوزن بترکونیم طبیعی تر بشه .. گوشت هم نخریدیم .. ببینم امروز میریم چرخ کرده بخریم .. گل کلم تموم شد نه؟ دلم میخواست باز یه دبه شور بذارم ها .. پالتوهام رو بشورم .. اَه .. لعنتی این هوا لباس خشک نمیشه که .. حالا یه بند هم گوشه ناخنهام می پره .. گشنمه .. این ممد آقا داره میره بیرون یه نمی پرسه چیزی میخوام یا نه.. حالا موهات رو نرفتی بلایی سرش بیاری، باز حرص بخور .. اصلا همون بهتر .. یه وقت هم وقت نگیری ها .. همه سالن ها نشسته ان تو بری پیششون .. کفش هم همون مشکیه که واسه عروسی داداش خریدم می پوشم .. با همون کیف تی تی .. خدایا بار الها شکرت من یه کیف از تی تی خریدم کلا .. اَه !! من نمی فهمم چرا باید گوشه پلکم اینقدر بپره .. میخ رو یادم نره بپرسم از احسان ها .. ای خدااااااااا .. حالا خیلی وقت دارم دلم میخواد آویز هم درست کنم .. کاش امروز بریم چند تا تکه تخته بخریم ها .. خدایا واقعا چرا وقتی می رسم خونه اینقدر خسته ام؟ اینقدر بی جانم؟ خدا خواهش میکنم ! اون قابلمه ها رو دلم میخواد از اونجا بردارم .. کاش آشپزخونه یه زاویه خالی داشت با سبد سیب زمینی و پیاز میذاشتمشون اونور .. امیدوارم احسان شاکی نشه اگر بگم ظرفها رو بذاریم زیر تخت .. اصلا ولش کن نمیذاریم .. ولی شاید قابلمه ها توی کمد جا بشن .. حالا هی همه چی رو بچپون !! اصلا همون موقع باید تخت رو کوچکتر سفارش میدادیم .. حالا هی میریم میایم پامون کبود میشه .. واااااااااااااااااای ماسک موم تموم شدها .. یادم باشه بخرم .. بمیرم احسانی .. کاش گوجه میذاشتم ببری کنار غذات .. اون ....... رو بگو هنوز نیومده کارت ماشین رو بده .. واقعا موجود اینقدر بی خیال .. حالا هی کتری باید بزنه تو سر خودش یکی بره چایی دم کنه .. خدایا .. باز امسال نمیریم عکس بگیریم .. میدونم دیگه .. حراج ماکسیم تموم شد؟؟ بمیرم عشقم برات پیرهن نخریدیم .. عزززززیزم .. دلم برات تنگ شد خب ! خدایا !!
من فردا مرخصی ام .. مرخـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــصی !!
واییییییییییییییییییییی قاصصصصصصصصصصصصدک پستت خیلی باحال بود .. دلشوره داشتم با خوندن پستت بیشتر شد
ببخشیـــــــــــــــــــــــــــــــــد .. تازه این الان گوشه ای از درونیات منه .. درونیات دم دستی ام ایناس
یاد اش شله قملکار افتادم. =))
دلم اشوب شد چقد مغزت ترافیکش بالا بود:)))
وقت های زیادی اینطوریه .. متاسفانه ..
بابا جان ما هم دلمون اشوب شدا بنویس همه اینهارو.خریدها جدا.کارهای خونه جدا.ایده ها جدا!!!همش خیلی زود تیک میخورن مطمئن باش
نوشته ام همه رو .. فقط خواستم همون لحظه هر چی در ذهنم میگذره رو بنویسم .. گاهی به همین شلوغ پلوغیه
الان من این مدلی ام و این مدلی
ماهم دلمان شور افتاد..البته فکر نکن تنهایی ها..اوضاع ماهم عینه توست...
ای واااای .. شرمنده واقعا
وای همیشه ماه اسفند ذهن و رندگی ما همینطوریه! خوبه می تونی با این همه آشفتگی به انجام دادنشونم فک کنی! تا لحظه ی تحویل سال اوضاع همینه! سال که تحویل می شه انگار آب می ریزن رو آتیش!!! همه چیز آروم می شه!!!خسته نباشی خانومی!
چه خوبه که تو همیشه اینقدر + می بینی همه چی رو
مرسی عزیزم :))
قاصدک فک کنم ذهن من ازینم بدتره! درکت میکنم!!
تو سر و کله زدن کتری رو خیلی خوب اومدی..
مرخصی خوش بگذره عزیزم.. امیدوارم بیشتر کارها انجام بشه فردا.
اره .. همون لحظه کتری داشت خودش رو می کشت ..
الان مرخصی ام
حسابی قاطی کردیا:))
امیدوارم امروز که خونه ای به بخش اعظم کارات برسی:))
:))))))))))))))))
از دست تو !
وااای دلشوره گرفتم !!!
از دست تو دختر این خیلی باحال بود چجوری این همه فکر رو یکجا جا میدی ؟؟؟؟