کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

468

با وسواس وسایلت رو جمع می کنی و می چینی توی کیف دستی بزرگت .. مانتو و شلوار و مقنعه سورمه ای رنگ را اتو کشیده ای و روی مبل، نرم و آرام رها کرده ای تا صافی اش رو چیزی خط خطی نکنه .. توی کیفت چند تایی کیک و بیسکویت هم هست .. که با وسواس و سلیقه همسرت مهیا شده .. تا مبادا گرسنه بمونی .. دوازده شب رو گذشته که می خوابی .. البته اسماً می خوابی .. رسما بیداری و دلشوره هم داری .. پرواز ساعت 7 صبح انجام میشه و تو باید 6 فرودگاه باشی .. ساعت 4:30 بیدار میشی و 5:30 از خانه عشق بیرون می زنید.. طبق رسم و رسوم جاری، یکی از دور برگردان ها را بسته اند و قلدر باید چند کیلومتری جلوتر بره تا یک خروجی پیدا کنه و شما را تا فرودگاه ببره ..

همسرت را در آغوش میکشی و به نگرانی های مردانه عمق نگاهش لبخند می زنی.. و اینگونه .. اولین ماموریت کاری تو آغاز می شود ..

مقصد بیش از هزار کیلومتر آنطرف تر از تهران است .. از صبحانه ات تنها پنیر خامه ای و نان را میخوری .. کره و مربا را درون کیف بزرگت میگذاری .. برای همسرت .. این یکی از عادت های توست .. شاید یک نشانه که به او بگویی هر لحظه به یادش هستی ..

یکساعت از شروع توام با تاخیر پرواز گذشته که در فرودگاه مقصد، می نشینیم .. هوا بوی ماهی می دهد .. و آنقدر گرم است که حتی فرصت نمی کنم عرق کنم .. یک تاکسی میگیرم و می روم تا سایت .. دلهره ام را با صلوات های مکرر آرام می کنم .. و امیدوارم بهترین خودم را انجام دهم و با دست پر برگردم ..

تا حدود 5 بعد از ظهر .. تنها با وقفه ای کمتر از نیم ساعت برای نهار .. کار می کنی .. و خدا را هزاران بار شکر .. سیستم را راه اندازی می کنید .. آموزش میدهی و صورتجلسه تحویل را امضا می کنید و آن  وقت است که نفسی راحت می کشی ..

به دلایلی نامه اعزام کارشناس با تاخیر یک هفته ای دست ما رسیده بود .. تنها دو روز برای هماهنگی و رزرو پرواز وقت داشتیم و به همین دلیل برای برگشت ناچار بودیم از یکی از شهرهای نزدیک پرواز رزرو کنیم .. و این یعنی هدر رفتن وقت و انرژی .. پرواز به قدر کفایت دیر انجام می شد، تاخیر بیش از یک ساعت هم مزید بر علت شد و بعد ازنیمه شب به خانه عشق برگشتم ..

کل مسیر برگشت را هم خواب بودم ..

...

این اولین ماموریت کاری من بود .. شاید تشویقی برای ساعتهایی که بیش از یک سال قبل، برای یادگیری کار با یک سیستم صرف کرده بودم .. یکسال گذشت تا ثمره ان روزها را ببینم .. این هم شد درسی دیگر برای من ..

از همسرم تا همیشه متشکرم .. یادم می ماند که نگرانی هایش را در دلش مخفی کرد تا همسر پر سر و صدایش تجربه ای دیگر کسب کند ..

.

یک روز ماموریت، یک روز بیماری در پی داشت .. در آن چند ساعت و آن گرمای باور نکردنی فراموش کرده بودم بدنم به آب هم نیاز دارد .. این شد که به سلامتی گرما زده شدم و جان در بدن نداشتم :)))))))

.

 

نظرات 10 + ارسال نظر
اطلسی 25 اردیبهشت 1392 ساعت 08:10

سفر بی خطر خانوم...رسیدن بخیر...سمت اهواز؟
همیشه ازین موفقیت ها باشه...
منم دوس دارم سفر کاری رو تجربه کنم باید جالب باشه.

مرسی دوستم .. کمی دورتر ..
ایشالا بهترین هاش برات پیش بیاد ..

مژگان یک دنیا عشق 25 اردیبهشت 1392 ساعت 08:39

واییییییییی دوستم خیلی برات خوشحال شدم
ایشالله تجربه های بیشتر و موفقیت های روز افزون در زمینه کارت
من بسیار برای دوستم خوشحالم.

تو بسیار مهربان و خوش قلبی عزیزم ممنون ..

آواز 25 اردیبهشت 1392 ساعت 10:42 http://radepayezendegi.persianblog.ir

وای چه عالی قاصدک
خوشحال شدم برات
قطعاً تجربه خوبی بوده منهای گرما زدگی

میگم یعنی به نظرت از اینجایی که من هستم گرم تر بوده ؟؟

به امید موفقیت های زیاد برای تو دوست خووووووب


تجربه فوق العاده ای بود ..
هاین؟ همون ورا بودم تقریبا ..
عزیزم ایشالا برای همه مون ..

دخملی 25 اردیبهشت 1392 ساعت 14:58

اخی چه جالب! من دوست دارم که یک سفر کاری برم... البته چند وقت پیش حرفش بود و مدیر جان فرمودند هنوزززززز برای من زود است

عزیزم .. چه مدیر جان بدی بودن ایشون .. ایشالا بهترین سفرهای کاری رو بری

لیندا 25 اردیبهشت 1392 ساعت 16:04

خیلی دوس داشتم همیشه که سفر کاری تجربه کنم که خدا هیچ وقت قسمت نکرد.خوشحالم از اولین سفر کاریت راضی بودی
من فک کردم رفتی به کیش . چرا ؟
ایشاللا گرمازدگیت هم زودی برطرف میشه

چرا میگی هیچوقت عزیزم؟ از آینده که خبر نداریم .. شاید فراز کوچولو بزرگتر شد، تصمیم گرفتی باز مشغول به کار بشی ..
لیندا سفر کاری کیش که خیلی بااااااااااااااحاله .. از همچین سفری استقبال میکنم .. یواشکی با شوهرم میرم و بیشتر می مونم و کلی کیف می کنیم ..
مرسی عزیزم ..

لیندا 25 اردیبهشت 1392 ساعت 17:14

نه من دیگه دوس ندارم تو جاهای اداری و شرکت ها کار کنم . احتمالش هم خیلی کمه مگرینکه روزی مجبور باشم
ولی به همسرمم گفتم اگه کمکم کنه دوس دارم بعدها که دست و بالمون باز بود ، یه مهد کودک هرچند کوچولو داشته باشم و مدیریتش کنم

منم مثل تو لیندا .. دوست دارم کار و کاسبی خودم رو راه بندازم ..
ایشالا می تونی

سارا(من وشوشو) 25 اردیبهشت 1392 ساعت 22:46 http://shosho200.blogsky.com

شهر من دزفول؟
یا آبادان؟
برگشت هم از اهواز؟

سلام سارا جان ..
برگشت بله از اهواز بود .. ولی مقصد ماهشهر ..
شما دزفول هستی؟

گلی گلی آره دزفول
گرمت شد؟
وای البته اونجا شرجی و گرمه
ولی خونگرمیم ها

چه خوب ..
آره خب یه 20-30 درجه ای بالاتر از عادت من بود .. ولی گرمای بامزه ای بود ..
البته که خونگرم هستید سارا جان ..

بانو 26 اردیبهشت 1392 ساعت 11:33 http://heartplays.persianblog.ir/

خسته نباشی...

مرسی بانو جان

آلما 29 اردیبهشت 1392 ساعت 12:47 http://www.almaa.blogsky.com

خدا روشکر که اولین ماموریت بسیار پربار بود

آره خدا رو شکر آلمایی .. ممنون ..

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد