کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

442-1


یکی از زیبایی های روزهای غیبتم در بلاگستان، تمرین تئاتر بود ..

من .. قاصدک فنی و به قول بعضی خشک و عصا قورت داده .. برای مدتی درگیر تجربه کار تئاتر بودم .. کل ساعت کار شرکت را به عشق رفتن سر تمرین می گذراندم .. بدن خشک و شکل گرفته ام را روی صحنه می کشیدم و سعی می کردم زوایای اندامم را حذف کنم و به جای تیزی زاویه، انحنا بسازم .. از کار کشیدن از بدنم لذت می بردم .. از پا برهنه راه رفتن روی صحنه .. از آزاد و رها بودن .. از حس کشیدگی عضلاتم .. از آوایی که از خودم می شنیدم .. از همه آنچه بودم لذت می بردم .. تمرین می توانست ساعت ها ادامه داشته باشد .. من با خستگی غریبه بودم .. از گپ و گفت در مورد چطور بهتر شدن کار لذت می بردم .. از ایده لبریز بودم .. و از انرژی .. کار کشیدن از دست هایم مرا اشباع کرده .. تعمیر و در نهایت اسمبل کردن سیستمی برای یک پروژه هر چند قوی .. دیگر لبریزم نمی کند .. رفع اشکالات نرم افزاری .. پروگرم کردن .. دیگر چندان دوستش ندارم .. حداقل به عنوان اصلی ترین کار .. حس زایش ندارم .. حس خلق کردن ندارم .. دوست دارم به دوران نوجوانی بر گردم و تیوپ های رنگ را روی ابزاری که حتی اسمش یادم نیست خالی کنم .. زرد و آبی و قرمز .. و بنفش کمرنگ بسازم .. یا سبز بهاری .. یا همه رنگ ها را مخلوط کنم و قهوه ای تنه درخت متولد شود .. دلم قلم موی چتری ام را میخواهد .. نوک ظریفش را به گوشه رنگ سبز بزنم و با ضربه های خفیف، برگ درخت را خلق کنم .. دلم نرمترین و سیاه ترین مداد طراحی را میخواهد .. حتی برای کشیدن هزار باره کوزه ای که ترکی در میان دارد .. و بعد هاشور زدن .. و با نوک انگشت سبابه سایه زدن .. خلق یک پرسپکتیو .. دوست دارم مدت ها در زیر و بم پرده حریر آشپزخانه محو شوم و ببینم هر بار تابش آفتاب چه رنگی به آن می دهد .. دوست دارم هر گوشه خانه عشق رنگی تازه داشته باشد .. مدت ها انگار دنیایم خاکستری بود .. زمستان که می شود .. تنها شب را می شناسم .. می آیم شب است و می روم شب .. و حالا بهار که امده بازار رنگ داغ است .. انگار حتی ساقه ها و شاخه های تازه سبز شده درخت پشت پنجره هم با تکان های لطیفشان حرفهایم را تصدیق می کنند ..

احسان می گفت گیتار را از گوشه انباری به اتاق می آورد .. دلم ”اگه یه روز بری سفر” را میخواهد .. دلم میخواهد با احسان صدایمان را رها کنیم .. اوج و فرود آوایمان را کشف کنیم .. دلم میخواهد بدانم همسرم .. عشقم .. چطور قلم موی آغشته به رنگ را روی بوم میگذارد .. دلم میخواهد فشار دستانش را ببینم ..

هنر رها شدن است .. از هر چه محصورم کرده بیزارم ..

احسان! ما تازه اول راهیم، نیست؟ هنوز مانده تا موفقیت های بیشترت را ببینم و غرق در دوست داشتن بیشتر تو باشم .. هنوز مانده تا موفقیت و سرزندگی بیشتر مرا ببینی و غرق غرور مردانه ات شوی، عشق من ..


نظرات 6 + ارسال نظر
سمیرا 14 فروردین 1392 ساعت 12:24 http://sepideye-eshgh.blogfa.com

قاصدکم عیدت مبارک .. ایشالا سال خیییییییییلی خوبی داشته باشی عزیزم ..
یعنی میخوای تئاتر رو ادامه بدی قاصدک ؟
صداتو دوست دارم خوب

همین الان به یادت بودم سمیرای خوشگلم .. دلم برات یه ریزه شده ..
نمیدونم واقعا .. به عنوان حرفه اصلی بعید میدونم .. دوست دارم این تیپ فعالیت ها توی زندگیم پررنگ تر باشه ..

زهرا 14 فروردین 1392 ساعت 12:38 http://zizififi

سلام.سال نوت مبارک دوستم.ایشالا سال خوب و خوشی در کنار خانواده ات داشته باشی.ایشالا امسال پرباشه از ابداع و نواوری ...
کاش منم از نقاشی خوشم می اومد.کاش...میگما تو چطوری دلت اومد سازتو گوشه انباری بذاری؟؟؟همسر جانه من موقع اثاث کشی اوله اول حواسش به سازشو تا مابقیه وسایل.یعنی اول سازشو وارد خونه می کنه و براش جا پیدا می کنه بعد وسایل دیگه رو جاسازی میکنه یعنی در این حد

مرسی عزیزدلم .. سال نوی تو هم مبارک ..ایشالا برای تو و خانواده ات هم سال بهترین ها باشه عزیزم ..
البته ساز من رو احسان جان گذاشتن توی انباری .. اون موقع هر وسیله دست و پاگیری رو میذاشتیم توی انباری تا ببینیم چه خبره ..

مهربانو 14 فروردین 1392 ساعت 13:57 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

این عالیه که می خوای برگردی و علاقه هات رو زنده کنی ...یعنی علاقه هاتون رو زنده کنین:) آفرین...روزهای روشنی در پیشه قاصدک..می بینی؟:)

آره مهربانو جان .. ادما مجبورن گاهی خودشون رو پشت سر بذارن .. ولی باید مراقب باشیم عادت نشه .. و خودمون رو فراموش نکنیم :))

سیندخت 15 فروردین 1392 ساعت 11:28

چه خووووووووووب... تئاتر... یه زمانی عاشق بازی بودم اما به خاطر مخالفت مامان و بابا دیگه کلا پیش رو نگرفتم... و دیگه رفت...
آفرین به دوست داشتنیات اهمیت بده توی سال جدید، بلکه منم از تو یاد بگیرم

ایشالا این اهمیت دادن در حد حرف نمونه .. امیدوارم شرایط و امکانات جور باشه ..

آواز 20 فروردین 1392 ساعت 17:05 http://radepayezendegi.persianblog.ir

عاااااااالیه ... تئاتر؟
رو نکرده بودی کلک
خیلیی خیلییی کار خوبی میکنی ... اصلاً وقتی که صرف یه کار یا تمرین هنری میشه جز لحظات عمر آدمه که با معنا میگذره و برای هیچ نبوده
خیییلییییییییییییییییییییی خوبه

راست میگی خیلی خوبه .. منم دلم میخواد این تجربه ها ادامه دار باشه ..
مرسی عزیزم

شکیبا 23 فروردین 1392 ساعت 17:20

عالیه هنر آدمو زنده نگه میداره

از یک هنرمند این صحبت رو بیشتر می پذیرم .. خانم هنرمند ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد