کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار
کنج ِ دنج

کنج ِ دنج

گاه نگار

536


همین چند دقیقه قبل .. درست وقتی انگشت شستم سِر مانده بود و من هنوز نگرانم این درد دست، تا کجا پیش خواهد رفت .. حسی عمیق در دلم جولان داد .. حسی که به سختی مهارش کردم .. قبل از آنکه دستم به گوشی سفید رنگ برسد .. و برای احسان پیامک بزنم و بنویسم : سخت است گذراندن این روزها ..

و بعد کلید مکالمه نوشتاری زده شود .. من بنویسم و او جواب بفرستد و باز آرامش به جانم تزریق کند .. 

.

این روزها چند باری کاسه صبرم لبریز شد و خواستم بنویسم، نشد .. نتوانستم .. شاید نگران بودم و بی‌حوصله، از غمگین به نظر رسیدن .. از جور دیگر خوانده شدن .. از جور دیگر قضاوت شدن –آخ که چقدر جور دیگر قضاوت شدن تلخ است .. شاید برای همین است هر بار خدا را بیشتر شکر میکنم که لازم نیست برایش توضیح دهم - .. حتی اگر شدیدا معتقد باشم زندگی همین است .. مجموعه‌ای از روزهای خوب و بد .. خوب و بدی که با ترازوی تفکر هر کس، متفاوت وزن میشود .. و من در این فراز و فرود جاری‌ام .. و میل ندارم روزی را که به نظرم مزه تلخ دارد به زور شیرینی و شکلات، شیرین کنم .. گاهی دوست دارم کمی در این فرود و تلخی باقی بمانم و سفت و سخت فکر کنم .. و چاره بیندیشم و راهکار بیابم ..

.

بغض دارم! .. از حسی که به کارم ندارم .. از بی انگیزگی .. از خلاقیتی که چشمه‌اش خشکانده شده .. از بی‌تفاوتی .. از انقباض عضلاتم .. از میزم .. از صندلی‌ام .. از ورودی شرکت .. از مسیری که هر روز می‌روم و می‌آیم .. از ترافیک این خیابان .. از فیش حقوقم .. از مانیتور از رده خارج شده‌ای که گوشه پارتیشن روی زمین ولو شده و از نگاه کردن به رنگ کِرِم تیره شده از گذر زمان‌اش .. دلم میگیرد .. حتی! ..

از امروز که شنبه است و از این هفته که هیچ تعطیلی‌ای ندارد و باید بیاییم و برویم تا پنجشنبه ..

.

تا اینجا نوشتم و رفتم و امدم .. و حالا میبینم چه بی‌معنی بود این نوشتن .. این حس را نوشتن ..



نظرات 3 + ارسال نظر
مژگان یک دنیا عشق 30 شهریور 1392 ساعت 13:42

اول ازدرد دستت!چرا دکتر نرفتی خوب؟پیگیرش باش
چرا ننوشتی.بنویس هر جور که راحتی.همیشه که ادم شنگول نیست یه وقتای طولانی آدم کسل و خسته است.
شنبه ها همیشه دوست نداشتنی هستند از نظر من

دلیل دست درد رو میدونم .. کار با موس!
مژگان جان خودم هم ناراحتم از خودسانسوری که دچارش شده ام .. مسئله اینه که گاهی ظاهرم خوبه .. ولی در باطن حسابی مشغولم .. و وقتی مینویسم غمگین میشه .. در حالیکه اونقدر که نوشته هام نشون میده غمگین نیستم :) دوست ندارم غم منتشر کنم ..
.
شنبه‌ها نیست یه دفعه میان! آدم رو بدجور میبرن توی شوک :))

آمارین 30 شهریور 1392 ساعت 22:19 http://amarin.blogfa.com

چی شده قاصدک!

هیچی عزیزم :)
کارم راضیم نمیکنه ..

آتا 31 شهریور 1392 ساعت 20:41

قاصدک خوبی؟
انشالله این دوری ای موقتی تموم بشه که تو همین روزهایی همه چیزهای منفی پر رنگتر هم میشه تو ذهن و وجود ادم

خوبم عزیزم مرسی ..
آتا جان البته احسان پیشم بودها .. من یه چند روزه صبرم نسبت به کار تموم شده .. خصوصا وقتی فیش حقوقیم رو میبینم .. ایشالا برای همه ما شرایط بهتری مهیا بشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد