زود می گذرید ! دارید زود می گذرید .. روزهای شیرین جوانی ام !
دست و پایم را تار ِ چسبان ِعنکبوت ِ بی انگیزه گی بسته است ..
و هزار پیچ چرایی دست از سرم بر نمیدارد ..
این بار اما .. منتظر گذشتن این روزها نیستم .. تلخ ترین انتظارها را، انتظار برای زودتر گذشتن روزگار جوانی ام را، کنار گذاشته ام ..
این بار، جنگجویی بی رمق ام که در پی ته مانده های نیرویی بزرگ، ته و توی خویش را می کاود .. تا روزهایی شیرین بسازد از این روزگار خاکستری ..
عزیزم بفهم این لحظات رو ازشون استفاده کن که دارن به شدت زود می گذرن !!!! به شدت خیلی عجیبی!!!
به شدت زود میگذرن .. موافقم ..
واقعا ها...۳۰ سال و خرده ای از عمرمون گذشت .یعنی در خیلیییییییییییی خوش بینانه ترین حالت نیمی از عمر ...
وای استرس همه وجودمو گرفت
امیدوارم خیلی کمتر از نیمی از عمر رو گذرونده باشیم زهرا .. یا حداقل این فرمول برای هم سن های ما باشه ..
چرا بی رمق؟؟؟
از لحظه لحظش استفاده کن
شاید فردایی نباشه....
آلما خیلی فکر توی سرم هست که باید عملی بشه .. ولی نمی تونم .. به عمل نمی رسه .. نمیدونم فاصله این فکر و عمل کردن بهش رو باید چی پر کنه .. از این جهت میگم ناتوان شده ام ..
مثل پا به سن گذاشته ها وقتی از شرکت بر می گردم فقط دلم استراحت میخواد .. اصلا جسمم یاری نمیکنه آلما .. بی حالِ بی حالم ها ..
انگیزه رو خودمون به خودمون میدیم
منم گاهی اینطوری میشم...اما معمولا موقتیه
امیدوارم مال تو هم موقتی باشه
امیدوارم ..
میدونی .. اگر چیز خاصی نمیخواستم و به همین روزها دلخوش بودم بهتر بود انگار .. حداقل عذاب وجدان نداشتم ..