کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

471


میدونی عشقم ! .. درست وقتی من جلوی سینک ایستاده بودم و برنج خیس می کردم .. درست وقتی تو، چهار زانو رو به روی تی وی نشسته بودی و بساط باقالی جلوی روت پهن بود .. همون وقتی که ما، هر کدوم یه گوشه از کار خانه عشق رو دست گرفته بودیم و من بلند بلند حرف می زدم تا صدای گوینده خبر ورزشی رو کنار بزنم و تو صدای من رو بیشتر بشنوی .. درست همون موقع .. فکر کردم چقدر زندگی قشنگه !

اینکه صبح بشه و دوتایی بدو بدو پله ها رو سُر بخوریم و بیایم پایین .. بپریم و سوار قلدر بشیم و بیایم تا این سر شهر .. کار کنیم و زحمت بکشیم و غروب که شد .. خدا به اندازه مشتمون.. برکت و نعمت بین دستهامون بذاره و بگه حالا برید پی باقیه زندگیتون! و ما باز بپریم و سوار قلدر بشیم و اتوبان های پر ترافیک رو بگذرونیم و سر به سر هم بذاریم و بریم و آذوقه روزمون رو تهیه کنیم و بریم تا خانه عشق .. و خوراکی تهیه کنیم تا جانی بگیریم و برای فرداها آماده باشیم .. که با هم زندگی کنیم .. و روزها و لحظه هامون رو کنار هم خط بزنیم و بشن خاطره ..

زندگی مجموعه همین تکرارهای پر اتفاق هر روزه .. که زیر سایه خدا باشیم .. که یه وقتی برسه .. روی بلندترین قله ها باشیم ..  دست هم رو بگیریم و برگردیم و مسیر گذشته رو نگاهی بندازیم و به روی هم .. با چشم هایی براق و عاشقانه لبخند بزنیم ..

دیشب .. وقتی گفتی خودت ته باقالیها رو درمیاری و من برم و دراز بکشم و خستگی در کنم .. وقتی بهت گفتم تا حالا توی این زاویه و این کنج خانه دراز نکشیده بودم .. وقتی تعجب کردی از حرفم .. میدونی چی توی دلم بود؟ اینکه بزرگ شده ام .. اینکه درک کرده ام زندگی .. همین .. درست همین لحظه است که رفت و نیست .. اینکه هر لحظه رو ببلعم و مثل مسافری که رفتنیه .. از هر گوشه خاطره ای بردارم .. و اینکه فقط چشمهای منتظرم رو به فردایی که نمی دونم از کدام دنده طلوع میکنه ندوزم ..


نظرات 10 + ارسال نظر
داروک 30 اردیبهشت 1392 ساعت 08:26 http://facebook.com/farzan.bahrami1

دیدن وبلاگهایی که غم و اندوه از در و دیوارشون میباره و انرژی منفیشون رسما باعث میشه آدم از شدت ناراحتی برای اجرای عملیات استشهادی راهی ویرونه های کرانه ی باختری رود اردن بشه جدا عذابیه واسه ی خودش...
خوشحالم میبینم لحظات و وقایع شاید معمولیتون رو پر رنگ میکنید;بهشون سایه روشن میزنید و سعی میکنید جلوه ای که بعدها ازشون تو ذهنتون میمونه کرخت نباشه...
موفق باشین...


شما باید بشینین پای درد و دل خواننده های اینجا ..
بنده استعدادی خاص در غصه خوردن و هوار کشیدن هم دارم البته ..
.
ممنون .. تشکر

مژگان یک دنیا عشق 30 اردیبهشت 1392 ساعت 09:02

واقعا زندگی همین لحظه هاست.حیف که بیشتر وقتا یادمون میره
خیلی حیفه
--------------
بالاخره باقالی گرفتی - خسته نباشید.چه خوب که همسرت پاکشون کرد.من در این فقره چشم انتظار فریزر مامانم

کلی باقالی .. و واقعا من یه لحظه هم پاش ننشستم .. الان هم دارم بهت فخر می فروشم

زهرا 30 اردیبهشت 1392 ساعت 09:33 http://zizififi

ایشالا همیشه خوشبخت زندگی کنین و خوش باشین
عجیب مطالبی که می نویسی به حس وحال پارسال من میخوره...خرید مایحتاج...رفتن تو اتوبانهای شلوغ و و و

ایشالا همه مون دوستم ..
الان دیگه همه چی برات آرومتر شده؟؟

مهربانو 30 اردیبهشت 1392 ساعت 09:47 http://www.mehrbaanoot.blogsky.com

نمی دونی چقدر خوشحالم از خوندن این حرف ها... بهت تبریک میگم به خاطر نقطه قشنگی که بهش رسیدی...تلاش کردی و رسیدی البته....این حال و احوالت مبارک قاصدک:)

الان به خودم بالیدم
مرسی دوستم ..

زهرا 30 اردیبهشت 1392 ساعت 10:50 http://zizififi

خب وقتی بیشتر وقتت خونه باشه..خب وقتی تو ترافیک کمتر بمونی و کمتر اعصابت خرد بشه این جوری بیشتر لحظات ارومتری خواهی داشت عزیزم

بلی .. البته ..
آخه دقــــــــــیق متوجه نشده بودم منظورت اینه که دلتنگی یا از شرایط الان استقبال میکنی ..
خوشحالم که خوشحالی

آلما 30 اردیبهشت 1392 ساعت 11:15

این همون نکته پست دیروز منه

دقیقا وقتی می نوشتم بههمین فکر می کردم

بانو 30 اردیبهشت 1392 ساعت 13:36 http://heartplays.persianblog.ir/

من هنوز باقالی نگرفتم... هر چی هم گوشزد می کنم.. پشت گوش می ره...

خیلی زرد شده بانو جان .. مال ما 70% زرد بود ..

آمارین 30 اردیبهشت 1392 ساعت 14:38 http://amarin.blogfa.com

منم عاشق زوایای کشف نشده ی خونه هستم خصوصا برای نماز خوندن. یه مدته نمازم رو بردم توی اتاق نازگل حس میکنم از هرجای دیگه ی خونه بیشتر بهم میچسبه. اتاقش ارامش داره برام

وای منم .. منم دوست دارم هی کشف کنم .. برم یه گوشه به یه دیوار جدید تکیه بدم .. خیلی می چسبه ..
منم دعا کن دوستم ..

دخملی 30 اردیبهشت 1392 ساعت 15:02

چقدر این پستت رو دوست داشتم و چقدر حالم رو خوب کرد... مرسی

عزیزدلم ..

آواز 31 اردیبهشت 1392 ساعت 11:26 http://radepayezendegi.persianblog.ir



بیــــــــــــــا بغلـــــــــــــــــم >..<

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد