کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

440

حتی نمی تونم توصیف کنم که دقیقا چقدر خوابم می آد !

دو شب قبل 2-3 ساعت خوابیدم و دیشب به زحمت 4 ساعت ..

انتهای کمی رو به بالای چشم هام دچار افتادگی شده .. مژه هام مثل چند خط صاف و بدون ذره ای انحنا و قوس بالای چشم ها خانه کرده اند و هر آن ممکن هست خوابشون ببره و سقوط کنن .. پوستم از بی خوابی در وضعیت وحشتناکی به سر می بره ..

الان .. درست همین الان، یکی از آرزوهای مهم و دست نیافتنی من اینه که برم یه گوشه روی یک صندلی راحت لم بدم و پشت سرم را بچسبونم به دیوار و پاهای دردناکم را بکشم و بخوابم هشتاد ساعت ..

دیشب مهمان داشتیم .. و من دو روز در تدارک تهیه سوپ شیر با تزئین خامه و آلبالو پلو با مرغ و گوشت قلقلی و کوکو سبزی در نان و ژله آلبالویی و لیمویی و دیزاین با پاستیل و پخت شیرینی گردویی و نخودچی بودم .. به علاوه شستن چند کوه ظرف و مرتب کردن خانه عشق برای n+2  امین بار ..  حیف خوابم می آد و الا گریه می کردم .. ولی نای گریه هم ندارم شکر خدا ..

دقیقا نمیدونم چرا اینقدر کارهای به ظاهر کم را در زمان زیاد انجام دادم ..

یک اتفاق خیلی بد هم اینکه برای مهمونی دیشب لاک صورتی جیـــــــــــــــــــــ---غ زدم و با خودم قرار گذاشته بودم صبح پد لاک پاک کن بردارم و قبل از رسیدن به شرکت لاک رو پاک کنم .. که پد یادم رفته .. و من الان دارم با 10 عدد انگشت با ناخن های صورتی پر رنگ .. درست همرنگ لباس آستین داری که زیر مانتوم پوشیده ام .. تایپ می کنم ..

دلم کلی واقعه ناممکن میخواد :

کاشکی امروز 30 اسفند 91 بود .. جهنم که برای تعطیلی روز 30 ام  6.5 ساعت مرخصی برامون رد شد ..

کاشکی امروز 29 اسفند 91 بود ..

کاشکی امروز شروع یک تعطیلات شصت و پنج روزه بود ..

کاشکی امروز، امشب بود ..

کاشکی الان روی تخت گرم و نرممون دراز کشیده بودم و پتو را تا نوک دماغم بالا آورده بودم و خواب رو مزه مزه میکردم .. و می دونستم بیدار شدن بعد از هر چقدر خواب که دلم خواست، جایزه اش هست یک صبحانه رویایی!

.

این حس خواب آلودگی در این حد خیلی رویایی هست .. گیجی خاصی داره که هیچ وقت دیگه قابل تجربه نیست .. لحظه ای زمان متوقف میشه و ذهن انگار روی نوار متحرکی، ساکن قرار می گیره و پیش میره .. فکر می خوابه و رخوتی دوست داشتنی حاصل میشه .. پلک ها لحظه ای روی هم می افتن و وقتی باز از هم دور میشن به نظر می اد ساعتی گذشته ..

خلاصه اینکه من الان مدهوش ام ..

 

نظرات 2 + ارسال نظر
پرنیان 11 فروردین 1392 ساعت 09:09

سال نو مبارک قاصدک عزیییییییز.. امیدوارم بهترین روزها رو در سال جدید تجربه کنی دوستم.
انقدر از خواب نوشتی چرتم گرفت! هوا اینجا ابری بارونیه و خیابونا فوق العاده خلوت!! انگار فقط ما مجبور بودیم بیایم سرکار.. ولی درعوض فردا پس فردا تعطیییییییییله! حالشو ببر!

مرسی عزیزم .. تو هم همینطور
چه خوب .. هوای بارونی .. واقعا این بیکاری توی شرکت بیشتر خسته ام میکنه ..

اطلسی 14 فروردین 1392 ساعت 08:22

واقعا شدت خوابالودگی تو درک کردم اما اینو درک نکردم با این نوشته های سنگین چطوری حاضر شدی چرتتو پاره کنی!؟یعنی جای تو بودم کلوز میزدم و سرمو میزاشتم روی میییییییز و خوووووورپپففففففففففف
لاک صورتی جیغت توی حللللللقمممم خانووووم

آخه زشت بود میخوابیدم بعد همکارا می اومدن چشمهام باد کرده بود همونجوریش چشمهام دو تا خط شده بودن ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد