کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

442


بیشتر شبیه بادکنکی معلق در فضایی خاکستری هستم .. لحظه ای گرم می شوم و سبک تر و بالا می روم .. لحظه ای سردم و فشرده و گوشه گیر ..

می توانستم از یک ساعت پیاده روی سیزده به در بنویسم .. یا از شوقی که از دیدن آنهمه شلوغی پارک نزدیک خانه در جانم ریخته شد .. یا از لاله های سر حال پارک .. یا از سبزه بی حال و وارفته که با خجالت به دست گرفتیمش و بردیم تا کنار آب روان .. ولی نه! دوست دارم راحت باشم .. راحت بنویسم .. دوست دارم از سطح به عمق بروم .. از احساساتی بنویسم که با میخ به ذهن و فکرم کوفته شده اند ..

دوست دارم بنویسم فکر کنم کارم را دوست ندارم .. وقتی انگیزه ای نباشد .. وقتی نوآوری نباشد .. وقتی خلاقیت نباشد .. وقتی هر روز از شروع صبح به امید پایان کار باشی .. ...........

درگیر رکودم .. این روزها هر صبح با حسی دلنشین چشم باز می کردم و از در خانه ماندن لذت می بردم .. خواست من ماندن در خانه نیست .. فقط از کنج نشینی در فضای نارنجی شرکت دلزده ام .. دلم مشغله ای پر جنب و جوش میخواهد .. دلم میخواهد هر صبح با شوق کار از خانه بیرون بزنم و کار را از دست دیگری بقاپم .. دلم میخواهد ذهنم مدام درگیر زایش ایده ای باشد .. دلم میخواهد در کار 20 ساله باشم ..

دیروز به احسان میگفتم .. گفتم گاهی افسار زندگی را می گرفتم و دنبال خودم می کشیدم .. حالا از آن روزهاست که زندگی مرا به دنبال می کشد .. و من این به دنبال کشیده شدن را دوست ندارم .. برنامه زیاد دارم .. ولی معمولا حس ندارم .. گاهی درست در لحظه عملی شدن یک اتفاق میگویم خب! که چی؟

متاسفم که میگویم .. ولی در 30 سالگی گم شده ام .. وقتی بود که بهتر میدانستم چه میخواهم ..

دیروز وقتی پرده اتاق را کنار زده بودم و گرمای آفتاب را روی پوستم حس میکردم و غرق آرامش بودم، فکر میکردم واقعا چه باید بکنم؟ از 92 چه میخواهم ؟ برنامه مشخص و واضح و اصولی ام چیست؟ - و نه فقط آرزو و خواسته بی عملم-

درگیر روزهایی بی نمک ام .. روزهایی که فکر میکنم چه بپزم؟ چه بپوشم؟ چه بگویم؟ .. و من این را دوست ندارم .. اینها باید زنگ تفریح بین فکرهایی عمیق باشند .. باید جور دیگری باشد .. باید هر لحظه به تکامل برسم .. باید هر لحظه اندیشه ای بسازم .. باید هر شب، قبل از خواب، به روزی که از سر گذراندم فکر کنم و لبخند بزنم بعد به امید شروعی زیباتر خواب را در آغوش بکشم ..


نظرات 6 + ارسال نظر
مهربانو 14 فروردین 1392 ساعت 09:27 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

عزیز دلم اول که سال نوت مبارک باشه و امیدوارم بتونی بهترین مسیرها رو پیدا کنی و واردشون بشی و موفق باشی و راهش هم همونه که خودت توی دو خط آخر نوشتی و اینکه بسم الله بگی و واقعا از یک جا شروع کنی...:)

چقدر دلم برات تنگ شده بود
سال نوی تو هم مبارک عزیزم ..
.
ایشالا که میتونم

دخملی 14 فروردین 1392 ساعت 10:35

سال نو باز هم مبارررررررک عزیزم
برعکس کار تو کار من همش توش پویایی و اتفاق های عجیب و کارهای عجیبه!
بعضی موقع ها صب که میام سرکار تا عصر که برگردم خونه بیش از ۱۰ نوع متنوع کار انجام دادم! و برای همینه که میگم کارم رو علیرغم خیلی از شرایط بدش دوست دارم چون هر روز هم چیزهای جدید یاد می گیرم و هم کارم متنوعه...

عزیزم .. برای تو هم مبارک و پر از سلامتی ایشالا
و من عاشق اینجور کارهام .. البته قبول که خسته کننده هست .. ولی سرگرم کننده است ..
من اگر بیشتر درگیر پروژه میشدم خوب بود .. یه مسئله دیگه هم اینکه توی محیط کارم خیلی تنهام ..

دخملی 14 فروردین 1392 ساعت 11:03

مشکل تنهایی تو محل کار رو منم دارم!
متاسفانه تو بخشی که من هستن همه همکارها اقا هستن و من تنها دختر بخشم... با دخترهای بخش های دیگه خوب کم و بیش دوست هستم اما از صبح تا عصر توی اتاق یه هم صحبت هم ندارم!

منم مثل تو ..
میدونی واقعا بخوام منصف باشم باید بگم میتونم کارم رو خیلی متنوع کنم .. ولی احساس میکنم دیگه علاقه ای به این تیپ کار ندارم .. گاهی کارم خیلی سرد و سخت میشه .. دلم تجربه های دیگه میخواد .. دلم کمی فانتزی میخواد ..

دخملی 14 فروردین 1392 ساعت 11:18

میتونم بپرسم کارت چیه؟ البته زمینه کاریت رو میدونم اما دقیق نمیدونم چه کار میکنی...

آره عزیزم بهت میگم ..

اطلسی 14 فروردین 1392 ساعت 11:25


یه جورایی سختی کار توی محیط دولتی رو به مزایاش رد میکنم.یعنی تمام انگیزه روزهای من شده رسیدن به اخر ماه.و دوباره از اول کورنومتر صفر میشه...
این گذران عمر بی هیچ تغییری خیلی بده.اما فعلا وضعیت من اینه.خودمم همه چی رو گرو قبولیم گذاشتم که داره ازارم میده.بدون اون هیییییییچ اعتماد بنفسی برای رشد ندارم!حتی دز زمینه های خانوادگی...یه جورایی شده پتک...فعلا مسکوت نگهش میدارم تا یک جهشی داشته باشم...
من هم توی محیط کار تنها هستم.دوتا همکار خانومم 20 ساله دوست هستن و منو وارد جمعشون نمیکنن و البته من هم بخاطر شرایط بسته محیط دولتی تلاشی برای گرم شدن باشون ندارم
بنظرم--باتوجه به اینکه من هم درگیرم مثه خودت-- کارهایی که برای تغییر این روحیه و رویه موثره لیست باید کرد.از کارهایی که ریسک کمتری روی روال زندگی خصوصا اقتصادی داره شروع کرد.تا کم کم برسی به قورباغه هاش که قورت بدی و برسی به اون حس دلخواه...

دقیقا این کورنومتر رو خوب گفتی اطلسی ..
این وضعیت اقتصادی الان هم دست و بالمون رو بسته .. که ایشالا درست میشه البته ..
من گاهی فیش حقوقم رو که میبینم میگم اخه به چه قیمتی؟ یک ماه از عمرم به این قیمت می ارزید .. میدونی .. چون اون رضایت رو ندارم دیگه .. از اونچه میگذره احساس رضایت ندارم..
ما احساسات مشترک زیاد داریم دوستم ..

شکیبا 23 فروردین 1392 ساعت 17:47

می دونی قاصدک اگه کارت هم کار متنوعی باشه باز مشکلات دیگه ای هست مثلن کلی زور می زنه یه طرح جدید پیدا می کنی یا یه روش تبلیغ جدید که مشتری جذب کنی بعد می بینی یک هفته بعد یا یک ماه بعد رقیبت اون کارو یا اون شیوه ای تبلیغ رو کپی کرد و ایده ی تو دیگه خاص نیست دوباره باید یه فکر جدید یه طرح جدید یه ایده جدید پیدا کنی اما مخت دیگه نمی کشه خلاق بودن خیلی سخته
کلن انگار همیشه یه جای کار گیر داره

موافقم .. واقعا انگار همیشه یه جای کار می لنگه ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد