کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

446


ذهنم به صفحه کاغذ سفید شبیه تر است ..

روزانه ها تنها با اندکی تفاوت می گذرند .. صبح ساعت بیدار باش خانه عشق 5 است و غروب .. اگر باران نبارد .. اگر ترافیک غیرمنتظره پیش نیاید .. ساعت ورود به خانه 5:30 است ..

معمولا آلارم گوشی سفید من چند دقیقه ای زودتر آهنگ بیدار باش می نوازد .. چشم باز می کنم و با تعجب و تردید به ساعت نگاهی می اندازم و جمله هر روزم را تکرار می کنم ”چقدر زود .. ” .. صبحانه نمی خوریم .. از خدا فاصله می گیریم و از پله ها پایین می آییم و قلدر خوابالود را زین می کنیم و راهی می شویم .. امروز احسان می گفت ”عجب زندگی ای ساخته ایم .. این ساعت بیرون می زنیم و غروب تن خسته مون رو خونه می بریم و استراحت می کنیم تا فردا صبح” و جواب شنید ”استراحت می کنی خستگیت در میره؟ من که تمام وجودم درد می کنه .. صبح و شب هم نداره ..”

قلدر می تازد و گاهی دست درازی یک نا قانع به سهم خود صدای بوقش را در می آورد .. می آییم تا شبح پارک بانوان از دور نمایان شود ..  اگر امروز روزی باشد و برنامه پیاده روی داشته باشم، کوله پشتی و تن و بدن خسته ام را بر می دارم .. روی عشقم را می بوسم و به خدا می سپارمش و می روم و غرق در سبزی و عطر سنبل و بنفشه می شوم .. و اگر برنامه پارک نباشد .. کمی بیشتر همراه احسان می مانم و بعد وارد دنیای نارنجی شرکت می شوم و روز تکراری کاری ام را شروع می کنم ..

هر بعد از ظهر .. ساعت که می گوید 16:30 شده لبخند صورتم را پر می کند .. معمولا از شرکت که بیرون می زنم صورت خندان احسان خندانم می کند و باز شمال شهر را به خدا می سپاریم و راهی غرب می شویم .. و باز خانه عشق و باز خانه خنک و باز رها شدن ..

گاهی آرزو می کنم باطری موبایل بودم حتی .. حداقل هر از گاهی 100% شارژ می شدم .. 


نظرات 14 + ارسال نظر
مائده 21 فروردین 1392 ساعت 13:14

عزیزم دلم گرفت !!!
الهی همیشه شارژ باشی

زندگی خیلی سخت شده

آخ .. قرار نبود دل دوستی بگیره که
اکثریت با کمی تفاوت مثل همیم ..
امیدوارم زندگی را آسونتر بگیریم ..

سمیرا 21 فروردین 1392 ساعت 13:21 http://sepideye-eshgh.blogfa.com

زندگیای همه مون همینطوره .. قاصدک منم هر صبح همینو میگم ! یعنی به زور خودمو از رختخواب جدا میکنم
با جمله آخرت کلی حال کردم

من اینجوری بلند میشم یــــــــــــــــــــــــــــا علــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی .. و بعد خودم رو از روی تخت قِل میدم پایین ..
.

مژگان یک دنیا عشق 21 فروردین 1392 ساعت 13:49

من خوشبختانه زود از تخت میپرم بیرون ولی میام رو مبل میشینم غمبرک؟؟؟میزنم


خیلی باحال بود ..

دخملی 21 فروردین 1392 ساعت 13:57

واییییییییی دوستم شما چرا انقدر زود از خواب بیدار میشین خوب؟! من اصلا تصورش رو هم نمی تونم بکنم!
من ساعت کاریم ۸:۳۰ تا سر ساعت ۷:۲۵ می خوابم!!

خب احسان باید 6:30 اداره باشه .. منم که ترجیح میدم با احسان بزنم بیرون تا یک ساعت و 40 دقیقه تنها توی مترو گیر نیفتم ..

دخملی 21 فروردین 1392 ساعت 14:08

عزیزم خونه تون و محل کارت خیلی از هم دورن؟! خونه تون کجاست؟ که ایییییییین همه تو راهی؟!!

میام میگم عزیزم ..

دخملی 21 فروردین 1392 ساعت 14:32

اره خونه رو که می دونستم عوض کردین اما یادم نبود کجا گرفتین! اونجا رو هم بلدم...
وایییییی راهت هم دوره خوب


البته عید از حکیم مینداختیم می اومدیم تا شرکت می شد 15-20 دقیقه .. وای خیلی لذت بخش بود ..
.
دلم برات تنگ شد .. در همین لحظه

سیندخت 21 فروردین 1392 ساعت 15:11

شارژ باطری خیلی باحال بود
الان ساعت 5 و نیم دیگه غروب نیستا، اول عصره این خیلی خوبتره...
زندگی همینه... تکرار چیزای کوچیکی که می تونه یه دنیا شادت کنه یادآوریش... خنده های مهرانگیز...


.
خب با کمی چشمپوشی برای ما بشه غروب دیگه .. ما صبحمون هم 5 شبه
تکرار باید باشه .. زندگی باید نقطه امنی به نام تکرار داشته باشه .. ولی تکرار که بیشتر از حد بشه دل آزار میشه ..

آمارین 21 فروردین 1392 ساعت 16:45 http://amarin.blogfa.com

نوشته ت رو دوست داشتم. یه لحظه دلم خواست رام اینجا بود بعد سرکار میرفتیم هردوتاییمون. اون عصر که میشد میومد دنبال من. برای تنوع بد نبود.

عزیزم
تو واقعا خیلی صبور و بزرگواری .. من بعید می دونم می تونستم مثل تو با شوهرم همراهی کنم و شرایط رو بپذیرم .. اونم با یه دخمل بلا ..
ایشالا کلی تنوع های خوب خوب براتون پیش میاد عزیزم ..

اطلسی 22 فروردین 1392 ساعت 08:55

چقدر زود بیدار میشید...میدونی ما شبا تا12 میخوابیم دیگه.صبح همسری 5:40 بیدار میشه و تا 6:30 از خونه میزنه بیرون.صبونه هم شرکت میخوره.من 7:10 با بابا سر کوچه قرار دارم.2دقیقه ایی هم پیاده روی دارم.اونوقت 7به زور بلند میشم!گاهی هم 7:03 دقیقه!!!!
بعد تو حساب کن چقدر میلیمتری بیدار میشم که امروز یک گوجه فرنگی برای صبحانه برداشتم 3دقیقه دیر رسیدم!هاها
یعنی فقط صورت میشورم و میپوشم میرم!!یه مداد هم توی چشمم میکشم یه مرطوب کننده هم میزنم و تمااااام

راست میگی منم مثل تو میلیمتری بیدار میشم
خیلی صبح بیدار شدنه سخته .. خیلی واقعا ..
ما معمولا بین 10:30 تا 11:30 میخوابیم ..

بانو 22 فروردین 1392 ساعت 11:10 http://heartplays.persianblog.ir/

گاهی حتی برای همین کار و شلوغی و برنامه سنگین باید خدا رو شاکر بود...

معمولا پیش دوستایی مثل تو شرمنده ام
.
ممنون از یادآوریت دوست عزیزم

لوتوس 23 فروردین 1392 ساعت 12:17

من با صبح بیدار شدن مشکل ندارم

معمولا هر روز پست می نوشتی
دیروز ننوشتی نگران شدم !

خوبی ؟

منم مشکلی ندارم .. با زود از خونه بیرون زدن مشکل دارم .. وقت هایی که خونه هستم صبح زود بیدارم ..
.
دوستم واقعا تمرکز برای نوشتن ندارم گاهی .. ولی خوبم مرسی که پرسیدی

آلما 24 فروردین 1392 ساعت 11:03

لوتوس 24 فروردین 1392 ساعت 11:09

خب خدا رو شکر خوبی
سخت نگیر به خودت هر وقت حسش اومد بنویس

خودت و حس و حال خودت مهمتره

همشه شاد باشی و سلامت و پر انرژی

مرسی مهربون ..
ایشالا تو هم همینطور ..

تو میشناسیم قاصدک 26 فروردین 1392 ساعت 02:39

سخته ها، واقعا، ولی خدا رو شکر.
من هم صبح های چهار روز از هفته رو ساعت حدود 5:30 از خونه میزنم بیروم و تازه 20 دقیقه پیاده روی تا اتوبان و بعدش پیدا کردن تاکسی و تو مسیر به طور میانگین سه بار ماشین عوض کردن و ... بعد از 70 الی 100 دقیقه رسیدن به محل کار. بعد از عید که معمولا از ترس ترافیک همت و دیر رسیدن، دارم قبل از 6:30 میرسم.
بعدش هم که دانشگاه و کلاس بیرون و ...؛ حتی پنج شنبه ها و جمعه ها!
تازه باز هم دغدغه کار بیشتر و ... .
غیر از اینها هم مطالعات شخصی و مقاله نوشتن و پایان نامه رو ادیت کردن و تمام کارهای نامربوطی که بعضیهاش رو میدونی!!!
آدم به این پراکندگی دیده بودی؟!؟

وای، درد دل بود ها، ولی جدی جدی خدا رو شکر.

البته که دیده بودم
.
دیروز داشتم به همین برنامه هات فکر می کردم .. تا به سی نرسیده ای باید خیلی از برنامه هات رو پیش ببری .. ایشالا که می تونی ..
ایشالا خیلی زود یه قلدر بخری .. حداقل معطلی هات کمتر بشه ..
من که یه سر دارم و هزار سودا ..
ولی درست میگی .. خدا رو هزار بار شکر ..
ولی می شناسی من رو دیگه باید کمی هم غر بزنم زندگیم یکنواخت نگذره

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد